@asheghanehaye_fatima
باورم شد که عاشقم شده ای
باورم شد که چشم ها مستند
باورم نیست دیگر این هارا
چشم هایت ...دروغگو هستند
خواستم تا برای من باشی ...
ماندنی نیستی ... نخیر ... برو ...
پیش مردت بمان ... نمی مانی؟
به جهنم ... سفر به خیر ...برو ...
برو ... دیگر تو را نمی خواهم
داغ این درد اگرچه سنگین ست
دور تو گشتم و ندانستم
دور باطل که گفته اند این ست ...
چه قدر التماس می کردم
فکر این مرد خسته باش رفیق ...
مرهمم نیستی ...نباش ولی ...
روی زخمم نمک نپاش ...رفیق ..
چه قدر التماس می کردم
روزگار مرا سیاه نکن
به خدا عاشقم ...بمان پیشم
مرگ سجاد ...اشتباه نکن
مرگ سجاد را ولی آخر
به دل سنگ خود رقم زده ای
روزگارم جهنمی شده است
سرنوشت مرا بهم زده ای
حرف هایت چقدر مسخره اند
مرد حرفش یکی ...خداش یکی ...
شانه ای نیست تا که گریه کنم
همه رفتند و کاش ...کاش یکی ...
همه رفتند و یک نفر هم نیست
که بگیرد مرا در آغوشش ...
یک نفر نیست شعر هایم را
که بخوانم کمی دم گوشش ...
همه رفتند و یک نفر هم نیست
منم و اینهمه نبودن تو
منم و اینهمه حماقت، باز ...
می نشینم سر سرودن تو
وزن را بر ورق که پاشیدم
واژه ها را یکی یکی چیدم
گله ای نیست ... شاعرم اما ...
مرگ خود را به شعر می دیدم
آه لعنت به این شبایی که ...
آخ لعنت به ما ،به مایی که ...
تف به پایان ماجرایی که ...
شعر را می برد به جایی که ...
[می کنم صبر و نویسم شعر]
شعر،واگویه های مردی که ...
چشم پف کرده،روی زردی که ...
داغ سیگار و آه سردی که ...
داستان ،داستان دردی که ...
[می خورم بغض و می نویسم شعر ]
شعر،ناگفته های لالی که ...
صبح را شب کند به حالی که ....
می کشد نقشه در خیالی که ...
آخر قهوه ،توی فالی که ...
[می برم رنج و می نویسم شعر ]
شعر،چشمان آس و پاسی که ...
می نشیند ته کلاسی که ...
پرت پرت است این حواسی که ...
قل اعوذ به رب ناسی که ...
[می چکد اشک و می نویسم شعر]
شعر ،اشک ست در نگاهی که ...
چشمها دوخته به راهی که ...
یوسفی مانده قعر چاهی که ...
شعر یعنی صدای آهی که ....
[می کشم آه و می نویسم شعر]
شعر،تلخی انتظاری که ...
خاطرات خوش بهاری که ...
خلوت آخر قراری که ...
ترس بوسیدن و فراری که ...
[می دهم جان و ... ]
پای شعرت دوباره جان دادم
مرگ هم توی فال شاعر هاست
هیچ کس با خبر نخواهد شد ...
مرگ خاموش ... مال شاعر هاست
مردم و با خبر نشد از من
نه ...نمی خواست این زمانه مرا ...
بعد مردن کسی کنارم نیست ..
که بگیرد به روی شانه مرا
بعد مردن کسی کنارم نیست
دیگران هم شبیه تو هستند
تو کجای جهان من بودی؟
سر مرگم که شرط می بستند ...
روی پیشانیم که چین افتاد
روز بی تابی ام کجا بودی؟
گریه هایم امان نمی دادند
شب بی خوابی ام کجا بودی؟
تو نبودی ببینی ام اما ...
از خیالت شکست می خوردم
شعر گفتن مرا شکستم داد
از خودم ضرب شست می خوردم
بی تو تنها در این خیابان ها ...
