@asheghanehaye_fatima
باید همیشه مست بود،
همه چیز در اینست: یگانه مطلب اینست.
تا بارِ هولناکِ زمان را که شانههای شما را درهم میشکند و پشتِ شما را خم میکند، احساس نکنید
باید همواره مست باشید،
از چه؟
از شراب، از شعر، از تقوا
هرگونه دلخواه شماست، امّا مست شوید.
و اگر گاهی بر پلکانِ قصری، یا بر علفِ سبزِ گودالی، یا در غربتِ اندوهبارِ اتاقتان، بیدار شدید و دیدید که مستی کاهش یافته یا از سرتان پریده؛ بپرسید از باد، از موج، از ستاره، از پرنده، از ساعت، از هرچه میگریزد، از هرچه مینالد، از هرچه میچرخد، از هرچه سرود میخواند، از هرچه سخن میگوید،
بپرسید چه وقت است؟
و باد، موج، ستاره، پرنده، ساعت به شما پاسخ خواهند داد:
"وقت آن است که مست شوید! برای آنکه بردهی ذلیلِ زمان نباشید مست شوید،
پیوسته مست شوید!
از شراب، از شعر، یا از تقوا،
هرگونه دلخواه شماست.
■●شاعر: #شارل_بودلر | فرانسه، ۱۸۶۷-۱۸۲۱ | Charles Baudelaire |
■●برگردان: #محمدعلی_اسلامیندوشن
باید همیشه مست بود،
همه چیز در اینست: یگانه مطلب اینست.
تا بارِ هولناکِ زمان را که شانههای شما را درهم میشکند و پشتِ شما را خم میکند، احساس نکنید
باید همواره مست باشید،
از چه؟
از شراب، از شعر، از تقوا
هرگونه دلخواه شماست، امّا مست شوید.
و اگر گاهی بر پلکانِ قصری، یا بر علفِ سبزِ گودالی، یا در غربتِ اندوهبارِ اتاقتان، بیدار شدید و دیدید که مستی کاهش یافته یا از سرتان پریده؛ بپرسید از باد، از موج، از ستاره، از پرنده، از ساعت، از هرچه میگریزد، از هرچه مینالد، از هرچه میچرخد، از هرچه سرود میخواند، از هرچه سخن میگوید،
بپرسید چه وقت است؟
و باد، موج، ستاره، پرنده، ساعت به شما پاسخ خواهند داد:
"وقت آن است که مست شوید! برای آنکه بردهی ذلیلِ زمان نباشید مست شوید،
پیوسته مست شوید!
از شراب، از شعر، یا از تقوا،
هرگونه دلخواه شماست.
■●شاعر: #شارل_بودلر | فرانسه، ۱۸۶۷-۱۸۲۱ | Charles Baudelaire |
■●برگردان: #محمدعلی_اسلامیندوشن
@asheghanehaye_fatima
معقول باش ای درد من، و اندکی آرامتر گیر
تو شب را میطلبیدی و او هم اکنون فرا میرسد
جوّی تیره، شهر را دربر میگیرد
کسانی را آسایش میآورد و کسانی را تشویش.
بدان هنگام که فوج رجالههای پست
در زیر تازیانهی لذت که دژخیمی غدّار است
میروند تا در جشنِ بندهپرور، ميوههای ندامت بچینند؛
ای درد من، دستات را به من بده و دور از آنان، از اینسو بیا.
بنگر سالهای مرده را
که در جامههای قدیمی از ایوانهای آسمان خم شدهاند.
بنگر تأسف را که لبخندزنان از قعر آبها سر برمیکشد.
خورشید محتضر را ببین که زیر طاقی میخسبد
و چون کفن درازی که بر شرق کشیده شود.
بشنو، عزیز من، بشنو شب دلآویز را که گام برمیدارد.
#شارل_بودلر
برگردان: #محمدعلی_اسلامیندوشن
معقول باش ای درد من، و اندکی آرامتر گیر
تو شب را میطلبیدی و او هم اکنون فرا میرسد
جوّی تیره، شهر را دربر میگیرد
کسانی را آسایش میآورد و کسانی را تشویش.
بدان هنگام که فوج رجالههای پست
در زیر تازیانهی لذت که دژخیمی غدّار است
میروند تا در جشنِ بندهپرور، ميوههای ندامت بچینند؛
ای درد من، دستات را به من بده و دور از آنان، از اینسو بیا.
بنگر سالهای مرده را
که در جامههای قدیمی از ایوانهای آسمان خم شدهاند.
بنگر تأسف را که لبخندزنان از قعر آبها سر برمیکشد.
خورشید محتضر را ببین که زیر طاقی میخسبد
و چون کفن درازی که بر شرق کشیده شود.
بشنو، عزیز من، بشنو شب دلآویز را که گام برمیدارد.
#شارل_بودلر
برگردان: #محمدعلی_اسلامیندوشن