در این روز و شب هایی که رنگ تکرار به خود گرفته اند ، برنده تو باش
تو که به ازای از دست دادن هایت می توانی چیزهای با ارزش تری را به دست آوری
در این روز و شب های در خانه ماندن هم میشود زنانه عاشق ماند و مردانه از عشق محافظت کرد
میشود کودکانه در خانه رنگ و بوی عشق را چون بوی ریحان های باغچه ی مادربزرگ تازه نگه داشت
هم وطن کسی نمیداند چقدر فرصت برای من و تو باقیست
دو فنجان چای تازه دم با عطر هل و یک دوستت دارم ، آسان میکند سختی این لحظه های رنگ تکرار به خود گرفته را پنجره را باز کن و چایت را به آرامی بنوش
سال دیگر که بیاید با یک یادش بخیر ، ساده از این ایام خواهی گذشت .
#علیرضا_بهجتی
@asheghanehaye_fatima
تو که به ازای از دست دادن هایت می توانی چیزهای با ارزش تری را به دست آوری
در این روز و شب های در خانه ماندن هم میشود زنانه عاشق ماند و مردانه از عشق محافظت کرد
میشود کودکانه در خانه رنگ و بوی عشق را چون بوی ریحان های باغچه ی مادربزرگ تازه نگه داشت
هم وطن کسی نمیداند چقدر فرصت برای من و تو باقیست
دو فنجان چای تازه دم با عطر هل و یک دوستت دارم ، آسان میکند سختی این لحظه های رنگ تکرار به خود گرفته را پنجره را باز کن و چایت را به آرامی بنوش
سال دیگر که بیاید با یک یادش بخیر ، ساده از این ایام خواهی گذشت .
#علیرضا_بهجتی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
همیشه از تکرار فراری بودم اما این روزا دارم تعریف جدیدی از تکرار رو تجربه میکنم
تکراری که دیگه توی اون لبخند مردمم رو فراموش کردم
انگار این روزا بهترین کار خوابیدنه
انگار وقتی خوابیم واقعیت دیگه زورش به ما نمیرسه
شایدم داریم خودمون رو گول میزنیم اما هر چی هست خواب بودن برام بهتر از ماسک زدن و مدام دست شستنه
حس مبهم این روزها قلب خمیدمو داره وحشیانه شلاق میزنه
کاش بشه که زودتر تمام شه
بهار همون فصلی که منتظرش بودم رسیده اما انگار دلمو جایی توی زمستون یا پاییز سال قبل جا گذاشتم
خداییش توی کدوم مختصات تاریخیم که قلبمون با این همه ترس و اضطراب در حال تپیدنه ؟
این روزا که در حال گذره مدام تمرین می کنیم زنده موندن رو
کسی هم فکرش رو نمیکرد که زندگی کردن رو فراموش کنیم و به چگونه زنده بودن فکر کنیم
این روزها یاد میگیریم که چگونه باید با هر ساز این روزگار رقصید
سالها بعد برای بچه هامون تعریف میکنیم که یه ویروس چگونه ما رو خونه نشین کرد
سالها بعد برای فرزندامون تعریف میکنیم از زنان و مردانی که از جون خودشون گذشتند و برای نجات جون هم نوع خود ، دور از خانواده ، سختی ها را به جون خریدند و به نماد مهر و صبوری و ایثار تبدیل شدند.
سال ها بعد تعریف میکنیم از پرستارانی که در هیچ میدونی خبری از تندیس اونا نبود .
درسته میگن بهشت زیر پای مادره ، اما ما هیچ گاه شما پرستاران رو توی این برهه از تاریخ فراموش نمیکنیم چرا که جای شما توی قلب ما آشیانه ای داره که تا زمانیکه می تپه به یاد شما خواهد بود .
