@asheghanehaye_fatima
.
کافی بود که راهی برای رفتن و خوابیدن در کار نباشد ، تا به خودی خود میل به زنده ماندن هم از بین برود...
#سفر_به_انتهای_شب
#سلین
.
کافی بود که راهی برای رفتن و خوابیدن در کار نباشد ، تا به خودی خود میل به زنده ماندن هم از بین برود...
#سفر_به_انتهای_شب
#سلین
#سلین چه خوب به اهمیت عضله واقف بوده آنجا که میگوید تن را نمیشود به همین راحتی راضی کرد احتیاج به عضله دارد.
دیشب، نیمههای شب همه نمیتوانمهای دنیا یکهو، توی یک لحظه هوار شد روی سرم!
همه شدنهای دنیا افتاد گردنم و همه نشدنهای دنیا ختم شد به خودم.
نمیتوانستم تمرینها را حل کنم. کف دستم داغ بود و هر چه را که تا حالا نوشته و خوانده بودم میسوزاند.
معلم کلاس سومم را میدیدم که پشت کرده به من، بیآنکه سیلی بزند یا لیچاری بارم کند.
تراپیستم را میدیدم که میپرسد چه حسی داری؟ نمیدانستم. نمیتوانستم لب باز کنم و قصه گندهایم را و گندهایی را که دیگران زده بودند از نو روایت کنم.
آدمهای رفته و نیمه کاره زندگیام درست ایستاده بودند روبروم. نمیتوانستم بگویم گم شو، برگرد، حتی نمیتوانستم بپرسم چرا!
گر میگرفتم، پنکه را روشن میکردم. لرزم میگرفت، خاموشش میکردم.
راه افتاده بودم توی خانه. دنبال جایی میگشتم که بخزم آن تو، پاهام را جمع کنم توی شکمم، چشمهام را ببندم.
چنگ میزدم به قفسه سینهام. توری پنجره را کنار میزدم. سرم را میبردم بیرون. شاید بالا بیاورم. از دل تاریکی آن سمت کوچه صدای جیغ میآمد، نمیتوانستم فریاد بزنم.
چشمهام دو دو میزد. دنبال چیزی میگشتم که خودم را بچسبانم به آن، جوری که هیچ دستی نتواند جدایم کند اما رها شده بودم. انگار که تازه برای اولین بار تنها شده بودم.
مینشستم روی مبل. عروسک تیگرم را فشار میدادم به تخت سینهام. خودم را به عقب و جلو تاب میدادم. خشکش زده بود. پرتش میکردم یک گوشه. دوباره از زمین برش میداشتم. ماچش میکردم. میگذاشتم سر جاش.
من دیشب، لااقل فقط دیشب نمیخواستم کسی بگوید "میتوانی، درست میشود"، فقط میخواستم بغلم کند.
#پریسا_زابلی_پور
@asheghanehaye_fatima
دیشب، نیمههای شب همه نمیتوانمهای دنیا یکهو، توی یک لحظه هوار شد روی سرم!
همه شدنهای دنیا افتاد گردنم و همه نشدنهای دنیا ختم شد به خودم.
نمیتوانستم تمرینها را حل کنم. کف دستم داغ بود و هر چه را که تا حالا نوشته و خوانده بودم میسوزاند.
معلم کلاس سومم را میدیدم که پشت کرده به من، بیآنکه سیلی بزند یا لیچاری بارم کند.
تراپیستم را میدیدم که میپرسد چه حسی داری؟ نمیدانستم. نمیتوانستم لب باز کنم و قصه گندهایم را و گندهایی را که دیگران زده بودند از نو روایت کنم.
آدمهای رفته و نیمه کاره زندگیام درست ایستاده بودند روبروم. نمیتوانستم بگویم گم شو، برگرد، حتی نمیتوانستم بپرسم چرا!
گر میگرفتم، پنکه را روشن میکردم. لرزم میگرفت، خاموشش میکردم.
راه افتاده بودم توی خانه. دنبال جایی میگشتم که بخزم آن تو، پاهام را جمع کنم توی شکمم، چشمهام را ببندم.
چنگ میزدم به قفسه سینهام. توری پنجره را کنار میزدم. سرم را میبردم بیرون. شاید بالا بیاورم. از دل تاریکی آن سمت کوچه صدای جیغ میآمد، نمیتوانستم فریاد بزنم.
چشمهام دو دو میزد. دنبال چیزی میگشتم که خودم را بچسبانم به آن، جوری که هیچ دستی نتواند جدایم کند اما رها شده بودم. انگار که تازه برای اولین بار تنها شده بودم.
مینشستم روی مبل. عروسک تیگرم را فشار میدادم به تخت سینهام. خودم را به عقب و جلو تاب میدادم. خشکش زده بود. پرتش میکردم یک گوشه. دوباره از زمین برش میداشتم. ماچش میکردم. میگذاشتم سر جاش.
من دیشب، لااقل فقط دیشب نمیخواستم کسی بگوید "میتوانی، درست میشود"، فقط میخواستم بغلم کند.
#پریسا_زابلی_پور
@asheghanehaye_fatima
Audio
این ترانه (فایل قبل)یک کاور موفق از موزیک «بهار دروغگو» است که توسط #سلین_گچیت خواننده ی جوان ترک زبان اجرا شده (دو زبانه) و اصل اون رو«آشکین نور ینگی» خونده ...
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima