عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



من هیچ‌گاه نخواسته‌ام او را تنها به حال خود واگذارم، تنهایی او به ویژه شب‌ها نگرانم می‌سازد، خیال این‌که او می‌خوابد، نمی‌خوابد.
فکر می‌کنم که او هرگز خواب نمی‌بیند، این نیز هول‌انگیز است خفتنی که هیچگاه کاملا بسته نیست، یعنی در یک جهت گشوده است: خوابی که در تصور من بود با محوِ سیاهیِ زیر پلک‌هاست، آن‌گاه که شخص می‌میرد کمی سپید می‌شوند، طوری که مردن شاید برای لحظه‌‌ای دیدن باشد.

او آن‌جا بود، اندکی فرو رفته در خود، کم‌حرف با واژگانی معدود و معمولی، تقریباً غرق در صندلی راحتی‌اش، بی‌حرکت، با دستانی بزرگ آویخته از انتهای بازوان، خسته.


#موریس_بلانشو
@asheghanehaye_fatima



من هیچ‌گاه نخواسته‌ام او را تنها به حال خود واگذارم، تنهایی او به ویژه شب‌ها نگرانم می‌سازد، خیال این‌که او می‌خوابد، نمی‌خوابد.
فکر می‌کنم که او هرگز خواب نمی‌بیند، این نیز هول‌انگیز است خفتنی که هیچگاه کاملا بسته نیست، یعنی در یک جهت گشوده است: خوابی که در تصور من بود با محوِ سیاهیِ زیر پلک‌هاست، آن‌گاه که شخص می‌میرد کمی سپید می‌شوند، طوری که مردن شاید برای لحظه‌‌ای دیدن باشد.

او آن‌جا بود، اندکی فرو رفته در خود، کم‌حرف با واژگانی معدود و معمولی، تقریباً غرق در صندلی راحتی‌اش، بی‌حرکت، با دستانی بزرگ آویخته از انتهای بازوان، خسته.


#موریس_بلانشو
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چه چیزی سبب می‌شد که من بخواهم از او فاصله بگیرم، دقیقاً چه چیزی ممکن بود وجود داشته باشد تا در مجموع نسبت به او نامطمئن باشم؟
بی‌درنگ پاسخم را دادم: او، تنها او.


#موریس_بلانشو

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



-فکر می‌کنی که آنها به‌خا‌طر آورند؟
-نه، فراموش می‌کنند.
-فکر می‌کنی که فراموشی راهی است که با آن به‌خاطر می‌آورند؟
-نه، فراموش می‌‌کنند و در فراموشی چیزی از کف نمی‌دهند.
-فکر می‌کنی آنچه در فراموشی از کف می‌رود از خطر فراموشی در آن (فراموشی) محفوظ می‌ماند؟
-نه، فراموشی نسبت به فراموشی بی‌تفاوت است.
-پس ما، شگفت‌انگیز، عمیق و جاودان به فراموشی سپرده خواهیم شد؟
-فراموش خواهیم شد بی‌شگفتی، بی‌عمق، بی‌جاودانگی.


#انتطار_فراموشی
#موریس_بلانشو
@asheghanehaye_fatima



کسی در من با خود حرف می‌زند ...

کسی در من با کسی حرف می‌زند ...

صدای‌شان را نمی‌شنوم .

اما بی من ، تفکیکِ آن‌ها از هم
و بدونِ این تفاوت و تفکیکی که من
بین‌شان قائلم ،
یکدیگر را نمی‌شنوند ...