#علیرضا_بهجتی
همیشه از تکرار فراری بودم اما این روزا دارم تعریف جدیدی از تکرار رو تجربه میکنم
تکراری که دیگه توی اون لبخند مردمم رو فراموش کردم
انگار این روزا بهترین کار خوابیدنه
انگار وقتی خوابیم واقعیت دیگه زورش به ما نمیرسه
شایدم داریم خودمون رو گول میزنیم اما هر چی هست خواب بودن برام بهتر از ماسک زدن و مدام دست شستنه
حس مبهم این روزها قلب خمیدمو داره وحشیانه شلاق میزنه
کاش بشه که زودتر تمام شه
بهار همون فصلی که منتظرش بودم رسیده اما انگار دلمو جایی توی زمستون یا پاییز سال قبل جا گذاشتم
خداییش توی کدوم مختصات تاریخیم که قلبمون با این همه ترس و اضطراب در حال تپیدنه ؟
این روزا که در حال گذره مدام تمرین می کنیم زنده موندن رو
کسی هم فکرش رو نمیکرد که زندگی کردن رو فراموش کنیم و به چگونه زنده بودن فکر کنیم
این روزها یاد میگیریم که چگونه باید با هر ساز این روزگار رقصید
سالها بعد برای بچه هامون تعریف میکنیم که یه ویروس چگونه ما رو خونه نشین کرد
سالها بعد برای فرزندامون تعریف میکنیم از زنان و مردانی که از جون خودشون گذشتند و برای نجات جون هم نوع خود ، دور از خانواده ، سختی ها را به جون خریدند و به نماد مهر و صبوری و ایثار تبدیل شدند.
سال ها بعد تعریف میکنیم از پرستارانی که در هیچ میدونی خبری از تندیس اونا نبود .
درسته میگن بهشت زیر پای مادره ، اما ما هیچ گاه شما پرستاران رو توی این برهه از تاریخ فراموش نمیکنیم چرا که جای شما توی قلب ما آشیانه ای داره که تا زمانیکه می تپه به یاد شما خواهد بود .
#علیرضا_بهجتی
عاقبت یک روز صبح از خواب بلند خواهیم شد و دست در دست هم به آفتاب سلامی دوباره خواهیم کرد.
ما دوباره سیاهی ابرها را کنار خواهیم زد و خورشید را بغل خواهیم کرد .
هم وطن نگران نباش ما دوباره از نو عمرمان را صرف خواهیم کرد .
من هستم
تو هستی
زندگی هست
این روزهای تلخ از کوچه هایمان گذر خواهد کرد و پنجره هایمان به سوی آزادی باز خواهد شد .
ما دوباره سبز خواهیم شد و در باغچه ی خانه ی مان بذر امید خواهیم کاشت .
ما دوباره آرزو خواهیم کرد و سبزه ها را به هم گره خواهیم زد و به هم قول خواهیم داد که هر شب انسان بودن را مشق کنیم تا یادمان بماند ، انسانیت بالاترین هنر است .
#علیرضا_بهجتی
@asheghanehaye_fatima
ما دوباره سیاهی ابرها را کنار خواهیم زد و خورشید را بغل خواهیم کرد .
هم وطن نگران نباش ما دوباره از نو عمرمان را صرف خواهیم کرد .
من هستم
تو هستی
زندگی هست
این روزهای تلخ از کوچه هایمان گذر خواهد کرد و پنجره هایمان به سوی آزادی باز خواهد شد .
ما دوباره سبز خواهیم شد و در باغچه ی خانه ی مان بذر امید خواهیم کاشت .
ما دوباره آرزو خواهیم کرد و سبزه ها را به هم گره خواهیم زد و به هم قول خواهیم داد که هر شب انسان بودن را مشق کنیم تا یادمان بماند ، انسانیت بالاترین هنر است .
