@asheghanehaye_fatima
تمام آن چیزها که می شناسمشان،عزیزشان می دارم،به یادگار بمانند به یک زمانه ی دیگر
شما جسورتر از من باشید
ستاره های جهان را میان زن ها قسمت کنید
که در زمانه ی من زن ها
نصیب ساده ی یک سوسوی ستاره نمی بردند.
قفس نسازید:
که مرغ عشق و قناری به بال خویش بیایند کنار پنجره تان.
در آن زمان که جهان، گل شد
دگردیسی شیوع یافت
شما هم شبانه بال درآورید...
مرا به یاد بیارید...
مرا به یاد بیارید در آن زمان که نوعروس های جوان نوزادهاشان را می زایند
حضور خواهم یافت،کنار بستر آنها،
و در تولد موج تبسمی راضی
و در تمامی بوسیدن ها، لبان من حضور خواهد یافت.
زمان چه زود می گذرد، مرگ من هزارساله شده..
شما تمامی پل هایی را که من شکستم و رفتم
بسازید بشکنید بروید
و مهربان باشید
به آن زنی که مرا کشت
که این جنایت زیبا
همیشه خواستنی بود...
گذشته باشد اگر صدهزارسال
باز شما
طلب کنید مرا از میان تاریکی
به دور میز شما من حضور خواهم یافت
به شکل پنجره یا پرده یا تبسم یک ابر.
نترسید
از انفجار گلویم
که سرگذشت جهان را و سرنوشت دنیارا به یاد خواهم داشت
قفس نسازید که من اسیر شما باشم
قفس نشانه ی ترس از تجاوز است به پرواز
مرا کنار پنجره بنشانید
بپرسید، از آن چه بود و از آن چیزها که خواهد بود
به شکل خوانده شدن خواهم خواند
به نام حنجره ی عشق های شما خواهم خواند
نترسید
بپرسید...
#دکتر_رضا_براهنی/مرداد 70
قسمتی از شعر #حضور
دفتر: #خطاب_به_پروانه ها
تمام آن چیزها که می شناسمشان،عزیزشان می دارم،به یادگار بمانند به یک زمانه ی دیگر
شما جسورتر از من باشید
ستاره های جهان را میان زن ها قسمت کنید
که در زمانه ی من زن ها
نصیب ساده ی یک سوسوی ستاره نمی بردند.
قفس نسازید:
که مرغ عشق و قناری به بال خویش بیایند کنار پنجره تان.
در آن زمان که جهان، گل شد
دگردیسی شیوع یافت
شما هم شبانه بال درآورید...
مرا به یاد بیارید...
مرا به یاد بیارید در آن زمان که نوعروس های جوان نوزادهاشان را می زایند
حضور خواهم یافت،کنار بستر آنها،
و در تولد موج تبسمی راضی
و در تمامی بوسیدن ها، لبان من حضور خواهد یافت.
زمان چه زود می گذرد، مرگ من هزارساله شده..
شما تمامی پل هایی را که من شکستم و رفتم
بسازید بشکنید بروید
و مهربان باشید
به آن زنی که مرا کشت
که این جنایت زیبا
همیشه خواستنی بود...
گذشته باشد اگر صدهزارسال
باز شما
طلب کنید مرا از میان تاریکی
به دور میز شما من حضور خواهم یافت
به شکل پنجره یا پرده یا تبسم یک ابر.
نترسید
از انفجار گلویم
که سرگذشت جهان را و سرنوشت دنیارا به یاد خواهم داشت
قفس نسازید که من اسیر شما باشم
قفس نشانه ی ترس از تجاوز است به پرواز
مرا کنار پنجره بنشانید
بپرسید، از آن چه بود و از آن چیزها که خواهد بود
به شکل خوانده شدن خواهم خواند
به نام حنجره ی عشق های شما خواهم خواند
نترسید
بپرسید...
#دکتر_رضا_براهنی/مرداد 70
قسمتی از شعر #حضور
دفتر: #خطاب_به_پروانه ها
Forwarded from اتچ بات
@asheghanehaye_fatima
قسمتی از شعر زیبای #رضا_براهنی
از کتاب: #خطاب_به_پروانه_ها
با خوانش: #فرید_فرخ_زاد
نام تمامی پرنده هایی را که در خواب دیده ام،برای تو در این جا نوشته ام
نام تمامی آن هایی را که دوست داشته ام،
نام تمامی آن شعرهای خوبی را که خوانده ام
و دست هایی را که فشرده ام...
