آدم بایستی در این هستیِ بیپایان ، جایی ، آغوشی برای خویش داشته باشد ؛ تا بدان مالک باشد ، برای خودش باشد ، از خودش باشد ، آغوش مالکش باشد ، میفهمی ؟
یک کمی بالاتر از گوش ، سمت چپ مغز ، در میان آن حجرههای در هم پیچ ، در اعماق این حجرهها جایی هست که احتیاج به دستکاری من دارد ؛ مخاطب من آنجاست ؛ از آنجاست که عوض شدن شروع میشود
#رضا_براهنی | روزگار دوزخی آقای ایاز
#مکثی_در_ادبیات
@asheghanehaye_fatima
یک کمی بالاتر از گوش ، سمت چپ مغز ، در میان آن حجرههای در هم پیچ ، در اعماق این حجرهها جایی هست که احتیاج به دستکاری من دارد ؛ مخاطب من آنجاست ؛ از آنجاست که عوض شدن شروع میشود
#رضا_براهنی | روزگار دوزخی آقای ایاز
#مکثی_در_ادبیات
@asheghanehaye_fatima
رنجت از چیست؟ از ناواقعیِ دستنخورده در میان واقعیِ ویرانشده ؛ از ترفندهای پر ماجرای این دو که محصور در دعوت و خون است ؛ از آنچه برگزیده شد اما دستی به آن نرسید ؛ از ساحل خیز برداشتن تا کرانهی رسیدن ؛ از حالِ بیبازتاب که ناپدید میشود ؛ از ستارهای که ، دیوانه ، نزدیک شد و پیش از من خواهد مُرد ؟
#رنه_شار | بازمانده
#مکثی_در_ادبیات
@asheghanehaye_fatima
#رنه_شار | بازمانده
#مکثی_در_ادبیات
@asheghanehaye_fatima