@asheghanehaye_fatima
مي خواستم وقتي كه دير شد پشيمان شوم!
مرا ببخش
راستش را بخواهي
دير شد
و خنديدم
فرصت هنوز بود
كه تارهاي مويم را
دانه دانه
به شب
اضافه كنم
و شمع هاي بيشتري
به تاريكي بزرگ
هنوز فرصت بود
خطوط پيشاني ام
عميق تر شود
مرا ببخش
كودكي
در را
به روي انكه در نمي زند
باز كرده است
#صبا_كاظميان
☘🍀
مي خواستم وقتي كه دير شد پشيمان شوم!
مرا ببخش
راستش را بخواهي
دير شد
و خنديدم
فرصت هنوز بود
كه تارهاي مويم را
دانه دانه
به شب
اضافه كنم
و شمع هاي بيشتري
به تاريكي بزرگ
هنوز فرصت بود
خطوط پيشاني ام
عميق تر شود
مرا ببخش
كودكي
در را
به روي انكه در نمي زند
باز كرده است
#صبا_كاظميان
☘🍀
@asheghanehaye_fatima
پرنده اي كه بر شانه ام نشسته
حرفي ست
كه از دهانت پريد
چقدر قفس در دلت هست!
چقدر "نميگذارم بروي"
چقدر "پشيمانم"
چقدر "دوستت دارم"!
چقدر دوستت دارم وقتي با پرنده ات به خيابان مي روم
انگار نه انگار درخت نيستم
انگار نه انگار كوير
زير پوستم نشسته
و از دورِچشم هايم شروع كرده است
نه!
پرنده ات را پس بگير
مي ترسم مرا ببيني و نشناسي
#صبا_كاظميان
☘🍀
پرنده اي كه بر شانه ام نشسته
حرفي ست
كه از دهانت پريد
چقدر قفس در دلت هست!
چقدر "نميگذارم بروي"
چقدر "پشيمانم"
چقدر "دوستت دارم"!
چقدر دوستت دارم وقتي با پرنده ات به خيابان مي روم
انگار نه انگار درخت نيستم
انگار نه انگار كوير
زير پوستم نشسته
و از دورِچشم هايم شروع كرده است
نه!
پرنده ات را پس بگير
مي ترسم مرا ببيني و نشناسي
#صبا_كاظميان
☘🍀
@asheghanehaye_fatima
انتهاي خيابان
انتهاي سطر
نقطه اي به طول يك متر و هشتادو چار سانت
نقطه اي
كه مسير رگهايش را عوض كرده
تا راه قلبش را گم كند
و هر بار مي گريد
خون
از همان جا كه بند آمده راه مي افتد
سخت است!
سخت است يكباره دل ببندي و ذره ذره بكني
سخت است
برگردي ببيني در هرچه دل كنده اي
تكه هايي از تو جا مانده
...تكه هايي از تو
باد با يك دست
بوي پيراهنت را گرفت
و با دست ديگر
در را پشت سرش بست
#صبا_كاظميان
☘🍀
انتهاي خيابان
انتهاي سطر
نقطه اي به طول يك متر و هشتادو چار سانت
نقطه اي
كه مسير رگهايش را عوض كرده
تا راه قلبش را گم كند
و هر بار مي گريد
خون
از همان جا كه بند آمده راه مي افتد
سخت است!