#علیرضا_بهجتی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
چه روز و شب های عجیبی در حال گذرند
شهرها خلوت از ترس یک ویروس ، نگاه آدم ها به یک دیگر سرشار از یک بی اعتمادی کامل
و با این همه پیچیدگی حاکم بر دنیا ، برای رفاه عزیزانت در حال تلاش باشی و ناگهان بر اثر یک انفجار چون کبوتری به سوی آسمان پرواز کنی
شاید نباید دیگر به فردا و فرداها فکر کرد و نباید دیگر برای آینده مان برنامه ای چید
گاهی نباید دوید ، باید ایستاد .
باید یادت برود کارهای نکرده ات را
شاید گاهی باید به تماشا نشست و با این روز و شب ها و ساعت ها غریبه شد
و تنها دلخوشی این روزهایمان همین یک جمله باشد که این روزگار سخت نیز بگذرد
شاید باید در این روزهای گرم تابستان لیوان تخم شربتی مان را خنک بنوشیم و یادمان برود که امروز چند شنبه است ؟!
کاش میشد به آن شب شنبه هایی برگشت که تنها دغدغه ی مان کوتاه کردن ناخن هایمان بود
و کاش میشد به آن صف شدن های زنگ اولی برگشت که تنها ترسمان این بود که نکند آقا یا خانم ناظم بگوید که ناخن هایت بلند است .
راستی چرا هر بار که به کودکی مان فکر میکنیم آرام و آرام تر میشویم
نه آن که در آن زمان زندگی مان مملو از رفاه بوده باشد نه !!!
شاید دلیل آن این باشد که ما در کودکی مان بار هیچ گذشته ای را به دوش نمیکشیدیم .
با این حال حالا دیگر بزرگ شده ایم
باید دوست بداریم و عاشق شویم
باید موفق شویم
باید ناامیدی ها را در لیوانی پر از امید حل کنیم
و برای عبور از این روز و شب های تکراری و ملال آور بایدهای زندگی مان را در ذهنمان مرور کنیم تا بتوانیم به زندگی خود و هم نوعانمان معنا ببخشیم.
#علیرضا_بهجتی
چه روز و شب های عجیبی در حال گذرند
شهرها خلوت از ترس یک ویروس ، نگاه آدم ها به یک دیگر سرشار از یک بی اعتمادی کامل
و با این همه پیچیدگی حاکم بر دنیا ، برای رفاه عزیزانت در حال تلاش باشی و ناگهان بر اثر یک انفجار چون کبوتری به سوی آسمان پرواز کنی
شاید نباید دیگر به فردا و فرداها فکر کرد و نباید دیگر برای آینده مان برنامه ای چید
گاهی نباید دوید ، باید ایستاد .
باید یادت برود کارهای نکرده ات را
شاید گاهی باید به تماشا نشست و با این روز و شب ها و ساعت ها غریبه شد
و تنها دلخوشی این روزهایمان همین یک جمله باشد که این روزگار سخت نیز بگذرد
شاید باید در این روزهای گرم تابستان لیوان تخم شربتی مان را خنک بنوشیم و یادمان برود که امروز چند شنبه است ؟!
کاش میشد به آن شب شنبه هایی برگشت که تنها دغدغه ی مان کوتاه کردن ناخن هایمان بود
و کاش میشد به آن صف شدن های زنگ اولی برگشت که تنها ترسمان این بود که نکند آقا یا خانم ناظم بگوید که ناخن هایت بلند است .
راستی چرا هر بار که به کودکی مان فکر میکنیم آرام و آرام تر میشویم
نه آن که در آن زمان زندگی مان مملو از رفاه بوده باشد نه !!!
شاید دلیل آن این باشد که ما در کودکی مان بار هیچ گذشته ای را به دوش نمیکشیدیم .
با این حال حالا دیگر بزرگ شده ایم
باید دوست بداریم و عاشق شویم
باید موفق شویم
باید ناامیدی ها را در لیوانی پر از امید حل کنیم
و برای عبور از این روز و شب های تکراری و ملال آور بایدهای زندگی مان را در ذهنمان مرور کنیم تا بتوانیم به زندگی خود و هم نوعانمان معنا ببخشیم.
