#برگی_از_خاطرات
#خاطرات_شهدا 🌷
#راوی_یکی_از_نزدیکان_شهید
💠▫️شب #عاشورا بود.از مراسم که برگشتیم به سید و رفقا گفتم امشبو بیاند منزل🏡 ما ...
اونشب🌚 هم کسی منزلمون نبود
💠▫️خیلی خسته شده بودیم😫 هیئت و کار توی #هیئت انرژی🤒 برامون نزاشته بود.به محض اینکه به خونه رسیدیم خیلی سریع خوابمون برد😵
💠▫️ساعت سه یا چهار #صبح احساس کردم یه صدایی🔊 از راهرو میاد,ترسیدم😳 !!!
خیلی #آروم رفتم تا ببینم صدای🔊 چیه
💠▫️با تعجب دیدم #سیده ,مشغول خوندن نـمـــاز .به حالش خیلی #غبطه😔 خوردم سید اونروز از همه ما خسته تر😓 بود.
کار و مداحی و #هیئت رمقی براش نزاشته بود
💠▫️اما #خلوت_باخدا براش صفایی داشت که حاضر نب🧐ود به این راحتی ها از دستش بده اون هم در #شب_عـاشـــورا ...
💠▫️گاهی که با دوستان دور👬 هم جمع می شدیم و صحبتمون درباره ی مسائل #روزمره زندگی و دنیا می شد #سید با ناراحتی می گفت : اگه این دوستان #نماز_شب🏜 بخونند اصلا این حرف ها رو بیان نمی کنند🤐.
💠▫️ #نماز_شب باعث میشه قدر و منزلت خودشون رو #بهتر متوجه بشوند.
#شهید_سید_مجتبی_علـمــــدار ❣
✍ از کتاب : علـمــــدار
@asleaval
کد:313
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
#خاطرات_شهدا 🌷
#راوی_یکی_از_نزدیکان_شهید
💠▫️شب #عاشورا بود.از مراسم که برگشتیم به سید و رفقا گفتم امشبو بیاند منزل🏡 ما ...
اونشب🌚 هم کسی منزلمون نبود
💠▫️خیلی خسته شده بودیم😫 هیئت و کار توی #هیئت انرژی🤒 برامون نزاشته بود.به محض اینکه به خونه رسیدیم خیلی سریع خوابمون برد😵
💠▫️ساعت سه یا چهار #صبح احساس کردم یه صدایی🔊 از راهرو میاد,ترسیدم😳 !!!
خیلی #آروم رفتم تا ببینم صدای🔊 چیه
💠▫️با تعجب دیدم #سیده ,مشغول خوندن نـمـــاز .به حالش خیلی #غبطه😔 خوردم سید اونروز از همه ما خسته تر😓 بود.
کار و مداحی و #هیئت رمقی براش نزاشته بود
💠▫️اما #خلوت_باخدا براش صفایی داشت که حاضر نب🧐ود به این راحتی ها از دستش بده اون هم در #شب_عـاشـــورا ...
💠▫️گاهی که با دوستان دور👬 هم جمع می شدیم و صحبتمون درباره ی مسائل #روزمره زندگی و دنیا می شد #سید با ناراحتی می گفت : اگه این دوستان #نماز_شب🏜 بخونند اصلا این حرف ها رو بیان نمی کنند🤐.
💠▫️ #نماز_شب باعث میشه قدر و منزلت خودشون رو #بهتر متوجه بشوند.
#شهید_سید_مجتبی_علـمــــدار ❣
✍ از کتاب : علـمــــدار
@asleaval
کد:313
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