سخت است يكباره دل ببندي و ذره ذره بكني
سخت است
برگردي ببيني در هرچه دل كنده اي
تكه هايي از تو جا مانده
...تكه هايي از تو
باد با يك دست
بوي پيراهنت را گرفت
و با دست ديگر
در را پشت سرش بست
#صبا_كاظميان
☘🍀
چاره ای دیگر نیست
باید کسی را باتو اشتباه بگیرم
واز هم آغوشی اش هر شب,
اندوهی به جمعیت جهان اضافهکنم
#صبا_کاظمیان
@asheghanehaye_fatima
باید کسی را باتو اشتباه بگیرم
واز هم آغوشی اش هر شب,
اندوهی به جمعیت جهان اضافهکنم
#صبا_کاظمیان
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
ديگر هيچ بوسه اي
لب هايم را به يادم نمي آورد
و رفتارم
مثل مرگ سالخوردگان عادي ست
دستت را بردار
تا اين تنهايي بزرگ را گردنت بيندازم
فردا
تو را براي هميشه
و هميشه را
براي تو ترك خواهم كرد
#صبا_كاظميان
🍀🍀
ديگر هيچ بوسه اي
لب هايم را به يادم نمي آورد
و رفتارم
مثل مرگ سالخوردگان عادي ست
دستت را بردار
تا اين تنهايي بزرگ را گردنت بيندازم
فردا
تو را براي هميشه
و هميشه را
براي تو ترك خواهم كرد
#صبا_كاظميان
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
نزدیک می شوی
و شهر
کوچک و کوچک تر...
آنقدر که دستش را رها کنم
گم می شود!
گم می شود و قدم های تو
سی بار به من مانده
به شماره می افتد
.
با تو در هجده سالگی ام ایستاده ام
چقدر خوب است که دستهایت اینجا
با زنانی که من نیستم غریبه اند
ونوازش
با حافظه ی پوستم آشناست
و شعر...
شعرهمان اتفاق ساده و معصومی است
که تنها برای تو می افتد
بی تو در پریشان سالگی ام ایستاده ام
سی بار نفس میکشم
و ادامه ی این شعر
در شهر اتفاق می افتد...
#صبا_كاظميان
#پريشانسالگى
نزدیک می شوی
و شهر
کوچک و کوچک تر...
آنقدر که دستش را رها کنم
گم می شود!
گم می شود و قدم های تو
سی بار به من مانده
به شماره می افتد
.
با تو در هجده سالگی ام ایستاده ام
چقدر خوب است که دستهایت اینجا
با زنانی که من نیستم غریبه اند
ونوازش
با حافظه ی پوستم آشناست
و شعر...
شعرهمان اتفاق ساده و معصومی است
که تنها برای تو می افتد
بی تو در پریشان سالگی ام ایستاده ام
سی بار نفس میکشم
و ادامه ی این شعر
در شهر اتفاق می افتد...
#صبا_كاظميان
#پريشانسالگى
@Asheghanehaye_fatima
تخت
براي اتفاق هاي عاشقانه كوچك است
من بوسه اي را مي شناسم
كه بايد به خيابان رفت
و آن را از دنج ترين كنج كوچه ها دزديد
شهر
براي اتفاق هاي عاشقانه كوچك است
من دريايي را مي شناسم
كه عمقش به اندازه ي جيب هاي ماست
من فكر مي كنم
دنيا
براي اتفاق هاي عاشقانه كوچك است
#صبا_كاظميان
#پريشانسالگي
تخت
براي اتفاق هاي عاشقانه كوچك است
من بوسه اي را مي شناسم
كه بايد به خيابان رفت
و آن را از دنج ترين كنج كوچه ها دزديد
شهر
براي اتفاق هاي عاشقانه كوچك است
من دريايي را مي شناسم
كه عمقش به اندازه ي جيب هاي ماست
من فكر مي كنم
دنيا
براي اتفاق هاي عاشقانه كوچك است
#صبا_كاظميان
#پريشانسالگي
@asheghanehaye_fatima
عاشق كه باشی
دريای آرام
از موج هاي مانده در گلويش برای تو خواهد گفت
از ابری كه بارور شد
و باران
كه جای ديگری باريد
عاشق كه باشی
دنيا
از اندوهش با تو حرف می زند
#صبا_کاظمیان
🍀🍀
عاشق كه باشی
دريای آرام
از موج هاي مانده در گلويش برای تو خواهد گفت
از ابری كه بارور شد
و باران
كه جای ديگری باريد
عاشق كه باشی
دنيا
از اندوهش با تو حرف می زند
#صبا_کاظمیان
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
بال هایم خسته اند از آسمان کوچکم
جا نمی گیرد پرم در آشیان کوچکم
نا امید و بی هدف دارند بیرون می زنند
آرزوهای بزرگم از جهان کوچکم...