پدر من درآمده بانو
گردو خاکم که زیر بارانم
روزگارم سر آمده بانو
حال و روزم وخیم تر شده است
هر چه دارم برای تو ... برگرد ...
بیستونی برای کندن نیست
جان من هم فدای تو ...برگرد ...
حیف اما ...چگونه برگردی؟
کاش خود را کمی صبور کنم
باز هم گوشه ی همین خانه
بنشینم تو را مرور کنم
ابروان تیغ و گیسوانت تیر
مژه ها ،میله های زندانت ...
تو قدم از قدم که برداری؛
می چکد شعر از گریبانت ...
خنده هایت اصیل و عاشق کش
چشم هایت سیاه مثل دلت
خون ما می مکی و لب سرخی
رحمت شاعران بر آب و گلت ...
شعر من آخرین امید من است
شعر گفتم که مال من باشی
قهوه خوردم به این بهانه که تو
آخر قهوه فال من باشی
مردت این روز های سخت از درد
قرص اگر خورد هم فدای سرت
زندگی کن عزیز راحت باش
مرد تو مرد هم فدای سرت
کاش میشد که حرف هایم را
بنویسم به روی دیوارت
من که لبریز گفتنم ...اما ...
هیچ بانو ... خدا نگهدارت ...
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
#سجاد_شهیدی
باورم شد که عاشقم شده ای
باورم شد که چشم ها مستند
باورم نیست دیگر این هارا
چشم هایت ...دروغگو هستند
خواستم تا برای من باشی ...
ماندنی نیستی ... نخیر ... برو ...
پیش مردت بمان ... نمی مانی؟
به جهنم ... سفر به خیر ...برو ...
برو ... دیگر تو را نمی خواهم
داغ این درد اگرچه سنگین ست
دور تو گشتم و ندانستم
دور باطل که گفته اند این ست ...
چه قدر التماس می کردم
فکر این مرد خسته باش رفیق ...
مرهمم نیستی ...نباش ولی ...
روی زخمم نمک نپاش ...رفیق ..
چه قدر التماس می کردم
روزگار مرا سیاه نکن
به خدا عاشقم ...بمان پیشم
مرگ سجاد ...اشتباه نکن
مرگ سجاد را ولی آخر
به دل سنگ خود رقم زده ای
روزگارم جهنمی شده است
سرنوشت مرا بهم زده ای
حرف هایت چقدر مسخره اند
مرد حرفش یکی ...خداش یکی ...
شانه ای نیست تا که گریه کنم
همه رفتند و کاش ...کاش یکی ...
همه رفتند و یک نفر هم نیست
که بگیرد مرا در آغوشش ...
یک نفر نیست شعر هایم را
که بخوانم کمی دم گوشش ...
همه رفتند و یک نفر هم نیست
منم و اینهمه نبودن تو
منم و اینهمه حماقت، باز ...
می نشینم سر سرودن تو
وزن را بر ورق که پاشیدم
واژه ها را یکی یکی چیدم
گله ای نیست ... شاعرم اما ...
مرگ خود را به شعر می دیدم
آه لعنت به این شبایی که ...
آخ لعنت به ما ،به مایی که ...
تف به پایان ماجرایی که ...
شعر را می برد به جایی که ...
[می کنم صبر و نویسم شعر]
شعر،واگویه های مردی که ...
چشم پف کرده،روی زردی که ...
داغ سیگار و آه سردی که ...
داستان ،داستان دردی که ...
[می خورم بغض و می نویسم شعر ]
شعر،ناگفته های لالی که ...
صبح را شب کند به حالی که ....
می کشد نقشه در خیالی که ...
آخر قهوه ،توی فالی که ...
[می برم رنج و می نویسم شعر ]
شعر،چشمان آس و پاسی که ...
می نشیند ته کلاسی که ...
پرت پرت است این حواسی که ...
