@asheghanehaye_fatima
می پرسم از اندوه نایابی که او را برد
از هاله مه توی مهتابی که او را برد
این بیت ، بند دوم یک آه سایشگاه
او میخکوب عکس بی قابی که او را برد
می پرسمش از دور ، از دیروز ، از دریا
از موج خیز سرد سیلابی که او را برد
اول نگاهم می کند - گفتم ، روانی نیست -
می گوید از شب های شادابی که او را برد :
من را سوارِ ... یک سمند بی پلاک آمد
داماد ... من ای کاش ... سهرابی که او را برد
چیزی نمی فهمم از این بی سطر نامفهوم
او خود ولی می گوید از آبی که او را برد :
سهراب نام دوست ... بیچاره لیلا هم
من ... بین ما روزی شکرآبی ... که او را برد
هی رفتم و هی آمدم بی کودکی ها ... ها
افتاده بودم در همان تابی که او را برد
دختر فراری ها برایش پارک آوردند
لیلا نبود آن بید لرزابی که او را برد
یک هشت شنبه ... ساعت فردا ... پری روزا
با من قرار مانتویی آبی که او را برد
از آستانه تا خود دروازه خندیدیم
هی گفت از هر در سخن ... بابی که او را برد
این آخرین دیدار ما ... مرفین اگر ... بی او
می پیچدم در خلسه خوابی که او را برد
مثل پسینِ سالمندی های یکشنبه
افتاده بودم کنج زندابی که او را برد
زن های فامیل آمدند از بوق بوق شهر
دیدم عروس و تور و قلّابی که او را برد
زن ها به رسم ایل بر آتش ... سپندیدم
هی سوختم بی رسم و آدابی که او را برد
دف می خورد حالا تمام شهر بی تنبور
کِل می خورم بی زخم مضرابی که او را برد
***
من راوی این قصّه ام از متن می آیم
می گفتم از مردی و سیلابی که او را برد
از آه سایشگاه او تا خانه لیلا
می تابدم مهتاب بی تابی که او را برد
او خود منم ، من اویم و آیینه می داند
آهی که من را سوخت ، گردابی که او را برد
من خواب می دیدم ، همان خوابی که او را دید
من خواب می بردم ، همان خوابی که او را برد
من را سوارِ ... یک سمند بی پلاک ... آمد
من عاشقش بودم ، نه سهرابی که او را برد ...
#محمدحسین_بهرامیان
می پرسم از اندوه نایابی که او را برد
از هاله مه توی مهتابی که او را برد
این بیت ، بند دوم یک آه سایشگاه
او میخکوب عکس بی قابی که او را برد
می پرسمش از دور ، از دیروز ، از دریا
از موج خیز سرد سیلابی که او را برد
اول نگاهم می کند - گفتم ، روانی نیست -
می گوید از شب های شادابی که او را برد :
من را سوارِ ... یک سمند بی پلاک آمد
داماد ... من ای کاش ... سهرابی که او را برد
چیزی نمی فهمم از این بی سطر نامفهوم
او خود ولی می گوید از آبی که او را برد :
سهراب نام دوست ... بیچاره لیلا هم
من ... بین ما روزی شکرآبی ... که او را برد
هی رفتم و هی آمدم بی کودکی ها ... ها
افتاده بودم در همان تابی که او را برد
دختر فراری ها برایش پارک آوردند
لیلا نبود آن بید لرزابی که او را برد
یک هشت شنبه ... ساعت فردا ... پری روزا
با من قرار مانتویی آبی که او را برد
از آستانه تا خود دروازه خندیدیم
هی گفت از هر در سخن ... بابی که او را برد
این آخرین دیدار ما ... مرفین اگر ... بی او
می پیچدم در خلسه خوابی که او را برد
مثل پسینِ سالمندی های یکشنبه
افتاده بودم کنج زندابی که او را برد
زن های فامیل آمدند از بوق بوق شهر
دیدم عروس و تور و قلّابی که او را برد
زن ها به رسم ایل بر آتش ... سپندیدم
هی سوختم بی رسم و آدابی که او را برد
دف می خورد حالا تمام شهر بی تنبور
کِل می خورم بی زخم مضرابی که او را برد
***
من راوی این قصّه ام از متن می آیم
می گفتم از مردی و سیلابی که او را برد
از آه سایشگاه او تا خانه لیلا
می تابدم مهتاب بی تابی که او را برد
او خود منم ، من اویم و آیینه می داند
آهی که من را سوخت ، گردابی که او را برد
من خواب می دیدم ، همان خوابی که او را دید
من خواب می بردم ، همان خوابی که او را برد
من را سوارِ ... یک سمند بی پلاک ... آمد
من عاشقش بودم ، نه سهرابی که او را برد ...
#محمدحسین_بهرامیان
□آفتاب من
آفتابِ من
برای درخشیدن به آسمانِ تو رفته است
برایِ من - تنها - ماه مانده است
که او را من از تمامیِ ابرها صدا میزنم
ماه به من دلگرمی میدهد
که روزی تابشاش
گرمتر و روشنتر خواهد شد
نه! این زرد، رنگی دیگر نخواهد شد
این رنگ
که یادآورِ ملال و سردیست
باز آی، آفتابا!
روشنای و گرمایِ افزونِ ماه
فرایِ طاقتِ مناند.
○■شاعر: #اریش_فرید | Erich Fried | زاده ۶ مه ۱۹۲۱ در وین - درگذشته ۲۲ نوامبر ۱۹۸۸ |
○■برگردان: #محمدحسین_بهرامیان
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
گوش بسپار
با گوشهای تیزکرده
آنگاه درخواهی یافت عاقبت:
این تنها زندگیست که میشنوی
مرگ، هیچ برای گفتن ندارد
مرگ، قادر به سخنگویی نیست.
مجرم
با توسل به جرم سخن میگوید
جرم، با توسل به عواقبِ خویش سخن میگوید:
عواقبِ جرم
خویشتن را
از هر دلیلی
تبرئه میسازند.
زندهگان از مُردن سخن میگویند
تنها از آنرو که میزیند:
آنکه سخن نمیگوید، مرگ است،
مرگ
که حرفی نمیزند
اما به وعدهاش وفا میکند.
■شاعر: #اریش_فرید | Erich Fried | زاده ۶ مه ۱۹۲۱ در وین (اتریش) - درگذشته ۲۲ نوامبر ۱۹۸۸ |
■برگردان: #محمدحسین_بهرامیان
@asheghanehaye_fatima
با گوشهای تیزکرده
آنگاه درخواهی یافت عاقبت:
این تنها زندگیست که میشنوی
مرگ، هیچ برای گفتن ندارد
مرگ، قادر به سخنگویی نیست.
مجرم
با توسل به جرم سخن میگوید
جرم، با توسل به عواقبِ خویش سخن میگوید:
عواقبِ جرم
خویشتن را
از هر دلیلی
تبرئه میسازند.
زندهگان از مُردن سخن میگویند
تنها از آنرو که میزیند:
آنکه سخن نمیگوید، مرگ است،
مرگ
که حرفی نمیزند
اما به وعدهاش وفا میکند.
■شاعر: #اریش_فرید | Erich Fried | زاده ۶ مه ۱۹۲۱ در وین (اتریش) - درگذشته ۲۲ نوامبر ۱۹۸۸ |
■برگردان: #محمدحسین_بهرامیان
@asheghanehaye_fatima