نام تمامی گل ها را در یک گلدان آبی
برای تو در این جا نوشته ام.
***
وقتی که می گذری از این جا
یک لحظه زیر پاهایت را نگاه کن
من نام پاهایت را برای تو در این جا نوشته ام،
و بازوهایت را - وقتی که عشق را و پروانه را پل می شوند ، و کفترها را در خویش می فشرند-
برای تو در این جا نوشته ام
***
مرا ببخش
من سال هاست دور مانده ام از ت،و
اما همیشه ، هر چه در همه جا ، در شب یا روز ، دیده ام
و هر که را بوسیده ام
برای تو در این جا نوشته ام
تنها برای تو در این جا نوشته ام
***
من دوست داشتم که صورت زیبایی را بر روی سینه ام بگذارم و بمیرم،
اما نشد
هستی خسیس تر از این هاست،
دردی که آدم حسی احساس می کند بی انتهاست
من این چکیده های اول و آخر را هم برای تو در این جا نوشته ام...
***
من سال هاست دور مانده ام از تو
و می روم که بخوابم...
من پرده را کنار زدم
حالا تو با خیال راحت پروانه وار در باغ گردش کن
من بال های پروانه را هم با رنگ های تازه برای تو در این جا نوشته ام
#دکتر_رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
دکلمه ی کل شعر:
👇👇👇👇
قسمتی از شعر زیبای #رضا_براهنی
از کتاب: #خطاب_به_پروانه_ها
با خوانش: #فرید_فرخ_زاد
نام تمامی پرنده هایی را که در خواب دیده ام،برای تو در این جا نوشته ام
نام تمامی آن هایی را که دوست داشته ام،
نام تمامی آن شعرهای خوبی را که خوانده ام
و دست هایی را که فشرده ام...
نام تمامی گل ها را در یک گلدان آبی
برای تو در این جا نوشته ام.
***
وقتی که می گذری از این جا
یک لحظه زیر پاهایت را نگاه کن
من نام پاهایت را برای تو در این جا نوشته ام،
و بازوهایت را - وقتی که عشق را و پروانه را پل می شوند ، و کفترها را در خویش می فشرند-
برای تو در این جا نوشته ام
***
مرا ببخش
من سال هاست دور مانده ام از ت،و
اما همیشه ، هر چه در همه جا ، در شب یا روز ، دیده ام
و هر که را بوسیده ام
برای تو در این جا نوشته ام
تنها برای تو در این جا نوشته ام
***
من دوست داشتم که صورت زیبایی را بر روی سینه ام بگذارم و بمیرم،
اما نشد
هستی خسیس تر از این هاست،
دردی که آدم حسی احساس می کند بی انتهاست
من این چکیده های اول و آخر را هم برای تو در این جا نوشته ام...
***
من سال هاست دور مانده ام از تو
و می روم که بخوابم...
من پرده را کنار زدم
حالا تو با خیال راحت پروانه وار در باغ گردش کن
من بال های پروانه را هم با رنگ های تازه برای تو در این جا نوشته ام
#دکتر_رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
دکلمه ی کل شعر:
👇👇👇👇
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
همیشه وقتی که موهایم را
از روی گونه هایم
کنار می زنم
آنجا نشسته ای
بر روی برگها و در"درکه"
و بادمی وزد
و برف می بارد
و من نیستم هر روز
از گلفروشی "امیر آباد"
یک شاخه گل می خریدم
تنها یک شاخه
اما چه چشم هایی هان
انگار یک جفت خرما
و موهایم را از روی ابروهایم
کنار می زنم
آنجا نشسته ای ..
سیگار می کشم
می خندی..