قل اعوذ به رب ناسی که ...
[می چکد اشک و می نویسم شعر]
شعر ،اشک ست در نگاهی که ...
چشمها دوخته به راهی که ...
یوسفی مانده قعر چاهی که ...
شعر یعنی صدای آهی که ....
[می کشم آه و می نویسم شعر]
شعر،تلخی انتظاری که ...
خاطرات خوش بهاری که ...
خلوت آخر قراری که ...
ترس بوسیدن و فراری که ...
[می دهم جان و ... ]
پای شعرت دوباره جان دادم
مرگ هم توی فال شاعر هاست
هیچ کس با خبر نخواهد شد ...
مرگ خاموش ... مال شاعر هاست
مردم و با خبر نشد از من
نه ...نمی خواست این زمانه مرا ...
بعد مردن کسی کنارم نیست ..
که بگیرد به روی شانه مرا
بعد مردن کسی کنارم نیست
دیگران هم شبیه تو هستند
تو کجای جهان من بودی؟
سر مرگم که شرط می بستند ...
روی پیشانیم که چین افتاد
روز بی تابی ام کجا بودی؟
گریه هایم امان نمی دادند
شب بی خوابی ام کجا بودی؟
تو نبودی ببینی ام اما ...
از خیالت شکست می خوردم
شعر گفتن مرا شکستم داد
از خودم ضرب شست می خوردم
بی تو تنها در این خیابان ها ...
پدر من درآمده بانو
گردو خاکم که زیر بارانم
روزگارم سر آمده بانو
حال و روزم وخیم تر شده است
هر چه دارم برای تو ... برگرد ...
بیستونی برای کندن نیست
جان من هم فدای تو ...برگرد ...
حیف اما ...چگونه برگردی؟
کاش خود را کمی صبور کنم
باز هم گوشه ی همین خانه
بنشینم تو را مرور کنم
ابروان تیغ و گیسوانت تیر
مژه ها ،میله های زندانت ...
تو قدم از قدم که برداری؛
می چکد شعر از گریبانت ...
خنده هایت اصیل و عاشق کش
چشم هایت سیاه مثل دلت
خون ما می مکی و لب سرخی
رحمت شاعران بر آب و گلت ...
شعر من آخرین امید من است
شعر گفتم که مال من باشی
قهوه خوردم به این بهانه که تو
آخر قهوه فال من باشی
مردت این روز های سخت از درد
قرص اگر خورد هم فدای سرت
زندگی کن عزیز راحت باش
مرد تو مرد هم فدای سرت
کاش میشد که حرف هایم را
بنویسم به روی دیوارت
من که لبریز گفتنم ...اما ...
هیچ بانو ... خدا نگهدارت ...
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
#سجاد_شهیدی
@asheghanehaye_fatima
باورم شد که عاشقم شدهای
باورم شد که چشمها مستند
باورم نیست دیگر اینها را
چشمهایت ...دروغگو هستند
خواستم تا برای من باشی ...
ماندنی نیستی ... نخیر ... برو ...
پیش مردت بمان ... نمیمانی؟
به جهنم ... سفر به خیر ...برو ...
برو ... دیگر تو را نمیخواهم
داغ این درد اگرچه سنگینست
دور تو گشتم و ندانستم
دور باطل که گفتهاند اینست ...
چه قدر التماس میکردم
فکر این مرد خسته باش رفیق ...
مرهمم نیستی ...نباش ولی ...
روی زخمم نمک نپاش ...رفیق ..
چه قدر التماس میکردم
روزگار مرا سیاه نکن
به خدا عاشقم ... بمان پیشم
مرگ سجاد ...اشتباه نکن
مرگ سجاد را ولی آخر
به دل سنگ خود رقم زدهای
روزگارم جهنمی شده است
سرنوشت مرا بهم زدهای
حرفهایت چقدر مسخرهاند
مرد حرفش یکی ...خداش یکی ...
شانهای نیست تا که گریه کنم
همه رفتند و کاش ...کاش یکی ...
همه رفتند و یک نفر هم نیست
که بگیرد مرا در آغوشش ...
یک نفر نیست شعرهایم را
که بخوانم کمی دم گوشش ...
همه رفتند و یک نفر هم نیست
منم و اینهمه نبودن تو
منم و اینهمه حماقت، باز ...
مینشینم سر سرودن تو
وزن را بر ورق که پاشیدم
واژهها را یکی یکی چیدم
گلهای نیست ... شاعرم اما ...
مرگ خود را به شعر میدیدم
آه لعنت به این شبایی که ...
آخ لعنت به ما، به مایی که ...
تف به پایان ماجرایی که ...
شعر را میبرد به جایی که ...
[میکنم صبر و مینویسم شعر]
شعر، واگویههای مردی که ...
چشم پف کرده، روی زردی که ...
داغ سیگار و آه سردی که ...
داستان، داستان دردی که ...
[میخورم بغض و مینویسم شعر ]
شعر، ناگفتههای لالی که ...
صبح را شب کند به حالی که ....
میکشد نقشه در خیالی که ...
آخر قهوه، توی فالی که ...
[میبرم رنج و مینویسم شعر ]
شعر، چشمان آس و پاسی که ...
مینشیند ته کلاسی که ...
پرت پرت است این حواسی که ...
قل اعوذ به رب ناسی که ...
[میچکد اشک و مینویسم شعر]
شعر، اشکست در نگاهی که ...
چشمها دوخته به راهی که ...
یوسفی مانده قعر چاهی که ...
شعر یعنی صدای آهی که ....
[میکشم آه و مینویسم شعر]
شعر، تلخی انتظاری که ...
خاطرات خوش بهاری که ...
خلوت آخر قراری که ...
ترس بوسیدن و فراری که ...
[میدهم جان و ... ]
پای شعرت دوباره جان دادم
مرگ هم توی فال شاعر هاست
هیچکس با خبر نخواهد شد ...
مرگ خاموش ... مال شاعرهاست
مردم و با خبر نشد از من
نه ...نمیخواست این زمانه مرا ...
بعد مردن کسی کنارم نیست ..
که بگیرد به روی شانه مرا
بعد مردن کسی کنارم نیست
دیگران هم شبیه تو هستند
تو کجای جهان من بودی؟
سر مرگم که شرط میبستند ...
روی پیشانیم که چین افتاد
روز بیتابیام کجا بودی؟
گریههایم امان نمیدادند
شب بیخوابیام کجا بودی؟
تو نبودی ببینی ام اما ...
از خیالت شکست میخوردم
شعر گفتن مرا شکستم داد
از خودم ضرب شست میخوردم
بی تو تنها در این خیابانها ...
پدر من درآمده بانو
گرد و خاکم که زیر بارانم
روزگارم سر آمده بانو
حال و روزم وخیمتر شده است
هر چه دارم برای تو ... برگرد ...
بیستونی برای کندن نیست
جان من هم فدای تو ...برگرد ...
حیف اما ...چگونه برگردی؟
کاش خود را کمی صبور کنم
باز هم گوشهی همین خانه
بنشینم تو را مرور کنم
ابروان تیغ و گیسوانت تیر
مژه ها، میلههای زندانت ...
تو قدم از قدم که برداری؛
میچکد شعر از گریبانت ...
خنده.هایت اصیل و عاشق کش
چشمهایت سیاه مثل دلت
خون ما میمکی و لب سرخی
رحمت شاعران بر آب و گلت ...
شعر من آخرین امید من است
شعر گفتم که مال من باشی
قهوه خوردم به این بهانه که تو
آخر قهوه فال من باشی
مردت این روزهای سخت از درد
قرص اگر خورد هم فدای سرت
زندگی کن عزیز راحت باش
مَرد تو مُرد هم فدای سرت
کاش میشد که حرفهایم را
بنویسم به روی دیوارت
من که لبریز گفتنم ...اما ...