کتاب : انتظار فراموشی

ترجمه : شهرام رستمی
انتشارات : مولی

#موریس_بلانشو
@asheghanehaye_fatima



من هیچ‌گاه نخواسته‌ام او را تنها به حال خود واگذارم، تنهایی او به ویژه شب‌ها نگرانم می‌سازد، خیال این‌که او می‌خوابد، نمی‌خوابد.
فکر می‌کنم که او هرگز خواب نمی‌بیند، این نیز هول‌انگیز است خفتنی که هیچگاه کاملا بسته نیست، یعنی در یک جهت گشوده است: خوابی که در تصور من بود با محوِ سیاهیِ زیر پلک‌هاست، آن‌گاه که شخص می‌میرد کمی سپید می‌شوند، طوری که مردن شاید برای لحظه‌‌ای دیدن باشد.
او آن‌جا بود، اندکی فرو رفته در خود، کم‌حرف با واژگانی معدود و معمولی، تقریباً غرق در صندلی راحتی‌اش، بی‌حرکت، با دستانی بزرگ آویخته از انتهای بازوان، خسته.

#واپسین_انسان
#موریس_بلانشو
-فکر می‌کنی که آنها به‌خا‌طر آورند؟
-نه، فراموش می‌کنند.
-فکر می‌کنی که فراموشی راهی است که با آن به‌خاطر می‌آورند؟
-نه، فراموش می‌‌کنند و در فراموشی چیزی از کف نمی‌دهند.
-فکر می‌کنی آنچه در فراموشی از کف می‌رود از خطر فراموشی در آن (فراموشی) محفوظ می‌ماند؟
-نه، فراموشی نسبت به فراموشی بی‌تفاوت است.
-پس ما، شگفت‌انگیز، عمیق و جاودان به فراموشی سپرده خواهیم شد؟
-فراموش خواهیم شد بی‌شگفتی، بی‌عمق، #بی‌جاودانگی.

#موریس_بلانشو

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در این جهانِ سرد، دستم را روی تن او به حال خود گذاشته بودم. دستم عاشق این تن بود و این تن در این شبِ سنگی، پذیرای دستم بود. بازش شناخت و عاشقش بود...


#موریس_بلانشو
🎬 #دیالوگ #سکانس_پایانی_فیلم_خیابان_انقلابی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



به‌خوبی می‌دانیم که قلب‌مان پاک است. ما می‌توانیم همه جای زندگی‌مان را که می‌خواهیم بگردیم، هر گوشه از وجدانمان را وارسی کنیم، همه چیزی که پیدا می‌کنیم اعمال درست و افکار پرهیزکارانه است.
پس مشکل کجاست؟


#موریس_بلانشو
@asheghanehaye_fatima




‏ما فراموش نمی‌کنیم، تنها میان هر خاطره و هر غیابِ خاطره در تعلیق هستیم.
ما فراموش می‌کنیم بدونِ امکانِ فراموشی.

#موریس_بلانشو
@asheghanehaye_fatima



او کسی را خطاب نمی‌کرد. منظورم این نیست که با من حرف نمی‌زد، اما کسی غیر از من به او گوش می‌داد، کسی شاید غنی‌تر، عظیم‌تر و با این‌حال منحصربه‌فردتر، کسی بیش از حد معمولی، چنان‌که گویی در مواجهه با او، آن چیزی که "من" بود به طرز غریبی به هیأت "ما" در می‌آمد، به هیأت حضور و نیروی یکپارچه‌ی روح مشترک. "من" چیزی بودم اندکی بیشتر و اندکی کمتر از خودم: و در هر حال بیشتر از همه‌ی انسان‌ها. در این "ما" زمین و قدرت عناصر وجود دارد ،آسمانی که این آسمان نیست، احساسی از گردن فرازی و آرامش و نیز تلخی یک تنگنای مبهم. همه‌ی این‌ها منِ در مقابل او است و او تقریبا هیچ به نظر می‌آید.


کتاب: آخرین انسان
#موریس_بلانشو
گاهی هم بی‌گفت‌و‌گو، در سکوتی که تا مرز خفگی بر من سنگینی می‌کرد کاملاً رهایش می‌کردم.

✏️#موریس_بلانشو
📚 #واپسین_انسان


@asheghanehaye_fatima
‏ما فراموش نمی‌کنیم، تنها میان هر خاطره و هر غیابِ خاطره در تعلیق هستیم.
ما فراموش می‌کنیم بدونِ امکانِ فراموشی.