ازغزلی...
#مرجان_بیگی_فر
#صبا
بال هایم خسته اند از آسمان کوچکم
جا نمی گیرد پرم در آشیان کوچکم
نا امید و بی هدف دارند بیرون می زنند
آرزوهای بزرگم از جهان کوچکم...
ازغزلی...
#مرجان_بیگی_فر
#صبا
@asheghanehaye_fatima
حالم بهتر است
انقدر كه مي توانم گريه كنم
انقدر كه مي توانم برخيزم
زندگي را
از پنجره پرتاب كنم به خيابان
حالم بهتر است
انقدر كه ماشين ها
از روي زندگي ام رد شوند
بايستم
نگاه كنم!
بيا
بيا خستگي را از تنم در بياور
دور بينداز
و دست هاي بي احتياطت را
در اخرين شعله ام فرو ببر
آي تاريكي!
تاريكي بزرگ
مي خواهم براي هميشه پنهانت كنم
حالم بهتر است
حالم بهتر است
#صبا_كاظميان
حالم بهتر است
انقدر كه مي توانم گريه كنم
انقدر كه مي توانم برخيزم
زندگي را
از پنجره پرتاب كنم به خيابان
حالم بهتر است
انقدر كه ماشين ها
از روي زندگي ام رد شوند
بايستم
نگاه كنم!
بيا
بيا خستگي را از تنم در بياور
دور بينداز
و دست هاي بي احتياطت را
در اخرين شعله ام فرو ببر
آي تاريكي!
تاريكي بزرگ
مي خواهم براي هميشه پنهانت كنم
حالم بهتر است
حالم بهتر است
#صبا_كاظميان
@asheghanehaye_fatima
می دانم
كابوس هايت را
از چشم های من می بينی
و لرزش دست هايت
زير سر من است
زير سر من است
كه از خواب های تو سر در می آورم
ديشب
دری كه پشت سرت باز مانده بود را
مردی آمد و بست
و #زن
زنی كه لبخند می زد
زنی كه می رقصيد
لبهايش
با دستمال از آيينه پاك شد
و از اشك هايش
پرهای بالِش كلاغ شدند
راستی
آشيانه ی من روی كاج هاست
يا تو
تمام فصل ها را دروغ ميگفتی؟
#صبا_كاظميان
می دانم
كابوس هايت را
از چشم های من می بينی
و لرزش دست هايت
زير سر من است
زير سر من است
كه از خواب های تو سر در می آورم
ديشب
دری كه پشت سرت باز مانده بود را
مردی آمد و بست
و #زن
زنی كه لبخند می زد
زنی كه می رقصيد
لبهايش
با دستمال از آيينه پاك شد
و از اشك هايش
پرهای بالِش كلاغ شدند
راستی
آشيانه ی من روی كاج هاست
يا تو
تمام فصل ها را دروغ ميگفتی؟
#صبا_كاظميان
محبوب من!
مگر تو
همان كسی كه هميشه نبود نيستی؟
چگونه باز هم
برای كسی كه هميشه نبود
دلتنگم؟
#صبا_كاظميان
@asheghanehaye_fatima
مگر تو
همان كسی كه هميشه نبود نيستی؟
چگونه باز هم
برای كسی كه هميشه نبود
دلتنگم؟
#صبا_كاظميان
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
دیگر از این اتاق
چیز زیادی نمی خواهم
موهایم را گذاشته ام
#زن دیگری به سرنوشتش اضافه کند
و این لوازم آرایش...
که زخم را زیبا نمی کنند!
آیینه را بردار
تا چهره ام را به یاد بیاورم
وپرده را
کنار بزن
تا برگ ها
گاهی
به یادم
بیفتند.
#صبا_كاظميان
دیگر از این اتاق
چیز زیادی نمی خواهم
موهایم را گذاشته ام
#زن دیگری به سرنوشتش اضافه کند
و این لوازم آرایش...
که زخم را زیبا نمی کنند!