#علیرضا_بهجتی
گاهی نباید از زندگی چیز زیادی خواست
همین که یکی را در زندگی ات دوست داری
همین که در کنج ذهنت ، دلت به داشتن یک رفیق دلخوش است
همین که هر شب موقع خواب از لابه لای درختان حیاط خانه ات میتوانی صدای جیرجیرک ها را بشنوی
همین که میدانی فردا صبح که از خواب بیدار میشوی یکی تو را با نام مادر یا پدر صدا خواهد کرد و همین که با چشمانت میتوانی آن ها را ببینی و عزیزانت را بغل کنی و ببوسی شان و لمسشان کنی
همین که برای به دنیا آمدن فرزندت انتظار میکشی
همین که میتوانی یک لیوان چای از دست مادرت بگیری و بنوشی
همه ی این ها برای شعله ور شدن و زنده ماندن امید در وجودت کافیست
گاهی از این زندگی نباید چیزی اضافه ای خواست
کافیست به داشته هایت فکر کنی
همین داشتن های ساده ات آرزوی دست نیافتنی خیلی از آدم های دیگر است .
#علیرضا_بهجتی
@asheghanehaye_fatima
همین که یکی را در زندگی ات دوست داری
همین که در کنج ذهنت ، دلت به داشتن یک رفیق دلخوش است
همین که هر شب موقع خواب از لابه لای درختان حیاط خانه ات میتوانی صدای جیرجیرک ها را بشنوی
همین که میدانی فردا صبح که از خواب بیدار میشوی یکی تو را با نام مادر یا پدر صدا خواهد کرد و همین که با چشمانت میتوانی آن ها را ببینی و عزیزانت را بغل کنی و ببوسی شان و لمسشان کنی
همین که برای به دنیا آمدن فرزندت انتظار میکشی
همین که میتوانی یک لیوان چای از دست مادرت بگیری و بنوشی
همه ی این ها برای شعله ور شدن و زنده ماندن امید در وجودت کافیست
گاهی از این زندگی نباید چیزی اضافه ای خواست
کافیست به داشته هایت فکر کنی
همین داشتن های ساده ات آرزوی دست نیافتنی خیلی از آدم های دیگر است .
#علیرضا_بهجتی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
دلت که گرفته باشد سفر میخواهی به کجا اما نمیدانی
باید سوار بر قالیچه ای شد و از این شهر و مردمانش دور شد
باید خودم را بردارم و به سوی ناکجا آباد روانه شوم
باید چون پرستویی عاشق کوچ کرد و دور شد و دور
من منتظر خواهم ماند
منتظر فصلی دیگر
منتظر فصل پنجمی که تقویم زندگی ام را تغییر دهد
وقت رفتن است
تو بمان با همان چهار فصل زندگی ات
برای من فصل پنجم تازه شروع شده است
#علیرضا_بهجتی
دلت که گرفته باشد سفر میخواهی به کجا اما نمیدانی
باید سوار بر قالیچه ای شد و از این شهر و مردمانش دور شد
باید خودم را بردارم و به سوی ناکجا آباد روانه شوم
باید چون پرستویی عاشق کوچ کرد و دور شد و دور
من منتظر خواهم ماند
منتظر فصلی دیگر
منتظر فصل پنجمی که تقویم زندگی ام را تغییر دهد
وقت رفتن است
تو بمان با همان چهار فصل زندگی ات
برای من فصل پنجم تازه شروع شده است
#علیرضا_بهجتی
@asheghanehaye_fatima
باید قبول کرد که زندگی کردن در وضع کنونی کار هر کسی نیست
باید جان کَند و جان داد تا بتوانی زنده بمانی و زندگی کنی
اما میتوان متفاوت بود
میشود خوب زندگی کرد
میشود با تمام داشته هایت برای خودت لحظات شیرین و در عین حال ساده بسازی
میشود امید داشت و نیم نگاهی هم به آینده و بهتر شدن داشت
میشود جوری زندگی کرد که رنگ و غبار تکرار به سراغت نیاید
بخش دردناک قضیه آنجا هویدا میشود که دست به مقایسه میزنی
اینکه مقایسه کردن، لذت زندگی را می کُشَد
باید در لحظه و مکانی که هستی خدا را شاکر باشی
قطعا زمان و مکان بهتری از زمان و مکان اکنونِ تو وجود دارد که در درونت غبطه اش را بخوری اما یادت باشد خیلی ها در حال تلاش برای رسیدن به شرایط کنونیِ تو هستند
یادت باشد که باید در زمان حال زندگی کنی و تنها برای بهتر شدن مقایسه کنی ، اینکه من هم میتوانم .
