عاشقانه های فاطیما
820 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
روزی که
تو را دیدم
روزی عادی بود...
و بعد از آن
هیچ روزی عادی نبود...!

#سبحان_زمانی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


:
انگشتانم
به سوی تو راه افتاده اند
و از زخمهایم شعر می چکد...
ردی سرخ از من تا انتهای آخرین سطر پیداست
ردی سرخ،
افتان و خیزان
شبیه ردی جامانده از آهویی خون آلود
به سمتِ غروب...

حرف که میزنم
قطعه قطعه
از دهانم می افتی،
و در روزگارم پخش می شوی...

با هر نَفَس
چیزی که به سینه ام فرو می رود
به طعم هوا نیست
به طعم توست
که در درونم به راه افتاده ای و
گاه گاه تکه هایی از تو
از گوشه های چشمانم بیرون می چکد...!


آب از سَرم گذشته است!
آب از سِرم گذشته است و
در تو غرق شده ام


#سبحان_زمانی
@asheghanehaye_fatima




کمرنگ شده ام
کمرنگ تر از آنکه چشم هایت
مرا از لابلای روزها تشخیص دهد ...

هیچ شده ام
و چون هیچ شده ام
هیچ چیز در من نمانده
جز تو
که همه چیزی!

بیدار می شوی،
در آینه
کسی است که در چشمانش
روزی ایستاده بودم
و در آن سرزمین قهوه های مرغوب
خستگی های قرنها را می کُشتم

در آینه
تو هستی
و قهوه ها همچنان
به رنگ چشمان توست،
من اما
کمرنگ شده ام
آنقدر کمرنگ
که از من عبور کردی
همانند قطاری که از مه گذشت
و هیچ نگفت ...


#سبحان_زمانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شبِ شهریوریِ چشم تو و حسرت من
داسِ دستان من و رشته ی گندمزارت


گونه ی سیب تو و جرات شیطانیِ من
شوق تکرارِ گناه و هوسِ دیدارت

#سبحان_زمانی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


برو

همانقدر که آمدن میدانستی
رفتن بلدی

از تو
تابستانی در من باقی است
پر از فنجانهایِ داغ
و میزی شیشه ای
که چشمانت در آن
پاشیده است

از تو
بوسه هایی نابالغ
در گاهواره ی لبانم
گریه می کنند
و من
هر بار هوایی را که تو در آن نیستی
می بوسم

برو،
من هنوز فنجانِ نیمه ی تو را
آرم آرام می نوشم
و در سمتی که پیکان چشمهایت نشانه رفته بود
نفس نفس میزنم...

تو برو...

من هستم


#سبحان_زمانی
@asheghanehaye_fatima



مسافران به مقصد می رسند
و تمام فاصله ها شبیه به هم اند:

از بذر تا داس
از پیله تا پرواز
از لقمه تا خون
از نطفه تا انسان

البته
گاهی استثنا هم وجود دارد

مثل...
از من تا تو!


#سبحان_زمانی
@asheghanehaye_fatima



شبیه بوده ام
به شکاری آرام

شبیه بوده ام
به تنِ تپنده ی خرگوشی سپید
که برفراز دشت
در هوا معلق است
و این تصویری است زیبا
از جان سپردن...

شکارچی
به دودِ تفنگ چشم دوخته بود
وقتی که نفس تنگ تر می شد
و سیالی گرم
آرام و آرام
به اطرف می رفت

کاش
از اولین سلام ترسیده بودم
که این روزها
شکارچیان
مهربان شده اند و فشنگهایشان
در خشاب دهانشان است


«من دیوانه ام...»
که روزهاست رفته ای
و من هنوز هم
به تو سلام می کنم

«من دیوانه ام...»
که روزهاست رفته ای...
و من هنوز هم به اولین فشنگ می اندیشم
که در قلبم میچرخد!


#سبحان_زمانی
@asheghanehaye_fatima




جایی جا مانده ام!

