یک افسانهی صحرایی، از مردی میگوید که میخواست به واحهی دیگری مهاجرت کند و شروع کرد به بار کردنِ شترش. فرشهایش، لوازم پخت و پز، صندوقهای لباسش را بار کرد و حیوان همه را پذیرفت. وقتی میخواستند به راه بیفتند، مرد پَرِ آبی زیبایی را به یاد آورد که پدرش به او داده بود. پر را برداشت و بر پشتِ شتر گذاشت؛ اما با این کار، جانور زیر بار تاب نیاورد و جان سپرد. حتما مرد فکر کرده است شتر من حتی نتوانست وزن یک پر را تحمل کند.
گاهی ما هم در مورد دیگران همین طور فکر میکنیم، نمیفهمیم که شوخی کوچک ما شاید همان قطرهای بوده است که جامی پُر از درد و رنج را لبریز کرده.
#پائولو_کوئلیو
#مکتوب
@asheghanehaye_fatima
گاهی ما هم در مورد دیگران همین طور فکر میکنیم، نمیفهمیم که شوخی کوچک ما شاید همان قطرهای بوده است که جامی پُر از درد و رنج را لبریز کرده.
#پائولو_کوئلیو
#مکتوب
@asheghanehaye_fatima
عشق درون ديگران نيست
بلكه درون خود ماست! ما
آن احساس را بيدار میكنيم
ولی برای اينكه بيدار شود
به ديگران نياز داريم ...
#پائولو_کوئلیو
@asheghanehaye_fatima
بلكه درون خود ماست! ما
آن احساس را بيدار میكنيم
ولی برای اينكه بيدار شود
به ديگران نياز داريم ...
#پائولو_کوئلیو
@asheghanehaye_fatima