■تنها
از کودکی،
چنانکه دیگران بودند، نبودم!
چنانکه دیگران دیدند، ندیدم!
شور و شوقم را
از بهارِ همگان نیاوردم!
اندوهم را از آن سرچشمه نگرفتم!
قلبم را در همان حالت،
به شادی برنینگیختم
و هرچه را دوست داشتم،
تنها دوست داشتم!
آنگاه در کودکیام،
در سپیدهدمانِ
زندگانیِ بس طوفانیم،
از ژرفای هرچه نیک است و بد،
رازی سرکشید که هنوز در من است!
از سیلاب یا چشمه،
از صخرهی سرخِ کوهستان،
از خورشیدی که غلتان،
در رنگِ زرینِ پاییزی اش
گردِ من گشت!
از آذرخش در آسمان،
آنگاه که پروازکنان از کنارم گذشت!
از تندر و طوفان
و ابری که در نگاهم، Y
(آنگاه که باقیِ آسمان آبی بود)،
به هیأتِ شیطان درآمد...!
#ادگار_آلنپو
برگردان: #محمدرضا_ربیعیان
@asheghanehaye_fatima
از کودکی،
چنانکه دیگران بودند، نبودم!
چنانکه دیگران دیدند، ندیدم!
شور و شوقم را
از بهارِ همگان نیاوردم!
اندوهم را از آن سرچشمه نگرفتم!
قلبم را در همان حالت،
به شادی برنینگیختم
و هرچه را دوست داشتم،
تنها دوست داشتم!
آنگاه در کودکیام،
در سپیدهدمانِ
زندگانیِ بس طوفانیم،
از ژرفای هرچه نیک است و بد،
رازی سرکشید که هنوز در من است!
از سیلاب یا چشمه،
از صخرهی سرخِ کوهستان،
از خورشیدی که غلتان،
در رنگِ زرینِ پاییزی اش
گردِ من گشت!
از آذرخش در آسمان،
آنگاه که پروازکنان از کنارم گذشت!
از تندر و طوفان
و ابری که در نگاهم، Y
(آنگاه که باقیِ آسمان آبی بود)،
به هیأتِ شیطان درآمد...!
#ادگار_آلنپو
برگردان: #محمدرضا_ربیعیان
@asheghanehaye_fatima