ما برای این ساخته شدهایم:
برای اینکه بهخاطر بیاوریم و برای این که ما را بهخاطر بیاورند.
برای گریستن و برای گریاندن،
برای به خاک سپردن مردگانمان
بدینگونه ما بازوانی بلند برای بدرود داریم،
دستانی برای دریافت آن چه به ما داده شده،
انگشتانی برای کندن زمین.
زندگی ما بدینگونه خواهد بود:
شامگاهی که باید فراموشاش کرد
ستارهای که در ظلمات خاموش میشود،
راهی بین دو گور
از این روست که باید مراقب ما ماند،
آهسته سخن گفت، بهروی سرپنجه راه رفت،
شب را دید که در سکوت خفته است.
سخنی بسیار برای گفتن نیست:
ترانهای به دور گاهوارهای،
شاید شعری عاشقانه،
دعایی برای آنکه از اینجا می رود
ولی باید که این ساعت فراموش نکند
و به سبب آن قلبهای ما
موزون و ساده، یکدیگر را ترک کنند.
برای این است که ما ساخته شدهایم؛
برای امید در معجزه،
برای اتفاق در شعر،
برای نگریستن به چهرهی مرگ
به ناگاه، دیگر امیدی نخواهیم داشت...
امروز، شب، جوان است؛ اما
ما به نحوی بیپایان از مرگ زاده شدهایم.
■●شاعر: #وینیسیوس_دومورائس | برزیل |
■●برگردان: #قاسم_صنعوی
@asheghanehaye_fatima
ما برای این ساخته شدهایم:
برای اینکه بهخاطر بیاوریم و برای این که ما را بهخاطر بیاورند.
برای گریستن و برای گریاندن،
برای به خاک سپردن مردگانمان
بدینگونه ما بازوانی بلند برای بدرود داریم،
دستانی برای دریافت آن چه به ما داده شده،
انگشتانی برای کندن زمین.
زندگی ما بدینگونه خواهد بود:
شامگاهی که باید فراموشاش کرد
ستارهای که در ظلمات خاموش میشود،
راهی بین دو گور
از این روست که باید مراقب ما ماند،
آهسته سخن گفت، بهروی سرپنجه راه رفت،
شب را دید که در سکوت خفته است.
سخنی بسیار برای گفتن نیست:
ترانهای به دور گاهوارهای،
شاید شعری عاشقانه،
دعایی برای آنکه از اینجا می رود
ولی باید که این ساعت فراموش نکند
و به سبب آن قلبهای ما
موزون و ساده، یکدیگر را ترک کنند.
برای این است که ما ساخته شدهایم؛
برای امید در معجزه،
برای اتفاق در شعر،
برای نگریستن به چهرهی مرگ
به ناگاه، دیگر امیدی نخواهیم داشت...
امروز، شب، جوان است؛ اما
ما به نحوی بیپایان از مرگ زاده شدهایم.
■●شاعر: #وینیسیوس_دومورائس | برزیل |
■●برگردان: #قاسم_صنعوی
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
مرا به خاک نسپارید، بسوزانید.
شاعری که چون من
در همهی مدت زندگانیاش سوخته
باید چنان بمیرد که زندگی کرده است
باید پیکرش
در میان شعلهها
همراه با آخرین تشنج درهمبپیچد.
مرا به خاک نسپارید، بسوزانید.
نمیخواهم که
در تابوتی زندانی شوم.
اما میخواهم
آتش مرا به همراه برد.
میخواهم که آتش
با هجومی مرا از جا بردارد.
مرا به خاک نسپارید، بسوزانید.
او – شاعر – که زمین را فراوان دوست میداشت
نباید که اسیر آن بماند
باید که در میان شرارهها
پرواز کند
چنان که بالی داشته باشد.
مرا به خاک نسپارید، بسوزانید.
باید که زمین او را معاف بدارد
و خاکستر واپسین
پراکنده و نابود شود.
باید که باد سبکبال
او را ناپیدا بردارد
باید که باد او را
به جانب دریایی که آزاد است ببرد
به جانب دریای کودکی
به جانب دریای پهناور...
#وینیسیوس_دومورائس [ Vinicius de Moraes • برزیل، ۱۹۸۰–۱۹۱۳ ]
@asheghanehaye_fatima
شاعری که چون من
در همهی مدت زندگانیاش سوخته
باید چنان بمیرد که زندگی کرده است
باید پیکرش
در میان شعلهها
همراه با آخرین تشنج درهمبپیچد.
مرا به خاک نسپارید، بسوزانید.
نمیخواهم که
در تابوتی زندانی شوم.
اما میخواهم
آتش مرا به همراه برد.
میخواهم که آتش
با هجومی مرا از جا بردارد.
مرا به خاک نسپارید، بسوزانید.
او – شاعر – که زمین را فراوان دوست میداشت
نباید که اسیر آن بماند
باید که در میان شرارهها
پرواز کند
چنان که بالی داشته باشد.
مرا به خاک نسپارید، بسوزانید.
باید که زمین او را معاف بدارد
و خاکستر واپسین
پراکنده و نابود شود.
باید که باد سبکبال
او را ناپیدا بردارد
باید که باد او را
به جانب دریایی که آزاد است ببرد
به جانب دریای کودکی
به جانب دریای پهناور...
#وینیسیوس_دومورائس [ Vinicius de Moraes • برزیل، ۱۹۸۰–۱۹۱۳ ]
@asheghanehaye_fatima