@asheghanehaye_fatima
دستی که قفل کهنه من را گشوده است،
دارد مرا یواش به زنجیر می کشد
در ازدیاد خواستنش غلت می خورم،
دارد مرا به ورطه ی تقصیر می کشد
تا شعله های درهم و از هم گسیخته
خاکستری بروی اجاقی نریخته
پایی به راه رفته و پایی گریخته،
خود را به سمت جاده سرازیر می کشد
در قاب چشم هات زنی خوب و با وقار
با چشم های وحشی بی تاب و بیقرار
یک گله اسب می کشد از شیهه اش هوار
گوشی...فوکوس...دست تو تصویر می کشد...
تو خواب دیده ای که غزل خواب مانده است
خودکار، لای دفترِ بی تاب مانده است
نقشه ورق ورق شده بر آب مانده است
جیغی بروی خواب تو تعبیر می کشد
از خواب می پری که به آغوش یک نفر..
از خواب می پرم که سر دوش یک نفر...
در حسرت و نیاز ، فراموش یک نفر...
آهی برای اشک تو تبخیر می کشد
تقصیر من شبیه گناهی قشنگ بود
آغوش ما برای کشیدن چه تنگ بود
گاهی جواب چلچله ها قلوه سنگ بود
پروازِ سمت دیگرمان تیر می کشد
#عفت_کاظمی
دستی که قفل کهنه من را گشوده است،
دارد مرا یواش به زنجیر می کشد
در ازدیاد خواستنش غلت می خورم،
دارد مرا به ورطه ی تقصیر می کشد
تا شعله های درهم و از هم گسیخته
خاکستری بروی اجاقی نریخته
پایی به راه رفته و پایی گریخته،
خود را به سمت جاده سرازیر می کشد
در قاب چشم هات زنی خوب و با وقار
با چشم های وحشی بی تاب و بیقرار
یک گله اسب می کشد از شیهه اش هوار
گوشی...فوکوس...دست تو تصویر می کشد...
تو خواب دیده ای که غزل خواب مانده است
خودکار، لای دفترِ بی تاب مانده است
نقشه ورق ورق شده بر آب مانده است
جیغی بروی خواب تو تعبیر می کشد
از خواب می پری که به آغوش یک نفر..
از خواب می پرم که سر دوش یک نفر...
در حسرت و نیاز ، فراموش یک نفر...
آهی برای اشک تو تبخیر می کشد
تقصیر من شبیه گناهی قشنگ بود
آغوش ما برای کشیدن چه تنگ بود
گاهی جواب چلچله ها قلوه سنگ بود
پروازِ سمت دیگرمان تیر می کشد
#عفت_کاظمی
@asheghanehaye_fatima
گفته بودم سکوت کافی نیست؟ کاشکی بارِ آخرت باشد
شاید این مرزهای تو در تو سرزمین های دیگرت باشد
فکر کردی سکوت کافی نیست؟ توی یک بالش مچاله شده
دست هرزی که خوب می لغزد تا کجا روی پیکرت باشد؟
آه اما سکوت کافی نیست؟ اشک ها مثل رعد می غرند
خفه باید شوی که می آید آنکه باید برابرت باشد
مثل هر شب سکوت...می بازی توی یک جنگ نابرابر سرد
وقتی از دور برق چاقویی بیخِ شلوار شوهرت باشد
به امید کسی نباید بود ، می زند مارِ آستین آخر!
مرد تو رفته بود و معشوقش، می توانست خواهرت باشد
گریه کردی سکوت کافی بود، خانه لبریز از تلافی بود
مردِ بیگانه خشم و نفرین است نه هوایی که در سرت باشد
دم در ایستاده حیثیتت ، زیر تیغ زنان همسایه
پچ و پچ؛"مرد خوب و مظلومی ست! حیف از او نیست همسرت باشد؟!"
#عفت_کاظمی
گفته بودم سکوت کافی نیست؟ کاشکی بارِ آخرت باشد
شاید این مرزهای تو در تو سرزمین های دیگرت باشد
فکر کردی سکوت کافی نیست؟ توی یک بالش مچاله شده
دست هرزی که خوب می لغزد تا کجا روی پیکرت باشد؟
آه اما سکوت کافی نیست؟ اشک ها مثل رعد می غرند
خفه باید شوی که می آید آنکه باید برابرت باشد
مثل هر شب سکوت...می بازی توی یک جنگ نابرابر سرد
وقتی از دور برق چاقویی بیخِ شلوار شوهرت باشد
به امید کسی نباید بود ، می زند مارِ آستین آخر!
مرد تو رفته بود و معشوقش، می توانست خواهرت باشد
گریه کردی سکوت کافی بود، خانه لبریز از تلافی بود
مردِ بیگانه خشم و نفرین است نه هوایی که در سرت باشد
دم در ایستاده حیثیتت ، زیر تیغ زنان همسایه
پچ و پچ؛"مرد خوب و مظلومی ست! حیف از او نیست همسرت باشد؟!"
#عفت_کاظمی