#دکتر_رضا_براهنی
#خطاب_به_پروانه_ها
همیشه وقتی که موهایم را
از روی گونه هایم
کنار می زنم
آنجا نشسته ای
بر روی برگها و در"درکه"
و بادمی وزد
و برف می بارد
و من نیستم هر روز
از گلفروشی "امیر آباد"
یک شاخه گل می خریدم
تنها یک شاخه
اما چه چشم هایی هان
انگار یک جفت خرما
و موهایم را از روی ابروهایم
کنار می زنم
آنجا نشسته ای ..
سیگار می کشم
می خندی..
#دکتر_رضا_براهنی
#خطاب_به_پروانه_ها
@asheghanehaye_fatima
اکنون چو برگ آخر پاییزی
تب کرده ام,
در دستهای سرد تو
می لرزم..
انصاف نیست..
گر می بری,ببر خاکستری را که بر روی سینه ی من خفته است..
اما بدان,
که آفاق را خونین خواهی کرد
وقتی از باغهای چلچله
خواهی گذشت,
و برگ های سبز جهان را
خواهی لرزاند..
داغ است
هنوز داغ است..
خاکستری که از تو
بر روی سینه من خفته است
#دکتر_رضا_براهنی
#خطاب_به_پروانه_ها
اکنون چو برگ آخر پاییزی
تب کرده ام,
در دستهای سرد تو
می لرزم..
انصاف نیست..
گر می بری,ببر خاکستری را که بر روی سینه ی من خفته است..
اما بدان,
که آفاق را خونین خواهی کرد
وقتی از باغهای چلچله
خواهی گذشت,
و برگ های سبز جهان را
خواهی لرزاند..
داغ است
هنوز داغ است..
خاکستری که از تو
بر روی سینه من خفته است
#دکتر_رضا_براهنی
#خطاب_به_پروانه_ها
@asheghanehaye_fatima
یک لحظه صبر کن
من دستمال پیشم نیست
با پشت دست، با آستین، سیلابِ اشک را که ستردم
و چشمهای سرخم را در جیب پلکهای خیسم که پنهان کردم
و چوب خشک بغض گلو را، که راه نفس را بریدهاست، فرو دادم، خواهم رفت
وقتی که بعدها در زیر بار سنگ سپیدی خوابیدهام
چون روح وسوسه، در یک نسیم سوی تو خواهم آمد
آنجا کنار پنجره خواهم ماند
با شور و شوق داغ تماشا
و این سوال:
اکنون در آن اتاقِ کوچک تنها که ماه را در خویشِ خویش نهان کردهست [مثل زنی که زیبایی گذشتهی خود را]، شبها چه میکنی؟
#رضا_براهنی
#خطاب_به_پروانه_ها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم
یک لحظه صبر کن
من دستمال پیشم نیست
با پشت دست، با آستین، سیلابِ اشک را که ستردم
و چشمهای سرخم را در جیب پلکهای خیسم که پنهان کردم
و چوب خشک بغض گلو را، که راه نفس را بریدهاست، فرو دادم، خواهم رفت
وقتی که بعدها در زیر بار سنگ سپیدی خوابیدهام
چون روح وسوسه، در یک نسیم سوی تو خواهم آمد
آنجا کنار پنجره خواهم ماند
با شور و شوق داغ تماشا
و این سوال:
اکنون در آن اتاقِ کوچک تنها که ماه را در خویشِ خویش نهان کردهست [مثل زنی که زیبایی گذشتهی خود را]، شبها چه میکنی؟
#رضا_براهنی
#خطاب_به_پروانه_ها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم
@asheghanehaye_fatima
در حسرت آن چشم های یاس افشان بر صورتم می سوزم
کی تکرار می کنی؟ میپرسم می پرسم کی تکرار می کنی؟می سوزم
بر روی لب هایت وقتی که اندامت ، چون سایه بان به روی سرم می ماند
آن چیست؟ آن که می گویی چیست بر روی لب هایت؟می سوزم
انگار کاخ های قدیمی را دست شتابزده ی پاییز عریان و رنگین کرد
در آرزوی خفتن پهلو به پهلوی تو بر روی آن گلیم رنگی کهنه می سوزم
آنقدر در کنار درت ماندم ، تا کج شد آفتابم از لب بامت