موریس بلانشو

✏️#موریس_بلانشو
📚#انتظار_فراموشی



@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



آدم چه‌کار می‌تواند علیه شب انجام دهد؟
خوابیدن، این رویای ما بود و ما نمی‌توانستیم از آن خلاص شویم.


#آمینادب
#موریس_بلانشو
-فکر می‌کنی که آنها به‌خا‌طر آورند؟
-نه، فراموش می‌کنند.
-فکر می‌کنی که فراموشی راهی است که با آن به‌خاطر می‌آورند؟
-نه، فراموش می‌‌کنند و در فراموشی چیزی از کف نمی‌دهند.
-فکر می‌کنی آنچه در فراموشی از کف می‌رود از خطر فراموشی در آن (فراموشی) محفوظ می‌ماند؟
-نه، فراموشی نسبت به فراموشی بی‌تفاوت است.
-پس ما، شگفت‌انگیز، عمیق و جاودان به فراموشی سپرده خواهیم شد؟
-فراموش خواهیم شد بی‌شگفتی، بی‌عمق، بی‌جاودانگی.

#انتطار_فراموشی
#موریس_بلانشو

@asheghanehaye_fatima
_ اگر زنده بودیم...
_ ولی ما زنده ایم!
_ تو زنده ای، امّا با چیزی که در تو زنده نیست می پرسی و چیزی را در من می‌جویی که دیگر نمی تواند زنده باشد.این دلیل رنج و اضطراب و اندوه توست..


#انتظار_فراموشی
#موریس_بلانشو

@asheghanehaye_fatima
کسانی را دوست داشتم، از دستشان دادم. وقتی این ضربه به من وارد شد، دیوانه شدم. چون عین جهنم است. اما دیوانگی‌ام بی‌شاهد ماند، سرگردانی‌ام ظاهر نمی‌شد. فقط باطنم دیوانه بود. گاهی به خشم می‌آمدم. به من می‌گفتند: چرا این‌قدر آرامید؟ حال آن‌که از سر تا به پا سوخته بودم. شب‌ها در کوچه می‌دویدم. نعره می‌کشیدم. روز به آرامی کار می‌کردم.


#موریس_بلانشو

@asheghanehaye_fatima
ما سرانجام در اوجِ دیوانگی،
این را فهمیدیم و
به هیچ‌وجه
نمی‌توانیم از موجودِ هیولایی
که سَرِ راهِ ما قرار گرفته است،
فرار کنیم ...

به سَمتَش هجوم بردیم،
خودمان را زیرِ پایش انداختیم،
با تشنج او را بوسیدیم
و بالاخره خسته و مانده
کمی آرامش را به‌دست آوردیم.

ما متوجه شدیم که اکثرِ این تغییرات
خیالی بوده
و چهره‌ای که زمانی محبوب بود،
تنها به‌خاطرِ خستگی و تنهایی ،
بدين‌گونه تغییرِ شکل داده بود ...


#موریس_بلانشو


@asheghanehaye_fatima
✔️ • به زودی ما برای همیشه متحد خواهیم شد. من دراز خواهم کشید و تو را در آغوش خواهم گرفت. و با تو در قلب رازهای بزرگ غلت خواهم زد. ما خودمان را گم خواهیم کرد، و دوباره خودمان را پیدا خواهیم کرد. دیگر چیزی بین ما قرار نمی‌گیرد. چقدر مایه‌ی تأسف است که در این شادی حضور نخواهی داشت!


#موریس_بلانشو



@asheghanehaye_fatima
گاهی هم بی‌گفت‌و‌گو، در سکوتی که تا مرز خفگی بر من سنگینی می‌کرد کاملاً رهایش می‌کردم.

✏️#موریس_بلانشو
📚 #واپسین_انسان

@asheghanehaye_fatima