@asheghanehaye_fatima
آن گلهای آزالیا برایت چه معنایی دارند؟
آن دخترها چنان شادمان بودند
شاخهها را با فشار میگرفتند
دستههای گل را بغل میزدند
جهیزیهای باشکوه، شکوفههای تر، گلبرگهای داغ.
روزشان را به شادمانی پُر میکرد.
چشمان پر عشوهات
نگاه خیره و خمارآلود تو به آنها افتاد
گویی به دزدی آمدهاند که حرارت بربایند
از آتش گداخته تو.
به شتاب دور شدم از تو...
کتاب : عاشقانههایی برای #سیلویا_پلات
#تد_هیوز
آن گلهای آزالیا برایت چه معنایی دارند؟
آن دخترها چنان شادمان بودند
شاخهها را با فشار میگرفتند
دستههای گل را بغل میزدند
جهیزیهای باشکوه، شکوفههای تر، گلبرگهای داغ.
روزشان را به شادمانی پُر میکرد.
چشمان پر عشوهات
نگاه خیره و خمارآلود تو به آنها افتاد
گویی به دزدی آمدهاند که حرارت بربایند
از آتش گداخته تو.
به شتاب دور شدم از تو...
کتاب : عاشقانههایی برای #سیلویا_پلات
#تد_هیوز
■نورِ ناب
اینک تویی، آنجا…
نشسته در میانِ نرگسهای زرد
در نهایتِ بیگناهی
انگار حالت گرفتهای برای تصویر
به نامِ معصومیت!
نور در کمالِ خویش بر چهرهات تابیده
نرگسی را میمانی در میانِ نرگسها…
این آخرین بهارِ توست بر روی خاک
باز هم مانندِ آن نرگسها…
پسر کوچکات – که بیش از دو هفتهای ندارد –
چونان عروسکِ نرمی در حلقهی بازوانات آرمیده
مادر و پسر به یاد میآورند شمایلِ مقدس را
و دختر دو سالهات به روی تو میخندد
به او چیزی میگویی اما افسوس
که واژگانِ تو در دوربین گم میشوند
و نیز دانش در تپهای که روی آن نشستهای
دوربین قادر به ضبط آن نیست
با خندق پیراموناش که بزرگتر از خانهی توست
اینجاست که آگاهی شکست میخورد
و لحظهای بعد زندگیات خسته و واخورده
چونان سربازی با کولهباری که آیندهات را بر دوش دارد
به سویات گام برمیدارد
اما نرسیده به تو، به آن سرزمینِ مجهول باز میگردد
و همه چیز در برقِ جهندهای آب میشود…
#تد_هیوز
@asheghanehaye_fatima
اینک تویی، آنجا…
نشسته در میانِ نرگسهای زرد
در نهایتِ بیگناهی
انگار حالت گرفتهای برای تصویر
به نامِ معصومیت!
نور در کمالِ خویش بر چهرهات تابیده
نرگسی را میمانی در میانِ نرگسها…
این آخرین بهارِ توست بر روی خاک
باز هم مانندِ آن نرگسها…
پسر کوچکات – که بیش از دو هفتهای ندارد –
چونان عروسکِ نرمی در حلقهی بازوانات آرمیده
مادر و پسر به یاد میآورند شمایلِ مقدس را
و دختر دو سالهات به روی تو میخندد
به او چیزی میگویی اما افسوس
که واژگانِ تو در دوربین گم میشوند
و نیز دانش در تپهای که روی آن نشستهای
دوربین قادر به ضبط آن نیست
با خندق پیراموناش که بزرگتر از خانهی توست
اینجاست که آگاهی شکست میخورد
و لحظهای بعد زندگیات خسته و واخورده
چونان سربازی با کولهباری که آیندهات را بر دوش دارد
به سویات گام برمیدارد
اما نرسیده به تو، به آن سرزمینِ مجهول باز میگردد
و همه چیز در برقِ جهندهای آب میشود…
#تد_هیوز
@asheghanehaye_fatima