من گرچه رفته بودم از خود ، ماندم، چون سایه ی گداخته ماندم می سوزم
افسانه ی هزار و یک شب ماغوغای درهم رسوایی ست
غولی شدم ز کوزه برون ، گولم بزن که حقیقت را می سوزم
#رضا_براهنی
#خطاب_به_پروانه_ها
در حسرت آن چشم های یاس افشان بر صورتم می سوزم
کی تکرار می کنی؟ میپرسم می پرسم کی تکرار می کنی؟می سوزم
بر روی لب هایت وقتی که اندامت ، چون سایه بان به روی سرم می ماند
آن چیست؟ آن که می گویی چیست بر روی لب هایت؟می سوزم
انگار کاخ های قدیمی را دست شتابزده ی پاییز عریان و رنگین کرد
در آرزوی خفتن پهلو به پهلوی تو بر روی آن گلیم رنگی کهنه می سوزم
آنقدر در کنار درت ماندم ، تا کج شد آفتابم از لب بامت
من گرچه رفته بودم از خود ، ماندم، چون سایه ی گداخته ماندم می سوزم
افسانه ی هزار و یک شب ماغوغای درهم رسوایی ست
غولی شدم ز کوزه برون ، گولم بزن که حقیقت را می سوزم
#رضا_براهنی
#خطاب_به_پروانه_ها
@asheghanehaye_fatima
در حسرت آن چشم های یاس افشان بر صورتم می سوزم
کی تکرار می کنی؟ میپرسم می پرسم کی تکرار می کنی؟می سوزم
بر روی لب هایت وقتی که اندامت ، چون سایه بان به روی سرم می ماند
آن چیست؟ آن که می گویی چیست بر روی لب هایت؟می سوزم
انگار کاخ های قدیمی را دست شتابزده ی پاییز عریان و رنگین کرد
در آرزوی خفتن پهلو به پهلوی تو بر روی آن گلیم رنگی کهنه می سوزم
آنقدر در کنار درت ماندم ، تا کج شد آفتابم از لب بامت
من گرچه رفته بودم از خود ، ماندم، چون سایه ی گداخته ماندم می سوزم
افسانه ی هزار و یک شب ماغوغای درهم رسوایی ست
غولی شدم ز کوزه برون ، گولم بزن که حقیقت را می سوزم
#رضا_براهنی
#خطاب_به_پروانه_ها
در حسرت آن چشم های یاس افشان بر صورتم می سوزم
کی تکرار می کنی؟ میپرسم می پرسم کی تکرار می کنی؟می سوزم
بر روی لب هایت وقتی که اندامت ، چون سایه بان به روی سرم می ماند
آن چیست؟ آن که می گویی چیست بر روی لب هایت؟می سوزم
انگار کاخ های قدیمی را دست شتابزده ی پاییز عریان و رنگین کرد
در آرزوی خفتن پهلو به پهلوی تو بر روی آن گلیم رنگی کهنه می سوزم
آنقدر در کنار درت ماندم ، تا کج شد آفتابم از لب بامت
من گرچه رفته بودم از خود ، ماندم، چون سایه ی گداخته ماندم می سوزم
افسانه ی هزار و یک شب ماغوغای درهم رسوایی ست
غولی شدم ز کوزه برون ، گولم بزن که حقیقت را می سوزم
#رضا_براهنی
#خطاب_به_پروانه_ها
@asheghanehaye_fatima
در حسرت آن چشم های یاس افشان بر صورتم می سوزم
کی تکرار می کنی؟ میپرسم می پرسم کی تکرار می کنی؟می سوزم
بر روی لب هایت وقتی که اندامت ، چون سایه بان به روی سرم می ماند
آن چیست؟ آن که می گویی چیست بر روی لب هایت؟می سوزم
انگار کاخ های قدیمی را دست شتابزده ی پاییز عریان و رنگین کرد
در آرزوی خفتن پهلو به پهلوی تو بر روی آن گلیم رنگی کهنه می سوزم
آنقدر در کنار درت ماندم ، تا کج شد آفتابم از لب بامت
من گرچه رفته بودم از خود ، ماندم، چون سایه ی گداخته ماندم می سوزم
افسانه ی هزار و یک شب ماغوغای درهم رسوایی ست
غولی شدم ز کوزه برون ، گولم بزن که حقیقت را می سوزم