تنها فردی که باید از او بهتر باشی کسی هست که دیروز بوده ای!
پس عزمت را جزم کن و امروزت را جوری رقم بزن که شاید فردایی دیگر در انتظار تو نباشد.
#علیرضا_بهجتی
باید قبول کرد که زندگی کردن در وضع کنونی کار هر کسی نیست
باید جان کَند و جان داد تا بتوانی زنده بمانی و زندگی کنی
اما میتوان متفاوت بود
میشود خوب زندگی کرد
میشود با تمام داشته هایت برای خودت لحظات شیرین و در عین حال ساده بسازی
میشود امید داشت و نیم نگاهی هم به آینده و بهتر شدن داشت
میشود جوری زندگی کرد که رنگ و غبار تکرار به سراغت نیاید
بخش دردناک قضیه آنجا هویدا میشود که دست به مقایسه میزنی
اینکه مقایسه کردن، لذت زندگی را می کُشَد
باید در لحظه و مکانی که هستی خدا را شاکر باشی
قطعا زمان و مکان بهتری از زمان و مکان اکنونِ تو وجود دارد که در درونت غبطه اش را بخوری اما یادت باشد خیلی ها در حال تلاش برای رسیدن به شرایط کنونیِ تو هستند
یادت باشد که باید در زمان حال زندگی کنی و تنها برای بهتر شدن مقایسه کنی ، اینکه من هم میتوانم .
تنها فردی که باید از او بهتر باشی کسی هست که دیروز بوده ای!
پس عزمت را جزم کن و امروزت را جوری رقم بزن که شاید فردایی دیگر در انتظار تو نباشد.
#علیرضا_بهجتی
دلت که گرفته باشد سفر میخواهی به کجا اما نمیدانی
باید سوار بر قالیچه ای شد و از این شهر و مردمانش دور شد
باید خودم را بردارم و به سوی ناکجا آباد روانه شوم
باید چون پرستویی عاشق کوچ کرد و دور شد و دور
من منتظر خواهم ماند
منتظر فصلی دیگر
منتظر فصل پنجمی که تقویم زندگی ام را تغییر دهد
وقت رفتن است
تو بمان با همان چهار فصل زندگی ات
برای من فصل پنجم تازه شروع شده است
#علیرضا_بهجتی
@asheghanehaye_fatima
باید سوار بر قالیچه ای شد و از این شهر و مردمانش دور شد
باید خودم را بردارم و به سوی ناکجا آباد روانه شوم
باید چون پرستویی عاشق کوچ کرد و دور شد و دور
من منتظر خواهم ماند
منتظر فصلی دیگر
منتظر فصل پنجمی که تقویم زندگی ام را تغییر دهد
وقت رفتن است
تو بمان با همان چهار فصل زندگی ات
برای من فصل پنجم تازه شروع شده است
#علیرضا_بهجتی
@asheghanehaye_fatima
گاهی نباید از زندگی چیز زیادی خواست
همین که یکی را در زندگی ات دوست داری
همین که در کنج ذهنت ، دلت به داشتن یک رفیق دلخوش است
همین که هر شب موقع خواب از لابه لای درختان حیاط خانه ات میتوانی صدای جیرجیرک ها را بشنوی
همین که میدانی فردا صبح که از خواب بیدار میشوی یکی تو را با نام مادر یا پدر صدا خواهد کرد و همین که با چشمانت میتوانی آن ها را ببینی و عزیزانت را بغل کنی و ببوسی شان و لمسشان کنی
همین که برای به دنیا آمدن فرزندت انتظار میکشی
همین که میتوانی یک لیوان چای از دست مادرت بگیری و بنوشی
همه ی این ها برای شعله ور شدن و زنده ماندن امید در وجودت کافیست
گاهی از این زندگی نباید چیزی اضافه ای خواست
کافیست به داشته هایت فکر کنی
همین داشتن های ساده ات آرزوی دست نیافتنی خیلی از آدم های دیگر است .