هیچ بانو ... خدا نگهدارت ...
#سجاد_شهیدی
باورم شد که عاشقم شدهای
باورم شد که چشمها مستند
باورم نیست دیگر اینها را
چشمهایت ...دروغگو هستند
خواستم تا برای من باشی ...
ماندنی نیستی ... نخیر ... برو ...
پیش مردت بمان ... نمیمانی؟
به جهنم ... سفر به خیر ...برو ...
برو ... دیگر تو را نمیخواهم
داغ این درد اگرچه سنگینست
دور تو گشتم و ندانستم
دور باطل که گفتهاند اینست ...
چه قدر التماس میکردم
فکر این مرد خسته باش رفیق ...
مرهمم نیستی ...نباش ولی ...
روی زخمم نمک نپاش ...رفیق ..
چه قدر التماس میکردم
روزگار مرا سیاه نکن
به خدا عاشقم ... بمان پیشم
مرگ سجاد ...اشتباه نکن
مرگ سجاد را ولی آخر
به دل سنگ خود رقم زدهای
روزگارم جهنمی شده است
سرنوشت مرا بهم زدهای
حرفهایت چقدر مسخرهاند
مرد حرفش یکی ...خداش یکی ...
شانهای نیست تا که گریه کنم
همه رفتند و کاش ...کاش یکی ...
همه رفتند و یک نفر هم نیست
که بگیرد مرا در آغوشش ...
یک نفر نیست شعرهایم را
که بخوانم کمی دم گوشش ...
همه رفتند و یک نفر هم نیست
منم و اینهمه نبودن تو
منم و اینهمه حماقت، باز ...
مینشینم سر سرودن تو
وزن را بر ورق که پاشیدم
واژهها را یکی یکی چیدم
گلهای نیست ... شاعرم اما ...
مرگ خود را به شعر میدیدم
آه لعنت به این شبایی که ...
آخ لعنت به ما، به مایی که ...
تف به پایان ماجرایی که ...
شعر را میبرد به جایی که ...
[میکنم صبر و مینویسم شعر]
شعر، واگویههای مردی که ...
چشم پف کرده، روی زردی که ...
داغ سیگار و آه سردی که ...
داستان، داستان دردی که ...
[میخورم بغض و مینویسم شعر ]
شعر، ناگفتههای لالی که ...
صبح را شب کند به حالی که ....
میکشد نقشه در خیالی که ...
آخر قهوه، توی فالی که ...
[میبرم رنج و مینویسم شعر ]
شعر، چشمان آس و پاسی که ...
مینشیند ته کلاسی که ...
پرت پرت است این حواسی که ...
قل اعوذ به رب ناسی که ...
[میچکد اشک و مینویسم شعر]
شعر، اشکست در نگاهی که ...
چشمها دوخته به راهی که ...
یوسفی مانده قعر چاهی که ...
شعر یعنی صدای آهی که ....
[میکشم آه و مینویسم شعر]
شعر، تلخی انتظاری که ...
خاطرات خوش بهاری که ...
خلوت آخر قراری که ...
ترس بوسیدن و فراری که ...
[میدهم جان و ... ]
پای شعرت دوباره جان دادم
مرگ هم توی فال شاعر هاست
هیچکس با خبر نخواهد شد ...
مرگ خاموش ... مال شاعرهاست
مردم و با خبر نشد از من
نه ...نمیخواست این زمانه مرا ...
بعد مردن کسی کنارم نیست ..
که بگیرد به روی شانه مرا
بعد مردن کسی کنارم نیست
دیگران هم شبیه تو هستند
تو کجای جهان من بودی؟
سر مرگم که شرط میبستند ...
روی پیشانیم که چین افتاد
روز بیتابیام کجا بودی؟
گریههایم امان نمیدادند
شب بیخوابیام کجا بودی؟
تو نبودی ببینی ام اما ...
