اگرچه
دست و دلی سخت ناتوان دارم ؛
تورا نمی دهم از دست ،
تا توان دارم . . .
#عبدالجبار_کاکایی
@asheghanehaye_fatima
دست و دلی سخت ناتوان دارم ؛
تورا نمی دهم از دست ،
تا توان دارم . . .
#عبدالجبار_کاکایی
@asheghanehaye_fatima
@asheghsnehaye_fatima
در خویش میسازم تو را، در خویش ویران میکنم
میترسم از حرفی که باید گفت و پنهان میکنم
جانی به تلخی میکَنم، جسمی به سختی میکشم
روزی به آخر میبرم، خوابی پریشان میکنم
در تار و پود عقل و جان، آب است و آتش، توامان
یک روز عاقل میشوم، یک روز طغیان میکنم
یا جان کافر کیش را تا مرز مردن میبرم
یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان میکنم
دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست
یک عمر زندان توام، یک عمر کتمان میکنم
از عشق از آیین ِتو، از جهل ِتو، از دین ِتو
انگشتری دارم که دیوان را سلیمان میکنم
یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان نیستم
میترسم از حرفی که باید گفت و پنهان میکنم..
#عبدالجبار_کاکایی
در خویش میسازم تو را، در خویش ویران میکنم
میترسم از حرفی که باید گفت و پنهان میکنم
جانی به تلخی میکَنم، جسمی به سختی میکشم
روزی به آخر میبرم، خوابی پریشان میکنم
در تار و پود عقل و جان، آب است و آتش، توامان
یک روز عاقل میشوم، یک روز طغیان میکنم
یا جان کافر کیش را تا مرز مردن میبرم
یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان میکنم
دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست
یک عمر زندان توام، یک عمر کتمان میکنم
از عشق از آیین ِتو، از جهل ِتو، از دین ِتو
انگشتری دارم که دیوان را سلیمان میکنم
یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان نیستم
میترسم از حرفی که باید گفت و پنهان میکنم..
#عبدالجبار_کاکایی
@asheghanehaye_fatima
خدا یک شب تو را در سینه ی من زاد، باور کن
یقینی در گمان پیچید و دستم داد، باور کن
تو مثل هر چه هستی در درون من نمی گنجی
مرا ویرانه کردی خانه ات آباد! باور کن
اگرچه بر دلم بارید طوفان عظیم شک
پلی بین دل ما بود از پولاد، باور کن
نمی فهمم زبان واژه های آتشینت را
رهایی مثل یک آشوب، یک فریاد باور کن
تو از نسل عقیم گریه های رفته از یادی
که تنهایی تو را در چشم هایم زاد، باور کن
#عبدالجبار_کاکایی
خدا یک شب تو را در سینه ی من زاد، باور کن
یقینی در گمان پیچید و دستم داد، باور کن
تو مثل هر چه هستی در درون من نمی گنجی
مرا ویرانه کردی خانه ات آباد! باور کن
اگرچه بر دلم بارید طوفان عظیم شک
پلی بین دل ما بود از پولاد، باور کن
نمی فهمم زبان واژه های آتشینت را
رهایی مثل یک آشوب، یک فریاد باور کن
تو از نسل عقیم گریه های رفته از یادی
که تنهایی تو را در چشم هایم زاد، باور کن
#عبدالجبار_کاکایی
@asheghanehaye_fatima
ذوقی نداشت عطر بهاری که رفتنیست
دلخوش شدن به قول و قراری که رفتنیست
باران پشت شیشه و نقاشی دو قلب
با دست خیس، روی بخاری که رفتنیست
جز رنج بی دلیل به یادم نمانده است
از خاطرات روزشماری که رفتنیست
چون جاده دل نبند به هر رهگذر که نیست
در ایستگاه، عشق قطاری که رفتنیست
با روزهای رفته فراموش کن مرا
دستی بکش به گرد و غباری که رفتنیست
ما غیر داغ، باغ و بهاری نداشتیم
باغی که رفتنیست، بهاری که رفتنیست
#عبدالجبار_کاکایی
ذوقی نداشت عطر بهاری که رفتنیست
دلخوش شدن به قول و قراری که رفتنیست
باران پشت شیشه و نقاشی دو قلب
با دست خیس، روی بخاری که رفتنیست
جز رنج بی دلیل به یادم نمانده است
از خاطرات روزشماری که رفتنیست
چون جاده دل نبند به هر رهگذر که نیست
در ایستگاه، عشق قطاری که رفتنیست
با روزهای رفته فراموش کن مرا
دستی بکش به گرد و غباری که رفتنیست
ما غیر داغ، باغ و بهاری نداشتیم
باغی که رفتنیست، بهاری که رفتنیست
#عبدالجبار_کاکایی
@asheghanehaye_fatima
بمون ولی به خاطرِ غرور خستهام برو
برو ولی به خاطرِ دل شكستهام بمون
به موندن تو عاشقم، به رفتن تو مبتلا
شكسته ام ولی برو، بريدهام ولی بيا
چه گيج حرف میزنم، چه ساده درد میکشم
اسير قهر و آشتی ميون آب و آتشم!