#علیرضا_بهجتی
@asheghanehaye_fatima
همین که یکی را در زندگی ات دوست داری
همین که در کنج ذهنت ، دلت به داشتن یک رفیق دلخوش است
همین که هر شب موقع خواب از لابه لای درختان حیاط خانه ات میتوانی صدای جیرجیرک ها را بشنوی
همین که میدانی فردا صبح که از خواب بیدار میشوی یکی تو را با نام مادر یا پدر صدا خواهد کرد و همین که با چشمانت میتوانی آن ها را ببینی و عزیزانت را بغل کنی و ببوسی شان و لمسشان کنی
همین که برای به دنیا آمدن فرزندت انتظار میکشی
همین که میتوانی یک لیوان چای از دست مادرت بگیری و بنوشی
همه ی این ها برای شعله ور شدن و زنده ماندن امید در وجودت کافیست
گاهی از این زندگی نباید چیزی اضافه ای خواست
کافیست به داشته هایت فکر کنی
همین داشتن های ساده ات آرزوی دست نیافتنی خیلی از آدم های دیگر است .
#علیرضا_بهجتی
@asheghanehaye_fatima
باید رفت
باید رفت و جا گذاشت دوست داشتنت را
باید خودم را در چمدانی بگذارم و دور شوم
مردمان این شهر همه حسود بودند
با هم بودنمان را کسی دوست نداشت
بوسه هایم را در زیر خاک های گلدان های خانه ات به جا میگذارم
به همه ی گلدان ها سپرده ام برای تو شکوفه دهند و تو را بغل کنند و بوی عطر تنمان را بدهند
اگر دیداری دوباره نبود ، کمی از خاک گلدان هایت را
به روی قبرم به یادگار بگذار
#علیرضا_بهجتی
@asheghanehaye_fatima
باید رفت و جا گذاشت دوست داشتنت را
باید خودم را در چمدانی بگذارم و دور شوم
مردمان این شهر همه حسود بودند
با هم بودنمان را کسی دوست نداشت
بوسه هایم را در زیر خاک های گلدان های خانه ات به جا میگذارم
به همه ی گلدان ها سپرده ام برای تو شکوفه دهند و تو را بغل کنند و بوی عطر تنمان را بدهند
اگر دیداری دوباره نبود ، کمی از خاک گلدان هایت را
به روی قبرم به یادگار بگذار
#علیرضا_بهجتی
@asheghanehaye_fatima
دختر که باشی،
میروی جلوی آینه،
سراغ لب هایت، صورتی پامچالی، قرمز آب اناری، قهوه ای خرمایی.
دختر که باشی،
جلوی آینه چهار زانو مینشینی و سوار بر قالیچه ای از خیال به سرزمین ناخن هایت فرود می آیی، آبی کاربنی، صورتی نئونی، قرمز یاقوتی.
اما انگار هیچکدام فایده ای ندارند،
دلت گرفته است.
