.
از دستهایمان بیرون رفتهایم
از چشمهایمان
و همه چیزِ این خاک را کاویدهایم:
ــ ما به همراهِ آب و باد و خاک و آتش
به این سیاره تبعید شدهایم
و اینجا
زیباترین جا
برای تنهاییست...
#شهرام_شیدایی
@asheghanehaye_fatima
از دستهایمان بیرون رفتهایم
از چشمهایمان
و همه چیزِ این خاک را کاویدهایم:
ــ ما به همراهِ آب و باد و خاک و آتش
به این سیاره تبعید شدهایم
و اینجا
زیباترین جا
برای تنهاییست...
#شهرام_شیدایی
@asheghanehaye_fatima
جاذبهای تعطیلشده در من میگردد
راه را از رویا میگیرد
و عقیم ماندنش را با درد، میانبارَد.
دلم برای یك ترانهی بومی لک زده است
برای بودن در جادهای كه به شهرم میرسد
برای درختانِ پیادهروهایمان
برای زردآلوهای دهكدههای اطراف
برای دیدنِ پیرمردانِ دهقان
در گذرگاههای كوهستانی
با دستها و كُتهای قدیمی
دلم برای چپقهایشان...
دلم برای گریهكردن در شهرِ خودم تنگ شده است.
همیشه از بزرگشدن میترسیدم
از اینكه آنها را كه میشناسم
دیگر نشناسم.
همیشه بعد از دیدنِ یك فیلم
غریبه شدهام
از تمامِ شدنِ هر چیزی میترسم.
از داشتنِ آلبومِ عكس
از خاطرهها
از منطقِ روزانهی تكرار
از غروب كردنِ خورشید میترسم.
از اینكه زمان میتواند بگذرد
از اینكه گذشته پُشتِ سر میمانَد
از اینكه سنگ همیشه سنگ است
و زمین صورتی ندارد
از چسبیدنِ خوابهایم به تنم به صدایم
از بهخودآمدنهای ناگهانياَم میترسم.
عجیببودنِ دریا.
عجیببودنِ ماه.
و همیشه در راه بودنِ یك خبرِ مهلك.
دلم برای شنیدنِ همهی صداها تنگ شده است.
حتا، برای نرسیدن به تو.
چهقدر دلم میخواهد حرفبزنم
حرف بزنم.
#شهرام_شیدایی
آتشی برای آتش دیگر
@asheghanehaye_fatima
راه را از رویا میگیرد
و عقیم ماندنش را با درد، میانبارَد.
دلم برای یك ترانهی بومی لک زده است
برای بودن در جادهای كه به شهرم میرسد
برای درختانِ پیادهروهایمان
برای زردآلوهای دهكدههای اطراف
برای دیدنِ پیرمردانِ دهقان
در گذرگاههای كوهستانی
با دستها و كُتهای قدیمی
دلم برای چپقهایشان...
دلم برای گریهكردن در شهرِ خودم تنگ شده است.
همیشه از بزرگشدن میترسیدم
از اینكه آنها را كه میشناسم
دیگر نشناسم.
همیشه بعد از دیدنِ یك فیلم
غریبه شدهام
از تمامِ شدنِ هر چیزی میترسم.
از داشتنِ آلبومِ عكس
از خاطرهها
از منطقِ روزانهی تكرار
از غروب كردنِ خورشید میترسم.
از اینكه زمان میتواند بگذرد
از اینكه گذشته پُشتِ سر میمانَد
از اینكه سنگ همیشه سنگ است
و زمین صورتی ندارد
از چسبیدنِ خوابهایم به تنم به صدایم
از بهخودآمدنهای ناگهانياَم میترسم.
عجیببودنِ دریا.
عجیببودنِ ماه.
و همیشه در راه بودنِ یك خبرِ مهلك.
دلم برای شنیدنِ همهی صداها تنگ شده است.
حتا، برای نرسیدن به تو.
چهقدر دلم میخواهد حرفبزنم
حرف بزنم.
#شهرام_شیدایی
آتشی برای آتش دیگر
@asheghanehaye_fatima