تا به خودم آمدم
دیدم دلم
یکجا در چشمهایت ریخته
و دستهایم وقت دیدنت
دارد میلرزد
من نمیدانم
در آن چشم ، معجون کدام جادو
به رقص در آمد
که زانوانم به رعشه افتادند
و نام کوچکت
نامِ خوب کوچکت
وردِ خواب و بیدارم شد
من به تو فکر میکنم
به تو
که در من مدامتر از دم و بازدمی
به تو
که ملودی خندههایت
نتِ خوابهای مرا
از بر است
#بهمن
@asheghanehaye_fatima
دیدم دلم
یکجا در چشمهایت ریخته
و دستهایم وقت دیدنت
دارد میلرزد
من نمیدانم
در آن چشم ، معجون کدام جادو
به رقص در آمد
که زانوانم به رعشه افتادند
و نام کوچکت
نامِ خوب کوچکت
وردِ خواب و بیدارم شد
من به تو فکر میکنم
به تو
که در من مدامتر از دم و بازدمی
به تو
که ملودی خندههایت
نتِ خوابهای مرا
از بر است
#بهمن
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یادت هست
نیمکت های پاییزیِ خاطره را؟! انحنای لب هایت
شهرِ حواسم را به هم ریخته بود
از چشم های تو غزل می بارید
و پلک های من
دیوان شعر نگاهت را
صفحه صفحه
ورق می زد
تو حرف می زدی
و هوای شهر زلال می شد
تو حرف می زدی
و گنجشک ها
خوش به حالشان
و خوشحالی
تند تند
عقربه های دلم را می چرخاند
#بهمن
@asheghanehaye_fatima
نیمکت های پاییزیِ خاطره را؟! انحنای لب هایت
شهرِ حواسم را به هم ریخته بود
از چشم های تو غزل می بارید
و پلک های من
دیوان شعر نگاهت را
صفحه صفحه
ورق می زد
تو حرف می زدی
و هوای شهر زلال می شد
تو حرف می زدی
و گنجشک ها
خوش به حالشان
و خوشحالی
تند تند
عقربه های دلم را می چرخاند
#بهمن
@asheghanehaye_fatima