و دلت که بگیرد با تمام مداد رنگی های دنیا هم نمیتوان دل تنگی هایت را رنگ کرد.
#علیرضا_بهجتی
@asheghanehaye_fatima
میروی جلوی آینه،
سراغ لب هایت، صورتی پامچالی، قرمز آب اناری، قهوه ای خرمایی.
دختر که باشی،
جلوی آینه چهار زانو مینشینی و سوار بر قالیچه ای از خیال به سرزمین ناخن هایت فرود می آیی، آبی کاربنی، صورتی نئونی، قرمز یاقوتی.
اما انگار هیچکدام فایده ای ندارند،
دلت گرفته است.
و دلت که بگیرد با تمام مداد رنگی های دنیا هم نمیتوان دل تنگی هایت را رنگ کرد.
#علیرضا_بهجتی
@asheghanehaye_fatima
این روزا انگار ناخواسته آدمای دیگه ای شده ایم
این روزها زندگی جوری شده که تنها بودن اذیتت میکنه
اگه هم رجوع کنی به صندوقچه ی ذهنت تا سراغ چند تا از اون دوستای درجه یکت رو بگیری ، چند ساعت از اون با هم بودن که میگذره میبینی حضورشون فایده که نداشته هیچ ، احساس تنهاییتم بیشتر شده
ما آدما ازهم خیلی دور شدیم
اینروزا بعضی چیزا نبودشون نسبت به قبل بیشتر آزارت میدن
مثل دورهمی هایی که قدرشونو ندونستیم ، با هم بودنایی که تموم شدن یا اون آدمایی که الان دیگه نیستن
هنوز جای خالی و نبودنشون رو باور نداری یا با خودت لج کردی و نمیخوای قبول کنی که دیگه نیستن
چه چیزای پیش پا افتاده ای که آرزو شدن
اینکه پدر و مادرت رو محکم بغل کنی و ببوسیشون یا دلت که گرفت یهو بزنی به جاده و واسه زودتر دیدنشون لحظه شماری کنی
انگار ما آدما ناخواسته عوض شدیم
مدام توی درونت به خودت امید میدی
به خودت میگی ما دوباره دور هم جمع خواهیم شد
دوباره اتفاقات خوب خواهد افتاد
مدام و مدام امید دادن به خودت
با خودت کلنجار میری
به خودت میگی زندگی مثل کوزه ی ترک خورده ميمونه آب کوزه رو اگه بخوری تموم ميشه اگه هم نخوریش حروم ميشه پس باید از زندگيت لذت ببری چون در هر صورت تموم ميشه
پس از لحظه لحظه ی زندگیت لذت ببر
میخوای خودت باشی نمیخوای شعار بدی نمیخوای خودتو گول بزنی نیمخوای تسلیم بشی
یاد جمله ی فامیل دور میوفتی که میگفت : آقای مجری بهت یه نصیحت برادرانه میکنم اگه زندگیت ته کشید بشین با ته دیگش حال کن ! هی نگو به آخرش رسیدم
از دست خودت راضی نیستی
میخوای یه کاری کنی آروم بشی
دوباره زمزمه میکنی زیر لب با خودت
یاد جملات کلیشه ای میوفتی که بايد زندگی را فهمید یا زندگی مثل یک پتوی کوتاهه که یا سرت بيرونه يا پاهات نباید خیلی سخت بگیری هر روز برای خودت و برای حال دلت کاری بکن
پا میشی یه کاری کنی و خودتو یه تکونی بدی
به خودت میگی یادت باشه قدر آدمای دور و برت رو بدونی
آدما کش نیستن که اونا رو بکشی و دوباره برگردن
جملات انگار تمومی ندارن
همینجور دارن توی سرت رژه میرن
به خودت که میای میبینی چشات خیسن
انگار این قطره های اشک که با پشت دستات پاکشون میکنی وزنه هایی هستن که دارن ازت جدا میشن
