وقتی با تو آشنا شدم
وقتی تو را زیر باران دیدم
فکر کردم هدیهای
از آسمان بارید
بدونِ روبان و موم آب بندی
دراز کشیدم تو دستت
برهنه با نوازش و مروارید
تو را پوشیدم و دوستت داشتم
بال های فرشته تو
روی موهایم باز شدند
و نفس باد
فریاد آن روز را نشنید
که در آغوش فریب جان داد
تو فرشته نبودی و شاید
حتّی شیطان هم نبودی
با این حال خوب و بد را
با هم ادغام کردی
و آن را محکم به تنت پوشاندی،
تَوهم زندگی و عشقِ تو
وقتی تو را در آفتاب دیدم
تو نه سبک بودی و نه خیره کننده
امّا خاکستر تصویر تو
در آینه کریستالی
و تو فقط در تاریکی وجود داری
از سایه ناپدید شدنِ تو
در شفافیّت بِکر سپیده دم
ظاهری لال و کثیف
همه چیز بیدار میشود
پس از رخوت تَوهم
و کابوسها و رویاها را آرام کند
دستِ تو تنها پناهگاه است
که زندانی میکند •••
#آنا_ماریا_دآلو
@asheghanehaye_fatima
وقتی با تو آشنا شدم
وقتی تو را زیر باران دیدم
فکر کردم هدیهای
از آسمان بارید
بدونِ روبان و موم آب بندی
دراز کشیدم تو دستت
برهنه با نوازش و مروارید
تو را پوشیدم و دوستت داشتم
بال های فرشته تو
روی موهایم باز شدند
و نفس باد
فریاد آن روز را نشنید
که در آغوش فریب جان داد
تو فرشته نبودی و شاید
حتّی شیطان هم نبودی
با این حال خوب و بد را
با هم ادغام کردی
و آن را محکم به تنت پوشاندی،
تَوهم زندگی و عشقِ تو
وقتی تو را در آفتاب دیدم
تو نه سبک بودی و نه خیره کننده
امّا خاکستر تصویر تو
در آینه کریستالی
و تو فقط در تاریکی وجود داری
از سایه ناپدید شدنِ تو
در شفافیّت بِکر سپیده دم
ظاهری لال و کثیف
همه چیز بیدار میشود
پس از رخوت تَوهم
و کابوسها و رویاها را آرام کند
دستِ تو تنها پناهگاه است
که زندانی میکند •••
#آنا_ماریا_دآلو
@asheghanehaye_fatima