آیینه را بردار
تا چهره ام را به یاد بیاورم
وپرده را
کنار بزن
تا برگ ها
گاهی
به یادم
بیفتند.
#صبا_كاظميان
TO
Fatima & Yara
نویسنده #نیکی_فیروزکوهی
خوانش #فاطیما
ترانه سرا #سیاوش_کسرایی
آوای نخست #صبا_حسینی
آواز #یارا_دانشور
تنظیم #ارتا_رحیمی
@asheghanehaye_fatima
خوانش #فاطیما
ترانه سرا #سیاوش_کسرایی
آوای نخست #صبا_حسینی
آواز #یارا_دانشور
تنظیم #ارتا_رحیمی
@asheghanehaye_fatima
دختر #ملکالشعرا از پدر میگوید:
#چهرزاد_بهار، دختر کوچک ملکالشعرا خانه پدری را زنسالار میداند. در خانه ما، مادر رئیس همه چیز بود و پدر بیشتر در اتاق پر از کتاب خود بر روی زمین به دور از تشریفات، کاملا سنتی، مشغول کار و تحقیق بود. پدر در همان اتاق ساده میزبان مهمانان بود، بر خلاف آن چیزی که این روزها در رسانه از زندگی ما نشان دادهاند. ما فرزندان گاهی تنها بر سر سفره ناهار یا شام پدر را ملاقات میکردیم و پدر بقیه وقت خود را مشغول مطالعه و تحقیق بود.
چهرزاد بهترین زمان زندگی خود با ملک الشعرا را بعد از مراجعت ایشان از سفر درمانی سوئیس دانست. دکتر به وی گفته بود که باید دور از آلودگی تهران دور باشد و در مکانی، چون ییلاق زندگی کند، در نتیجه دوستان بهار خانهای در حصارک و سال بعد در نیاوران برای او تهیه میکنند و چهرزاد در این دوره بیشترین خاطرات را از پدر به یاد دارد. وی میگوید من شبها برای پدر روزنامه میخواندم، آن زمان جنک کره بود و پدر تمام وقایع را از طریق روزنامه پیگیری میکرد. در این زمان بود که پدر رئیس افتخاری انجمن صلح ایران شد.
فغان ز جغد جنگ و مرغوای او
که تا ابد بریده باد نای او
زمن بریده یار آشنای من
کزو بریده باد آشنای او ا. چه باشد از بلای جنگ صعبتر
که کس امان نیابد از بلای او
شراب او زخون مرد رنجبر
وز استخوان کارگر، غذای او
بهار و ترانهسرایی
دختر بهار از آشنایی پدر با موسیقی میگوید. وی معتقد است که ملک الشعرای بهار گوش موسیقایی داشته است. وی از خاطرات حضور موزییسینها و خوانندگان مطرح آن دوره مثلا #نی_داوود، #درویش_خان، #صبا،
#موسی_خان_معروفی و #زرین_پنجه در تالار خانه یاد میکند.
بهار میگوید: بیشتر خوانندگان آن دوره و دورههای بعد تصنیفهای پدر را اجرا کردهاند و بهار از تعدادی از آنها تقدیر کرده است. با آن که تا کنون مقالات و رسالات بسیار درباره دستاوردهای فرهنگی بهار انتشار یافته از نقش او در عرصه ترانه پردازی کمتر گفته شده است.
او کاری را که عارف آغاز کرده بود، به شکلی منسجمتر و زبانی سالمتر ادامه داد؛ و چه بسا اگر او نبود، عمر ترانههای اعتراضی، با همان تصنیفهای عارف به پایان میرسید. چندین ترانه آشنای گوش ایرانیان سروده بهار است؛ مانند «مرغ سحر»، «ز فروردین»، «از من نگارم خبر ندارد» و ... که بارها خوانندگان بزرگ ایرانی آن را خواندهاند.
