@asheghanehaye_fatima
...در سالی که سنم به نود رسید، خواستم شب عاشقانه ای دیوانه وار با دختر تازه سالی باکره به خودم پیشکش کنم. یاد روسا کابارکاس افتادم ، مالک خانه ای مخفی که معمولا وقتی جنس جدیدی در بساطش بود، مشتریان خوبش را خبر می کرد. هرگز نه این و نه هیچ کدام از وسوسه های وقیحانه ی فراوانش مرا از راه به در نبرد، اما او باور نمی کرد به اصولی پاک و بی غش پایبند باشم. با لبخندی موذیانه می گفت، اخلاقیات هم یک جوری به زمان بستگی دارد.
#خاطره_دلبرکان_غمگین_من
#گابریل_گارسیا_مارکز
...در سالی که سنم به نود رسید، خواستم شب عاشقانه ای دیوانه وار با دختر تازه سالی باکره به خودم پیشکش کنم. یاد روسا کابارکاس افتادم ، مالک خانه ای مخفی که معمولا وقتی جنس جدیدی در بساطش بود، مشتریان خوبش را خبر می کرد. هرگز نه این و نه هیچ کدام از وسوسه های وقیحانه ی فراوانش مرا از راه به در نبرد، اما او باور نمی کرد به اصولی پاک و بی غش پایبند باشم. با لبخندی موذیانه می گفت، اخلاقیات هم یک جوری به زمان بستگی دارد.
#خاطره_دلبرکان_غمگین_من
#گابریل_گارسیا_مارکز
@asheghanehaye_fatima
قبل از پنجاه سالگی به طرزی غافلگیرکننده یقین پیدا کردم که فانی هستم. در یکی از شبهای کارناوال، با زنی خارقالعاده، پرشور تانگو میرقصیدم. چنان چسبیده به هم میرقصیدیم که گردش خون در رگهایش را حس میکردم و گرمای نفسهای شتابزدهاش مرا به رخوتی لذت بخش فرو میبرد... در این حال خوش بودم که رعشه مرگ برای نخستین بار سراپایم را لرزاند و کم مانده بود نقش زمین شوم. پنداری پیامی پرخاشگرانه از غیب در گوشم پیچید: هر کاری هم بکنی باز امسال یا صد سال دیگر، بالاخره برای ابد خواهی مرد... زن وحشتزده از من فاصله گرفت و گفت چی شده؟ گفتم هیچی و دستم را روی قلبم گذاشتم.
از آن پس دیگر عمرم را با سال حساب نکردم بلکه به لحظه شمردم...
#گابریل_گارسیا_مارکز
کتاب #خاطره_دلبرکان_غمگین_من
قبل از پنجاه سالگی به طرزی غافلگیرکننده یقین پیدا کردم که فانی هستم. در یکی از شبهای کارناوال، با زنی خارقالعاده، پرشور تانگو میرقصیدم. چنان چسبیده به هم میرقصیدیم که گردش خون در رگهایش را حس میکردم و گرمای نفسهای شتابزدهاش مرا به رخوتی لذت بخش فرو میبرد... در این حال خوش بودم که رعشه مرگ برای نخستین بار سراپایم را لرزاند و کم مانده بود نقش زمین شوم. پنداری پیامی پرخاشگرانه از غیب در گوشم پیچید: هر کاری هم بکنی باز امسال یا صد سال دیگر، بالاخره برای ابد خواهی مرد... زن وحشتزده از من فاصله گرفت و گفت چی شده؟ گفتم هیچی و دستم را روی قلبم گذاشتم.
از آن پس دیگر عمرم را با سال حساب نکردم بلکه به لحظه شمردم...
#گابریل_گارسیا_مارکز
کتاب #خاطره_دلبرکان_غمگین_من
@asheghanehaye_fatima
🔴زندگي در لحظه
قبل از پنجاه سالگی به طرزی غافلگیرکننده یقین پیدا کردم که فانی هستم.
در یکی از شبهای کارناوال، با زنی خارقالعاده، پرشور تانگو میرقصیدم.
چنان چسبیده به هم میرقصیدیم که گردش خون در رگهایش را حس میکردم و گرمای نفسهای شتابزدهاش مرا به رخوتی لذت بخش فرو میبرد... در این حال خوش بودم که رعشه مرگ برای نخستین بار سراپایم را لرزاند و کم مانده بود نقش زمین شوم. پنداری پیامی پرخاشگرانه از غیب در گوشم پیچید: هر کاری هم بکنی باز امسال یا صد سال دیگر، بالاخره برای ابد خواهی مرد... زن وحشتزده از من فاصله گرفت و گفت چی شده؟ گفتم هیچی و دستم را روی قلبم گذاشتم.