تو را نفس كشيدم و به گريه با تو ساختم
چه دير عاشقت شدم، چه ديرتر شناختم...
#عبدالجبار_کاکایی
بمون ولی به خاطرِ غرور خستهام برو
برو ولی به خاطرِ دل شكستهام بمون
به موندن تو عاشقم، به رفتن تو مبتلا
شكسته ام ولی برو، بريدهام ولی بيا
چه گيج حرف میزنم، چه ساده درد میکشم
اسير قهر و آشتی ميون آب و آتشم!
تو را نفس كشيدم و به گريه با تو ساختم
چه دير عاشقت شدم، چه ديرتر شناختم...
#عبدالجبار_کاکایی
@asheghanehaye_fatima
در خویش می سازم تو را ، در خویش ویران می کنم
می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم
جانی به تلخی می کَنم ، جسمی به سختی می کشم
روزی به آخر می برم ، خوابی پریشان می کنم
در تار و پود عقل و جان ، آب است و آتش، توامان
یک روز عاقل می شوم ، یک روز طغیان می کنم
یا جان کافر کیش را تا مرز مردن می برم
یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان می کنم
دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست
یک عمر زندان توام ، یک عمر کتمان می کنم
از عشق از آیین ِتو، از جهل ِتو، از دین ِتو
انگشتری دارم که دیوان را سلیمان می کنم
یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان نیستم
می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم
#عبدالجبار_کاکایی
در خویش می سازم تو را ، در خویش ویران می کنم
می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم
جانی به تلخی می کَنم ، جسمی به سختی می کشم
روزی به آخر می برم ، خوابی پریشان می کنم
در تار و پود عقل و جان ، آب است و آتش، توامان
یک روز عاقل می شوم ، یک روز طغیان می کنم
یا جان کافر کیش را تا مرز مردن می برم
یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان می کنم
دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست
یک عمر زندان توام ، یک عمر کتمان می کنم
از عشق از آیین ِتو، از جهل ِتو، از دین ِتو
انگشتری دارم که دیوان را سلیمان می کنم
یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان نیستم
می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم
#عبدالجبار_کاکایی
احمدرضا احمدی
هنوز تشنهام
هنوز تشنهام
آب اگر چه بیصداترین ترانه بود
تشنگی بهانه بود
من به خوابهای کوچک تو اعتماد داشتم
چشمهای عاشق تو را به یاد داشتم
میوزید عطر سیب
سمت خوابهای ساده و نجیب
من به جست و جوی تو
در هوای عطر موی تو
رفت و آمد کبود گاهوارهها
زیر چتر روشن ستارهها
تا هنوز عاشقم
تا هنوز صبر میکنم
ابر می رسد
شعر #عبدالجبار_کاکایی
صدا #احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
آب اگر چه بیصداترین ترانه بود
تشنگی بهانه بود
من به خوابهای کوچک تو اعتماد داشتم
چشمهای عاشق تو را به یاد داشتم
میوزید عطر سیب
سمت خوابهای ساده و نجیب
من به جست و جوی تو
در هوای عطر موی تو
رفت و آمد کبود گاهوارهها
زیر چتر روشن ستارهها
تا هنوز عاشقم
تا هنوز صبر میکنم
ابر می رسد
شعر #عبدالجبار_کاکایی
صدا #احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
Che Dardi
Mohammadreza Hedayati - نیک موزیک
چه دردی
🎙●خواننده: #محمدرضا_هدایتی
○●ترانه: #عبدالجبار_کاکایی
○●آهنگ: #کارن_همایونفر
@asheghanehaye_fatima
🎙●خواننده: #محمدرضا_هدایتی
○●ترانه: #عبدالجبار_کاکایی
○●آهنگ: #کارن_همایونفر
@asheghanehaye_fatima
چند سالیست که تکلیف دلم روشن نیست
جا به اندازهی تنهایی من در من نیست
چشم میدوزم در چشم رفیقانی که
عشق در باورشان قدّ سر سوزن نیست
دست برداشتم از عشق، که هر دستِ سلام
لمسِ آرامشِ سردیست که در آهن نیست
حس بیقاعدهی عقل و جنون با من بود
درک این حالِ بههمریخته تقریباً نیست
سالها بود از این فاصله میترسیدم
که به کوتاهی دلکندن و دلبستن نیست
رفتم از دست و به آغوش خودم برگشتم
جا به اندازهی تنهایی من در من نیست...