سبک و سبک تر میشی آروم و آروم تر
به خودت که میای میبینی خودتی و خودت
به خودت که میای میبینی بلاتکلیفی و این بلاتکلیفی بدترین درد دنیاست
به خودت که میای میبینی تابستون جای خودشو به پاییز داده
پاییز از راه رسید و انگار این دل تنگی ها هرگز تمومی ندارن
#علیرضا_بهجتی
@asheghanehaye_fatima
این روزها زندگی جوری شده که تنها بودن اذیتت میکنه
اگه هم رجوع کنی به صندوقچه ی ذهنت تا سراغ چند تا از اون دوستای درجه یکت رو بگیری ، چند ساعت از اون با هم بودن که میگذره میبینی حضورشون فایده که نداشته هیچ ، احساس تنهاییتم بیشتر شده
ما آدما ازهم خیلی دور شدیم
اینروزا بعضی چیزا نبودشون نسبت به قبل بیشتر آزارت میدن
مثل دورهمی هایی که قدرشونو ندونستیم ، با هم بودنایی که تموم شدن یا اون آدمایی که الان دیگه نیستن
هنوز جای خالی و نبودنشون رو باور نداری یا با خودت لج کردی و نمیخوای قبول کنی که دیگه نیستن
چه چیزای پیش پا افتاده ای که آرزو شدن
اینکه پدر و مادرت رو محکم بغل کنی و ببوسیشون یا دلت که گرفت یهو بزنی به جاده و واسه زودتر دیدنشون لحظه شماری کنی
انگار ما آدما ناخواسته عوض شدیم
مدام توی درونت به خودت امید میدی
به خودت میگی ما دوباره دور هم جمع خواهیم شد
دوباره اتفاقات خوب خواهد افتاد
مدام و مدام امید دادن به خودت
با خودت کلنجار میری
به خودت میگی زندگی مثل کوزه ی ترک خورده ميمونه آب کوزه رو اگه بخوری تموم ميشه اگه هم نخوریش حروم ميشه پس باید از زندگيت لذت ببری چون در هر صورت تموم ميشه
پس از لحظه لحظه ی زندگیت لذت ببر
میخوای خودت باشی نمیخوای شعار بدی نمیخوای خودتو گول بزنی نیمخوای تسلیم بشی
یاد جمله ی فامیل دور میوفتی که میگفت : آقای مجری بهت یه نصیحت برادرانه میکنم اگه زندگیت ته کشید بشین با ته دیگش حال کن ! هی نگو به آخرش رسیدم
از دست خودت راضی نیستی
میخوای یه کاری کنی آروم بشی
دوباره زمزمه میکنی زیر لب با خودت
یاد جملات کلیشه ای میوفتی که بايد زندگی را فهمید یا زندگی مثل یک پتوی کوتاهه که یا سرت بيرونه يا پاهات نباید خیلی سخت بگیری هر روز برای خودت و برای حال دلت کاری بکن
پا میشی یه کاری کنی و خودتو یه تکونی بدی
به خودت میگی یادت باشه قدر آدمای دور و برت رو بدونی
آدما کش نیستن که اونا رو بکشی و دوباره برگردن
جملات انگار تمومی ندارن
همینجور دارن توی سرت رژه میرن
به خودت که میای میبینی چشات خیسن
انگار این قطره های اشک که با پشت دستات پاکشون میکنی وزنه هایی هستن که دارن ازت جدا میشن
سبک و سبک تر میشی آروم و آروم تر
به خودت که میای میبینی خودتی و خودت
به خودت که میای میبینی بلاتکلیفی و این بلاتکلیفی بدترین درد دنیاست
به خودت که میای میبینی تابستون جای خودشو به پاییز داده
پاییز از راه رسید و انگار این دل تنگی ها هرگز تمومی ندارن
#علیرضا_بهجتی
@asheghanehaye_fatima