@asheghanehaye_fatima
#چهرزاد_بهار، دختر کوچک ملکالشعرا خانه پدری را زنسالار میداند. در خانه ما، مادر رئیس همه چیز بود و پدر بیشتر در اتاق پر از کتاب خود بر روی زمین به دور از تشریفات، کاملا سنتی، مشغول کار و تحقیق بود. پدر در همان اتاق ساده میزبان مهمانان بود، بر خلاف آن چیزی که این روزها در رسانه از زندگی ما نشان دادهاند. ما فرزندان گاهی تنها بر سر سفره ناهار یا شام پدر را ملاقات میکردیم و پدر بقیه وقت خود را مشغول مطالعه و تحقیق بود.
چهرزاد بهترین زمان زندگی خود با ملک الشعرا را بعد از مراجعت ایشان از سفر درمانی سوئیس دانست. دکتر به وی گفته بود که باید دور از آلودگی تهران دور باشد و در مکانی، چون ییلاق زندگی کند، در نتیجه دوستان بهار خانهای در حصارک و سال بعد در نیاوران برای او تهیه میکنند و چهرزاد در این دوره بیشترین خاطرات را از پدر به یاد دارد. وی میگوید من شبها برای پدر روزنامه میخواندم، آن زمان جنک کره بود و پدر تمام وقایع را از طریق روزنامه پیگیری میکرد. در این زمان بود که پدر رئیس افتخاری انجمن صلح ایران شد.
فغان ز جغد جنگ و مرغوای او
که تا ابد بریده باد نای او
زمن بریده یار آشنای من
کزو بریده باد آشنای او ا. چه باشد از بلای جنگ صعبتر
که کس امان نیابد از بلای او
شراب او زخون مرد رنجبر
وز استخوان کارگر، غذای او
بهار و ترانهسرایی
دختر بهار از آشنایی پدر با موسیقی میگوید. وی معتقد است که ملک الشعرای بهار گوش موسیقایی داشته است. وی از خاطرات حضور موزییسینها و خوانندگان مطرح آن دوره مثلا #نی_داوود، #درویش_خان، #صبا،
#موسی_خان_معروفی و #زرین_پنجه در تالار خانه یاد میکند.
بهار میگوید: بیشتر خوانندگان آن دوره و دورههای بعد تصنیفهای پدر را اجرا کردهاند و بهار از تعدادی از آنها تقدیر کرده است. با آن که تا کنون مقالات و رسالات بسیار درباره دستاوردهای فرهنگی بهار انتشار یافته از نقش او در عرصه ترانه پردازی کمتر گفته شده است.
او کاری را که عارف آغاز کرده بود، به شکلی منسجمتر و زبانی سالمتر ادامه داد؛ و چه بسا اگر او نبود، عمر ترانههای اعتراضی، با همان تصنیفهای عارف به پایان میرسید. چندین ترانه آشنای گوش ایرانیان سروده بهار است؛ مانند «مرغ سحر»، «ز فروردین»، «از من نگارم خبر ندارد» و ... که بارها خوانندگان بزرگ ایرانی آن را خواندهاند.
@asheghanehaye_fatima
Shadowless
صبا ضامنی
🎼●آهنگ: «بیسایگی»
🎙●خواننده: #صبا_ضامنی
●آهنگ: #احسان_بیرقدار
●شعر: #سایه
درین سرای بیکسی، کسی به در نمیزند
به دشتِ پرملالِ ما پرنده پَر نمیزند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمیکُند
کسی به کوچهسارِ شب درِ سحر نمیزند
@asheghanehaye_fatima
🎙●خواننده: #صبا_ضامنی
●آهنگ: #احسان_بیرقدار
●شعر: #سایه
درین سرای بیکسی، کسی به در نمیزند
به دشتِ پرملالِ ما پرنده پَر نمیزند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمیکُند
کسی به کوچهسارِ شب درِ سحر نمیزند
@asheghanehaye_fatima
بعضی نگاهها
یادم میآورند زیبایم
یادم میآورند بیهوده زیبایم
وقتی تو نیستی
#صبا_کاظمیان
@asheghanehaye_fatima
یادم میآورند زیبایم
یادم میآورند بیهوده زیبایم
وقتی تو نیستی
#صبا_کاظمیان
@asheghanehaye_fatima