از آن پس دیگر عمرم را با سال حساب نکردم بلکه به لحظه شمردم...
#معرفي_کتاب
#گابریل_گارسیا_مارکز
#خاطره_دلبرکان_غمگین_من
🔴زندگي در لحظه
قبل از پنجاه سالگی به طرزی غافلگیرکننده یقین پیدا کردم که فانی هستم.
در یکی از شبهای کارناوال، با زنی خارقالعاده، پرشور تانگو میرقصیدم.
چنان چسبیده به هم میرقصیدیم که گردش خون در رگهایش را حس میکردم و گرمای نفسهای شتابزدهاش مرا به رخوتی لذت بخش فرو میبرد... در این حال خوش بودم که رعشه مرگ برای نخستین بار سراپایم را لرزاند و کم مانده بود نقش زمین شوم. پنداری پیامی پرخاشگرانه از غیب در گوشم پیچید: هر کاری هم بکنی باز امسال یا صد سال دیگر، بالاخره برای ابد خواهی مرد... زن وحشتزده از من فاصله گرفت و گفت چی شده؟ گفتم هیچی و دستم را روی قلبم گذاشتم.
از آن پس دیگر عمرم را با سال حساب نکردم بلکه به لحظه شمردم...
#معرفي_کتاب
#گابریل_گارسیا_مارکز
#خاطره_دلبرکان_غمگین_من
خاطرات روسپیان غمگین من آخرین رمان منتشر شده گابریل گارسیا مارکز است. این اثر در سال ۲۰۰۴ منتشر شد.
گابریل گارسیا مارکز در آخرین رمان خود می کوشد تا عشق و هوس را از هم باز شناسد و تاثیرات بارز هرکدام از آنها را بر روح و روان انسانها به روشنی نشان دهد.
کتاب حکایت روزنامهنگار پیری است که در نودمین سالگرد تولدش تصمیم میگیرد بکارت دختر روسپی چهارده سالهای را زایل کند اما هنگامی که فرد مورد نظر خود را مییابد متوجه میشود که دختر روسپی بر اثر مواد مخدری که رئیس روسپیخانه به او داده است، به خواب رفته و نمیتواند از خواب برخیزد. این اثر برای اولین بار توسط امیرحسین فطانت در خارج از کشور منتشر شد. این کتاب بعدها جهت دریافت اجازه چاپ در ایران تغییر نام داد و با نام «خاطرهٔ دلبرکان غمگین من» منتشر شد.
#کتاب_صوتی
#خاطره_دلبرکان_غمگین_من
#گابریل_گارسیا_مارکز
@asheghanehaye_fatima👇
گابریل گارسیا مارکز در آخرین رمان خود می کوشد تا عشق و هوس را از هم باز شناسد و تاثیرات بارز هرکدام از آنها را بر روح و روان انسانها به روشنی نشان دهد.
کتاب حکایت روزنامهنگار پیری است که در نودمین سالگرد تولدش تصمیم میگیرد بکارت دختر روسپی چهارده سالهای را زایل کند اما هنگامی که فرد مورد نظر خود را مییابد متوجه میشود که دختر روسپی بر اثر مواد مخدری که رئیس روسپیخانه به او داده است، به خواب رفته و نمیتواند از خواب برخیزد. این اثر برای اولین بار توسط امیرحسین فطانت در خارج از کشور منتشر شد. این کتاب بعدها جهت دریافت اجازه چاپ در ایران تغییر نام داد و با نام «خاطرهٔ دلبرکان غمگین من» منتشر شد.
#کتاب_صوتی
#خاطره_دلبرکان_غمگین_من
#گابریل_گارسیا_مارکز
@asheghanehaye_fatima👇
Audio
سکس تسکین آدمیزاده وقتی به عشق نمیرسه...
#گابریل_گارسیا_مارکز
خاطره دلبرکان غمگین من
@asheghanehaye_fatima
#گابریل_گارسیا_مارکز
خاطره دلبرکان غمگین من
@asheghanehaye_fatima
Audio
همیشه فکر میکردم از عشق مردن یک تعبیر شاعرانه ست.....
اگر عمر دوباره مییافتم، به هر کودکی دو بال میدادم، اما رهایش میکردم تا خود پرواز را بیاموزد.
📖 #خاطره_دلبرکان_غمگین_من
✍🏻 #گابریل_گارسیا_مارکز
@asheghanehaye_fatima
📖 #خاطره_دلبرکان_غمگین_من
✍🏻 #گابریل_گارسیا_مارکز
@asheghanehaye_fatima