از خیالت شکست میخوردم
شعر گفتن مرا شکستم داد
از خودم ضرب شست میخوردم
بی تو تنها در این خیابانها ...
پدر من درآمده بانو
گرد و خاکم که زیر بارانم
روزگارم سر آمده بانو
حال و روزم وخیمتر شده است
هر چه دارم برای تو ... برگرد ...
بیستونی برای کندن نیست
جان من هم فدای تو ...برگرد ...
حیف اما ...چگونه برگردی؟
کاش خود را کمی صبور کنم
باز هم گوشهی همین خانه
بنشینم تو را مرور کنم
ابروان تیغ و گیسوانت تیر
مژه ها، میلههای زندانت ...
تو قدم از قدم که برداری؛
میچکد شعر از گریبانت ...
خنده.هایت اصیل و عاشق کش
چشمهایت سیاه مثل دلت
خون ما میمکی و لب سرخی
رحمت شاعران بر آب و گلت ...
شعر من آخرین امید من است
شعر گفتم که مال من باشی
قهوه خوردم به این بهانه که تو
آخر قهوه فال من باشی
مردت این روزهای سخت از درد
قرص اگر خورد هم فدای سرت
زندگی کن عزیز راحت باش
مَرد تو مُرد هم فدای سرت
کاش میشد که حرفهایم را
بنویسم به روی دیوارت
من که لبریز گفتنم ...اما ...
هیچ بانو ... خدا نگهدارت ...
#سجاد_شهیدی
@asheghanehaye_fatima
ما برایش جان فدا ڪردیم و او با طعنه گفت:
"چیز دندان گیر مرغوبی نداری بیشتر؟ "
#سجاد_شهیدی
ما برایش جان فدا ڪردیم و او با طعنه گفت:
"چیز دندان گیر مرغوبی نداری بیشتر؟ "
#سجاد_شهیدی
چقدر یوسف مصری به چاه کرده خدا
چقدر عمر زلیخا تباه کرده خدا
چه بار ها که به چشمت نگاه می کردم
چه بارها که به من بد نگاه کرده خدا
اگر نگاه به چشمت گناه باشد، پس
چقدر اول خلقت ،گناه کرده خدا
.
چقدر اول خلقت ،خودش که تنها بود
برای موی تو کاغذ سیاه کرده خدا
چقدر موی پریشان که با هزار امید
به زور روسریت سر به راه کرده خدا
.
به خلق چشم تو بازار خویش کرده کساد
اگر غلط نکنم اشتباه کرده خدا ...
#سجاد_شهیدی
@asheghanehaye_fatima
چقدر عمر زلیخا تباه کرده خدا
چه بار ها که به چشمت نگاه می کردم
چه بارها که به من بد نگاه کرده خدا
اگر نگاه به چشمت گناه باشد، پس
چقدر اول خلقت ،گناه کرده خدا
.
چقدر اول خلقت ،خودش که تنها بود
برای موی تو کاغذ سیاه کرده خدا
چقدر موی پریشان که با هزار امید
به زور روسریت سر به راه کرده خدا
.
به خلق چشم تو بازار خویش کرده کساد
اگر غلط نکنم اشتباه کرده خدا ...
#سجاد_شهیدی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
باز در خوابم چه می کردی
حقیقت را بگو
می دهد بوی شراب از صبح لبهایم چرا...
#سجاد_شهیدی
باز در خوابم چه می کردی
حقیقت را بگو
می دهد بوی شراب از صبح لبهایم چرا...
#سجاد_شهیدی
ما برایش جان فدا کردیم او با طعنه گفت:
چیز دندانگیرِ مرغوبی نداری بیشتر...؟
🥺
#سجاد_شهیدی
@asheghanehaye_fatima
چیز دندانگیرِ مرغوبی نداری بیشتر...؟
🥺
#سجاد_شهیدی
@asheghanehaye_fatima