#رضا_براهنی
#خطاب_به_پروانه_ها
در حسرت آن چشم های یاس افشان بر صورتم می سوزم
کی تکرار می کنی؟ میپرسم می پرسم کی تکرار می کنی؟می سوزم
بر روی لب هایت وقتی که اندامت ، چون سایه بان به روی سرم می ماند
آن چیست؟ آن که می گویی چیست بر روی لب هایت؟می سوزم
انگار کاخ های قدیمی را دست شتابزده ی پاییز عریان و رنگین کرد
در آرزوی خفتن پهلو به پهلوی تو بر روی آن گلیم رنگی کهنه می سوزم
آنقدر در کنار درت ماندم ، تا کج شد آفتابم از لب بامت
من گرچه رفته بودم از خود ، ماندم، چون سایه ی گداخته ماندم می سوزم
افسانه ی هزار و یک شب ماغوغای درهم رسوایی ست
غولی شدم ز کوزه برون ، گولم بزن که حقیقت را می سوزم
#رضا_براهنی
#خطاب_به_پروانه_ها
@asheghanehaye_fatima
همیشه وقتی که موهایم را
از روی گونه هایم
کنار می زنم
آنجا نشسته ای
بر روی برگها و در"درکه"
و بادمی وزد
و برف می بارد
و من نیستم هر روز
از گلفروشی "امیر آباد"
یک شاخه گل می خریدم
تنها یک شاخه
اما چه چشم هایی هان
انگار یک جفت خرما
و موهایم را از روی ابروهایم
کنار می زنم
آنجا نشسته ای ..
سیگار می کشم
می خندی..
#دکتر_رضا_براهنی
#خطاب_به_پروانه_ها
همیشه وقتی که موهایم را
از روی گونه هایم
کنار می زنم
آنجا نشسته ای
بر روی برگها و در"درکه"
و بادمی وزد
و برف می بارد
و من نیستم هر روز
از گلفروشی "امیر آباد"
یک شاخه گل می خریدم
تنها یک شاخه
اما چه چشم هایی هان
انگار یک جفت خرما
و موهایم را از روی ابروهایم
کنار می زنم
آنجا نشسته ای ..
سیگار می کشم
می خندی..
#دکتر_رضا_براهنی
#خطاب_به_پروانه_ها
@asheghanehaye_fatima
روزی به خواب تو میآیم میبینی که من تواَم
و تیمارستانی با صد هزار عاشق هستم
ابرو حوالهی دریا کن
و مثل باد گذر کن از شهر پنجرههای ویران
من در تمام پنجرهها انتظار تو را میکشم
#رضا_براهنی
#خطاب_به_پروانه_ها
روزی به خواب تو میآیم میبینی که من تواَم
و تیمارستانی با صد هزار عاشق هستم
ابرو حوالهی دریا کن
و مثل باد گذر کن از شهر پنجرههای ویران
من در تمام پنجرهها انتظار تو را میکشم
#رضا_براهنی
#خطاب_به_پروانه_ها
شما جسورتر از من باشید
ستاره های جهان را میان زن ها قسمت کنید
که در زمانۀ من زن ها
نصیب سادۀ یک سوسوی ستاره نمی بردند
کلید هستی خضری را به دست بچه های جهان بسپارید
قفس نسازید
که مرغ عشق و قناری به بال خویش بیایند کنار پنجره تان
در آن زمان که جهان گل شد
دگردیسی شیوع یافت
شما هم شبانه بال در آوردید،
مرا به یاد بیارید
مرا که عاشق معراج های شرق کهن بودم.
#خطاب_به_پروانه_ها
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
ستاره های جهان را میان زن ها قسمت کنید
که در زمانۀ من زن ها
نصیب سادۀ یک سوسوی ستاره نمی بردند
کلید هستی خضری را به دست بچه های جهان بسپارید
قفس نسازید
که مرغ عشق و قناری به بال خویش بیایند کنار پنجره تان
در آن زمان که جهان گل شد
دگردیسی شیوع یافت
شما هم شبانه بال در آوردید،
مرا به یاد بیارید
مرا که عاشق معراج های شرق کهن بودم.
#خطاب_به_پروانه_ها
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima