عاشقانه های فاطیما
807 subscribers
21.2K photos
6.48K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
... من در نفس تو رود را پوییدم 
بازیچه ی موج 
از راه تنفس دهان با تو 
از غرق شدن به زندگی برگشت 

هر بازدم تو روح رؤیای من است 
محرابه ی آتشکده در بوسه ی تو 
من آتش را به بوسه برگرداندم 
خاکستر بوسه را به آهی کوتاه 
تا با نفس تو مشتبه گردد 

در راسته ی عطر فروشان ، امشب 
در بین هزار شیشه ی مشک و گلاب 
می پرسم :

دستمال عطر آگینی از نفس او چند؟

#محمدعلی_سپانلو

@asheghanehaye_fatima
... من در نفس تو رود را پوییدم 
بازیچه ی موج 
از راه تنفس دهان با تو 
از غرق شدن به زندگی برگشت 

هر بازدم تو روح رؤیای من است 
محرابه ی آتشکده در بوسه ی تو 
من آتش را به بوسه برگرداندم 
خاکستر بوسه را به آهی کوتاه 
تا با نفس تو مشتبه گردد 

در راسته ی عطر فروشان ، امشب 
در بین هزار شیشه ی مشک و گلاب 
می پرسم :

دستمال عطر آگینی از نفس او چند؟

#محمدعلی_سپانلو

@asheghanehaye_fatima
... من در نفس تو رود را پوییدم 
بازیچه ی موج 
از راه تنفس دهان با تو 
از غرق شدن به زندگی برگشت 

هر بازدم تو روح رؤیای من است 
محرابه ی آتشکده در بوسه ی تو 
من آتش را به بوسه برگرداندم 
خاکستر بوسه را به آهی کوتاه 
تا با نفس تو مشتبه گردد 

در راسته ی عطر فروشان ، امشب 
در بین هزار شیشه ی مشک و گلاب 
می پرسم :

دستمال عطر آگینی از نفس او چند؟

#محمدعلی_سپانلو


@asheghanehaye_fatima
لیلی من از تو هیچ زیانی ندیده‌ام
زیرا تو چکیده‌ای از خاطرِ منی
زیرا که من ز خویش تو را آفریده‌ام.
اما مرا توقع این ماجرا نبود
کز باد پوچ ناملموس
این شکل ناشناس شود ترکیب
و از میانِ خاک بخواند
اندوهِ زندگی من را

من تشنه‌ام به زحمت صحرا
با او بدایتی نه و هرگز نهایتی،
آن‌جا کنار شاخه‌ی یک بید، چشمه‌ای‌ست
می‌دانم و به حسرت می‌دانم
در چشمه عکس توست که می‌لرزد.
من خاک جاودان را
من خاک رفتگان عزیزم را
افسانه می شناسم؛
چون شاعران جاهلیت
– مشکی به ترک و طوماری بر کف –
هان ای حرامیان بشتابید،
حالی پذیره می‌گردم
رؤیای تیغ‌های شما را
بر زخمِ آب‌دیده‌ی جانم...

#محمدعلی_سپانلو


@asheghanehaye_fatima
سلام
برتن تو

#محمدعلی_سپانلو

دو تکّه رختِ ریخته بر صندلی
یادآورِ برهنگی توست.


#محمدعلی_سپانلو
شعر: "زمستان برای عشق"

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#محمدعلی_سپانلو

محمد علی سپانلو، مشهور به شاعر تهران (زاده ۲۹ آبان ۱۳۱۹ در تهران – درگذشته ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ در تهران) شاعر، روزنامه‌نگار، منتقد ادبی و مترجم ایرانی بود.

چشمانش را ببوس
اگر چه دیگر نمی‌تابد
میان سکوت‌ها
میان پرخاش‌ها
میان فاصله‌ی دراز
و شکجه‌ی بی‌اجر
میان خاطره و افسوس...

صبور و سمج، گاهی
سپیده‌دم‌ها اخم می‌کُند؛
غروب‌ها می‌بارد
پلک به هم نمی‌گذارد
مرز ندارد...

در فرصت عشق تا آزادی
پاسِ لحظه‌ای شادی:

چشمانش را ببوس
زهرِ سبز را بنوش!

#محمدعلی_سپانلو
«از دفترِ ژالیزیانا»‌


@asheghanehaye_fatima
صدایم را در ضبط صوت حبس کن
این آواز خراباتی
برای غروب تنهایی است
هنگام سرما و بادی
که چتر کافه های زیر پایت را می لرزاند
بامدادهای خاکستری
که پشت پنجره ات ژاله یخ می بندد
بشنو ، بشنو ، بشنو
تو را خوانده است
برای تو که نام تو ، اندام تو،
پیغام تو عشق است
آن وقت می توانی
مثل سال هایی که همدیگر را
نمی شناختید
از پله ها فرود ایی قهوه ای بنوشی
و کلمات ترانه را
با بخار شیرین دهانت در هوا پرواز دهی

#محمدعلی_سپانلو

@asheghanehaye_fatima

با شاخه‌ی گل یخ 
از مرز این زمستان خواهم گذشت؛
 
جایی کنار آتشِ گمنامی، 
آن وامِ کهنه را به تو پس می‌دهم 
تا همسفر شوی 
با عابرانِ شیفته‌ی گم شدن؛
شاید حقیقتی یافتی 
همرنگ آسمان دیار من ...

#محمدعلی_سپانلو

@asheghanehaye_fatima
تو ساعتی تو چراغی تو بستری تو سکوتی
چگونه می‌توانم
که غایبت بدانم
مگر که خفته باشی در اندوه‌هایت،

تو واژه‌ای تو کلامی تو بوسه‌ای تو
سلامی
چگونه می‌توانم که غایبت بدانم
مگر که مرده باشی در نامه‌هایت،

تو یادگاری تو وسوسه‌ای تو گفتگوی درونی
چگونه می‌توانی که غایبم بدانی
مگر که مرده باشم من در حافظه‌ات.

بهانه‌ها را مرور کردم
گذشته را به آفتاب سپردم
به عشق مرده
رضایت دادم
یعنی
همین که تو در دوردست زنده‌ای
به سرنوشت رضایت دادم...

#محمدعلی_سپانلو

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بی نشان در تو سفر كردم
صبح لبخند تو را نوشيدم
شام گيسوی تو باريد به من
گل ياقوت كه در نقره نفس می زد
گفت: ای دوست مرا پرپر كن
و بياموز به من،‌ غرق شدن.
در همين آه بلندی كه به دريا جاری است
در سراپای تو پارو زدم و
لذت غرق شدن با هم را
لحظه ای تجربه كردم كه گريخت

#محمدعلی_سپانلو


@asheghanehaye_fatima
سنگِ كهكشان منم
گردنِ بلند آبشار تويی
چتر كهنه پدربزرگ منم
برف خوش‌نمای نقره بار تويی
واگن سياه مانده از نبرد منم
ايستگاه اول بهار تويی...

#محمدعلی_سپانلو

@asheghanehaye_fatima