#عبدالجبار_کاکایی
@asheghanehaye_fatima
جا به اندازهی تنهایی من در من نیست
چشم میدوزم در چشم رفیقانی که
عشق در باورشان قدّ سر سوزن نیست
دست برداشتم از عشق، که هر دستِ سلام
لمسِ آرامشِ سردیست که در آهن نیست
حس بیقاعدهی عقل و جنون با من بود
درک این حالِ بههمریخته تقریباً نیست
سالها بود از این فاصله میترسیدم
که به کوتاهی دلکندن و دلبستن نیست
رفتم از دست و به آغوش خودم برگشتم
جا به اندازهی تنهایی من در من نیست...
#عبدالجبار_کاکایی
@asheghanehaye_fatima
خدا یک شب تو را در سینهی من زاد ، باور کن
یقینی در گمان پیچید و دستم داد ، باور کن
تو مثل هرچه هستی در درون من نمیگنجی
مرا ویرانه کردی خانهات آباد ! باور کن
اگرچه بر دلم بارید طوفانِ عظیمِ شک
پلی بین دل ما بود از پولاد ، باور کن
نمیفهمم زبان واژههای آتشینت را
رهایی مثل یک آشوب ، یک فریاد ، باور کن
تو از نسل عقیم گریههای رفته از یادی
که تنهایی تو را در چشمهایم زاد ، باور کن ...
#عبدالجبار_کاکایی
@asheghanehaye_fatima
خدا یک شب تو را در سینهی من زاد ، باور کن
یقینی در گمان پیچید و دستم داد ، باور کن
تو مثل هرچه هستی در درون من نمیگنجی
مرا ویرانه کردی خانهات آباد ! باور کن
اگرچه بر دلم بارید طوفانِ عظیمِ شک
پلی بین دل ما بود از پولاد ، باور کن
نمیفهمم زبان واژههای آتشینت را
رهایی مثل یک آشوب ، یک فریاد ، باور کن
تو از نسل عقیم گریههای رفته از یادی
که تنهایی تو را در چشمهایم زاد ، باور کن ...
#عبدالجبار_کاکایی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شعر و دکلمه
آه از آن نگاه ...
شعر از : #عبدالجبار_کاکایی
دکلمه و خوانش : #امین_تارخ
آه از آن نگاه
واژه میشوم
مرا مرور میکند ؛
سنگ میشوم
مرا بلور میکند ؛
شیشه میشوم
ز من عبور میکند ،
تا که پشت میکنم به آفتاب
مثلِ سایه روبهروی من ظهور میکند !
آه از آن نگاه !
عاقبت تمامِ هستیِ مرا
ذرّه ذرّه نور میکند ...
@asheghanehaye_fatima
آه از آن نگاه ...
شعر از : #عبدالجبار_کاکایی
دکلمه و خوانش : #امین_تارخ
آه از آن نگاه
واژه میشوم
مرا مرور میکند ؛
سنگ میشوم
مرا بلور میکند ؛
شیشه میشوم
ز من عبور میکند ،
تا که پشت میکنم به آفتاب
مثلِ سایه روبهروی من ظهور میکند !
آه از آن نگاه !
عاقبت تمامِ هستیِ مرا
ذرّه ذرّه نور میکند ...
@asheghanehaye_fatima