نگاه میکنم
به پاهایی که بی من آمده اند
به خوابی که از آن عبور کرده ام

زمین ایستاده بود
و زمان
درشکه ای بود
که در تاریکیِ چسبناک نگاهت
فرو رفته است

فرو رفته اَم
شبیهِ کودکی به خواب
شبیه سنگ ریزه ای در آب
شبیهِ ریشه ای در شیبِ ملایم دره ها
وشبیه چشمی در چشم

شهر آرام است
آنقدر
که صدای خون در رگهایم به گوش می رسید

بر می گردم
اما
ترس در انتهای کوچه ایستاده است
و به روی دیوار خط می کشد




#سبحان_زمانی
@asheghanehaye_fatima



کمرنگ شده ام
کمرنگ تر از آنکه چشم هایت
مرا از لابلای روزها تشخیص دهد ...

هیچ شده ام
و چون هیچ شده ام
هیچ چیز در من نمانده
جز تو
که همه چیزی!

بیدار می شوی،
در آینه
کسی است که در چشمانش
روزی ایستاده بودم
و در آن سرزمین قهوه های مرغوب
خستگی های قرنها را می کُشتم

در آینه
تو هستی
و قهوه ها همچنان
به رنگ چشمان توست،
من اما
کمرنگ شده ام
آنقدر کمرنگ
که از من عبور کردی
همانند قطاری که از مه گذشت
و هیچ نگفت ...


#سبحان_زمانی
@asheghanehaye_fatima



به بوته ای سبز می مانی
که آرام آرام
از شیبِ کوه بالا می رود
و از انتهای انگشتانش
گویی تکه های ابر
بر سنگ ها بر جای مانده است

به
رودخانه ای
که از ماه آویزان است
و ماهیان
در شب هایی که ماه کامل بوده است
به آسمان پریده اند
که اینگونه دریا خالی است

به دریا می مانی
که هر چه گریسته ام
در تو سرازیر شده است...

من اما...
به کویر می مانم
که هیچ ردی از کسی در آن نیست
و خورشید
آرام در من طلوع می کند
آرام در من غروب می کند
و من
همچنان در سکوت
تکرار می شوم


#سبحان_زمانی
@asheghanehaye_fatima



به بوته ای سبز می مانی
که آرام آرام
از شیبِ کوه بالا می رود
و از انتهای انگشتانش
گویی تکه های ابر
بر سنگ ها بر جای مانده است

به
رودخانه ای
که از ماه آویزان است
و ماهیان
در شب هایی که ماه کامل بوده است
به آسمان پریده اند
که اینگونه دریا خالی است

به دریا می مانی
که هر چه گریسته ام
در تو سرازیر شده است...

من اما...
به کویر می مانم
که هیچ ردی از کسی در آن نیست
و خورشید
آرام در من طلوع می کند
آرام در من غروب می کند
و من
همچنان در سکوت
تکرار می شوم


#سبحان_زمانی
@asheghanehaye_fatima



مسافران به مقصد می رسند
و تمام فاصله ها شبیه به هم اند:

از بذر تا داس
از پیله تا پرواز
از لقمه تا خون
از نطفه تا انسان

البته
گاهی استثنا هم وجود دارد

مثل...
از من تا تو!


#سبحان_زمانی
Forwarded from پیوند نگار
‍ .




شبیه بوده ام
به شکاری آرام

شبیه بوده ام
به تنِ تپنده ی خرگوشی سپید
که برفراز دشت
در هوا معلق است
و این تصویری است زیبا
از جان سپردن...

شکارچی
به دودِ تفنگ چشم دوخته بود
وقتی که نفس تنگ تر می شد
و سیالی گرم
آرام و آرام
به اطرف می رفت

کاش
از اولین سلام ترسیده بودم
که این روزها
شکارچیان
مهربان شده اند و فشنگهایشان
در خشاب دهانشان است


«من دیوانه ام...»
که روزهاست رفته ای
و من هنوز هم
به تو سلام می کنم

«من دیوانه ام...»
که روزهاست رفته ای...
و من هنوز هم به اولین فشنگ می اندیشم
که در قلبم میچرخد!


