دلتنگى يك چيز غريبى است خانم.
پيش از آن كه كسى را بشناسى وجود دارد.
هنوز نديدهاىش كه سر و كلهاش پيدا مىشود.
در تمام اوقاتى كه با او هستى ادامه دارد.
دور كه مىشوى،
جدا كه مىشوى،
باز هم سر جايش مىماند.
شروع ندارد،
تمامى هم ندارد. اوجش؟
معلوم نمىكند.
گاهى وقتى در دوردستترين نقطهى دنياست، گاهى وقتى بى هيچ فاصلهاى به تو چسبيده است.
دلتنگى يك چيزِ غريبِ مزخرفى
است خانم...
#حسین_وحدانی
@asheghanehaye_fatima
پيش از آن كه كسى را بشناسى وجود دارد.
هنوز نديدهاىش كه سر و كلهاش پيدا مىشود.
در تمام اوقاتى كه با او هستى ادامه دارد.
دور كه مىشوى،
جدا كه مىشوى،
باز هم سر جايش مىماند.
شروع ندارد،
تمامى هم ندارد. اوجش؟
معلوم نمىكند.
گاهى وقتى در دوردستترين نقطهى دنياست، گاهى وقتى بى هيچ فاصلهاى به تو چسبيده است.
دلتنگى يك چيزِ غريبِ مزخرفى
است خانم...
#حسین_وحدانی
@asheghanehaye_fatima
گاهی از خودمان میپرسیم: «دوست داشتن به چه دردمان میخورد؟»
راستش به راحتی میشود به این سوال جواب داد: هیچ!
و راستش در واقعیت هم دوست داشتن چندان به درد کسی نمیخورد.
فقط بعضی شبها هست که آدم حس میکند هیچ چیز برایش باقی نمانده است: نه توان تلاشی، نه طاقت صبری، و نه حوصله و امیدی. در منتهیالیه چنین بنبستی، چند قدم مانده به وضعیتی که نام «استیصال محض» به آن برازنده است، دو کلمه از پوست سیاه و بیجان شب بیرون میافتد:
- دوستت دارم.
دو کلمهی مشخصن بهدردنخور،انتزاعی و مبهم، اما آخرین دو رگ زندهای انگار، که روح خسته و محتضر ما را به کالبد حیات متصل نگه میدارد.
دو کلمهای که - گاهی - روح ما را از مردن نجات میدهد...
#حسین_وحدانی
@asheghanehaye_fatima
راستش به راحتی میشود به این سوال جواب داد: هیچ!
و راستش در واقعیت هم دوست داشتن چندان به درد کسی نمیخورد.
فقط بعضی شبها هست که آدم حس میکند هیچ چیز برایش باقی نمانده است: نه توان تلاشی، نه طاقت صبری، و نه حوصله و امیدی. در منتهیالیه چنین بنبستی، چند قدم مانده به وضعیتی که نام «استیصال محض» به آن برازنده است، دو کلمه از پوست سیاه و بیجان شب بیرون میافتد:
- دوستت دارم.
دو کلمهی مشخصن بهدردنخور،انتزاعی و مبهم، اما آخرین دو رگ زندهای انگار، که روح خسته و محتضر ما را به کالبد حیات متصل نگه میدارد.
دو کلمهای که - گاهی - روح ما را از مردن نجات میدهد...
#حسین_وحدانی
@asheghanehaye_fatima