عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
عشق کلمه است
وقتی بر زبان‌اش می‌آوریم ما را عریان می‌کند.
عادت شعله‌های عشق را می‌کشد.
سرانجام‌اش کجاست؟
عشقی که با تن آغاز می‌شود؟
آیا بخشش است؟
در تن است یا خود تن است؟
یا چون تقدیر آینه به لمسی محو می‌شود.
باری
آخرین نام آخرین چهره از آن زندگی‌ست.
عشق کلید درهای ناگشوده است
راهی‌ست که تو را تا ورای وقت می‌برد
لحظه است
فراسوی مرگ است
یگانه ابدیت موقت ماست
عشق گم‌شدن در دقایق است
آینه‌ای میان همه‌ی آینه‌ها
ستایش بتی‌ست
آفرینش بتی از آدمی...

○■○شاعر: #اکتاویو_پاز ‌|مکزیک، Octavio Paz | ۱۹۱۴–۱۹۹۸

○■○برگردان: #اردشیر_اسفندیاری

√●بخشی از یک شعر

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



و ما بر زمین رد نام‌های ناپدیدیم
ما رانده‌شده‌گان
محکوم‌ایم که بهشت را بسراییم
گل‌ها را از نو بکاریم
زینتی برای زلف دوشیزه‌گان
ما محکوم شدیم تا بهشت را ترک کنیم
پس مقابل‌مان زمین گسترده شد.
و حالی
عشق سفر دشواری‌ست در پهنه‌ی جهان
مشق سکون و سکوت است
سکوتی به‌سان آلیش‌ها و راش‌های قصه‌ای کهن
عشق طریقت نگاه است
نگاهی که بر خاک‌ها بذری می‌کارد
بذری، درختی
تا من سخن بگویم
و تو با برگ‌ها نوازش‌ام کنی.

#اکتاویو_پاز ‌| Octavio Paz | مکزیک، ۱۹۹۸-۱۹۱۴ |
برگردان: #اردشیر_اسفندیاری
@asheghanehaye_fatima



و ما بر زمین رد نام‌های ناپدیدیم
ما رانده‌شده‌گان
محکوم‌ایم که بهشت را بسراییم
گل‌ها را ازنو بکاریم
زینتی برای زلف دوشیزه‌گان
ما محکوم شدیم تا بهشت را ترک کنیم
پس مقابل‌مان زمین گسترده شد.
و حالی
عشق سفر دشواری‌ست در پهنه‌ی جهان
مشق سکون و سکوت است
سکوتی به‌سان آلیش‌ها و راش‌های قصه‌ای کهن
عشق طریقت نگاه است
نگاهی که بر خاک‌ها بذری می‌کارد
بذری، درختی
تا من سخن بگویم
و تو با برگ‌ها نوازش‌ام کنی.



#اکتاویو_پاز ‌| Octavio Paz | مکزیک، ۱۹۹۸-۱۹۱۴ |

برگردان: #اردشیر_اسفندیاری
@asheghanehaye_fatima



عشق کلامی چند پهلو است
پنداری‌ست
بالاترین سکو بر پله‌ای‌ست که تا اعماق‌ات پایین می‌رود
تصادفی‌ست
تب است، درد است، پیکار و هجوم
و سپس از خود رفتن است
عشق بذر خیالی موهوم است
او اشتیاق می‌آفریند
اجر ریاضت است
دستی‌ست که رشک را بیدار می‌کند.
عشق ارمغان، تنبیه و توحش است
سرود و سرور است
میعاد ناگهانی مرگ و زندگی‌ست
زخمی تپنده، گلی دهان گشوده است
عشق کلمه است
وقتی بر زبان‌اش می‌آوریم ما را عریان می‌کند.
عادت شعله‌های عشق را می‌کشد.
سرانجام‌اش کجاست؟
عشقی که با تن آغاز می‌شود؟
آیا بخشش است؟
در تن است یا خود تن است؟
یا چون تقدیر آینه به لمسی محو می‌شود.
باری
آخرین نام آخرین چهره از آن زندگی‌ست.
عشق کلید درهای ناگشوده است
راهی‌ست که تو را تا ورای وقت می‌برد
لحظه است
فراسوی مرگ است
یگانه ابدیت موقت ماست
عشق گم‌شدن در دقایق است
آینه‌ای میان همه‌ی آینه‌ها
ستایش بتی‌ست
آفرینش بتی از آدمی.

#اکتاویو_پاز ‌| Octavio Paz | مکزیک، ۱۹۹۸-۱۹۱۴ |

برگردان: #اردشیر_اسفندیاری |
@asheghanehaye_fatima




و ما بر زمین ردنام‌های ناپدیدیم
ما رانده‌شده‌گان
محکوم‌ایم که بهشت را بسراییم
گل‌ها را از نو بکاریم
زینتی برای زلف دوشیزه‌گان
ما محکوم شدیم تا بهشت را ترک کنیم
پس مقابل‌مان زمین گسترده شد.
و حالی
عشق سفر دشواری‌ست در پهنه‌ی جهان
مشق سکون و سکوت است
سکوتی به‌سان آلیش‌ها و راش‌های قصه‌یی کهن
عشق طریقت نگاه است
نگاهی که بر خاک‌ها بذری می‌کارد
بذری، درختی
تا من سخن بگویم
و تو با برگ‌ها نوازش‌ام کنی.



#اکتاویو_پاز ‌| Octavio Paz | مکزیک، ۱۹۹۸-۱۹۱۴ |

برگردان: #اردشیر_اسفندیاری
@asheghanehaye_fatima




عشق کلمه است
وقتی بر زبان‌اش می‌آوریم ما را عریان می‌کند.
عادت شعله‌های عشق را می‌کشد.
سرانجام‌اش کجاست؟
عشقی که با تن آغاز می‌شود؟
آیا بخشش است؟
در تن است یا خود تن است؟
یا چون تقدیر آینه به لمسی محو می‌شود.
باری
آخرین نام آخرین چهره از آن زندگی‌ست.
عشق کلید درهای ناگشوده است
راهی‌ست که تو را تا ورای وقت می‌برد
لحظه است
فراسوی مرگ است
یگانه ابدیت موقت ماست
عشق گم‌شدن در دقایق است
آینه‌ای میان همه‌ی آینه‌ها
ستایش بتی‌ست
آفرینش بتی از آدمی.




#اکتاویو_پاز ‌| Octavio Paz | مکزیک، ۱۹۹۸-۱۹۱۴ |
برگردان: #اردشیر_اسفندیاری
عشق جزیره‌ای‌ست بی‌زمان
جزیره‌ای محصور زمان
زلالی محصور
سقوط و معراج
نگریستن با سر انگشتان است
لمس گره‌ها
نقطه‌ای که سکون و جنبش به هم می‌رسند
عشق همان مردن است
و هنر زنده شدن از پس مرگ
شادی زخم می‌زند
و زخم دهان می‌گشاید
در باغ نوازش‌ها
زخمی چیده‌ام تا زینت زلف‌ات کنم.
عشق آشتی کردن است با تمام جهان
از غبار تا کهکشان
به همین در به همین دره
که غروب از آن پایین می‌رود
به همین شب که فانوس‌ها سوراخ‌اش می‌کنند
من می‌نویسم
من با تو حرف می‌زنم
با خودم
با واژه‌هایی از آب، آتش، خاک، باد
من برای‌ات باغی را وصف می‌کنم که نگاه به نگاه می‌رسد

#اکتاویو_پاز
برگردان: #اردشیر_اسفندیاری | √●بخشی از شعر «سرودی به پاس یک باور»

@asheghanehaye_fatima
عشق گم‌شدن در دقایق است
آینه‌یی میان همه‌ی آینه‌ها
ستایشِ بتی‌ست
آفرینشِ بتی از آدمی.

■شاعر: #اکتاویو_پاز ‌Octavio Paz

■برگردان: #اردشیر_اسفندیاری | √●بخشی از یک شعر

@asheghanehaye_fatima