#سبحان_زمانی
#فاطیما
موزیک بیکلام in love



@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



شروع می شوم
از شفق چشمان تو،
آن دم که می نگری
از دورها...

آنچه از تو در من است،
آتشی است
که از انتهای مزارع سرسبز،
آرام، می بلعد،
می سوزاند و می آید...



#سبحان_زمانی
@asheghanehaye_fatima



شروع می شوم
از شفق چشمان تو،
آن دم که می نگری
از دورها...

آنچه از تو در من است،
آتشی است
که از انتهای مزارع سرسبز،
آرام، می بلعد،
می سوزاند و می آید...

#سبحان_زمانی
شبیه بوده ام
به شکاری آرام

شبیه بوده ام
به تنِ تپنده ی خرگوشی سپید
که برفراز دشت
در هوا معلق است
و این تصویری است زیبا
از جان سپردن...

شکارچی
به دودِ تفنگ چشم دوخته بود
وقتی که نفس تنگ تر می شد
و سیالی گرم
آرام و آرام
به اطرف می رفت

کاش
از اولین سلام ترسیده بودم
که این روزها
شکارچیان
مهربان شده اند و فشنگهایشان
در خشاب دهانشان است


«من دیوانه ام...»
که روزهاست رفته ای
و من هنوز هم
به تو سلام می کنم

«من دیوانه ام...»
که روزهاست رفته ای...
و من هنوز هم به اولین فشنگ می اندیشم
که در قلبم میچرخد!


#سبحان_زمانی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima🌸



به بوته ای سبز می مانی
که آرام آرام
از شیبِ کوه بالا می رود
و از انتهای انگشتانش
گویی تکه های ابر
بر سنگ ها بر جای مانده است

به
رودخانه ای
که از ماه آویزان است
و ماهیان
در شب هایی که ماه کامل بوده است
به آسمان پریده اند
که اینگونه دریا خالی است

به دریا می مانی
که هر چه گریسته ام
در تو سرازیر شده است...

من اما...
به کویر می مانم
که هیچ ردی از کسی در آن نیست
و خورشید
آرام در من طلوع می کند
آرام در من غروب می کند
و من
همچنان در سکوت
تکرار می شوم


#سبحان_زمانی
@asheghanehaye_fatima



شبیه بوده ام
به شکاری آرام

شبیه بوده ام
به تنِ تپنده ی خرگوشی سپید
که برفراز دشت
در هوا معلق است
و این تصویری است زیبا
از جان سپردن...

شکارچی
به دودِ تفنگ چشم دوخته بود
وقتی که نفس تنگ تر می شد
و سیالی گرم
آرام و آرام
به اطرف می رفت

کاش
از اولین سلام ترسیده بودم
که این روزها
شکارچیان
مهربان شده اند و فشنگهایشان
در خشاب دهانشان است


«من دیوانه ام...»
که روزهاست رفته ای
و من هنوز هم
به تو سلام می کنم

«من دیوانه ام...»
که روزهاست رفته ای...
و من هنوز هم به اولین فشنگ می اندیشم
که در قلبم میچرخد!


#سبحان_زمانی
به بوته‌ای سبز می‌مانی
که آرام آرام
از شیبِ کوه بالا می‌رود
و از انتهای انگشتانش
گویی تکه‌های ابر
بر سنگ‌ها  بر جای مانده است ...


به
رودخانه‌ای
که از ماه  آویزان است
و ماهیان
در شب‌هایی که ماه کامل بوده‌است
به آسمان پَریده‌اند
که این‌گونه  دریا  خالی است ...


به دریا می‌مانی
که هَرچِه گریسته‌ام
در تو  سرازیر شده است ...


من اَمّا ...
به کویر می‌مانم
که هیچ رَدّی از کسی  در آن نیست
و خورشید
آرام  در من  طلوع می‌کند
آرام  در من  غروب می‌کند
و من
همچنان  در سکوت
تکرار می‌شَوم ...






               #سبحان_زمانی



@asheghanehaye_fatima