دوازده، سیزده ساله بودم، دنیا را نمیشناختم. کی دنیا را میشناسد؟ این تودهٔ بیشکل مدام در حال تغییر را که دور خودش میپیچد و از یک تاریکی میرود به طرف دیگر. در این فاصله، ما بیش و کم رؤیا میبافیم، فکر میکنیم میشود سرشت انسان را عوض کرد، آن مایهٔ حیرتانگیز از حیوانیت در خود و دیگران را. ما نسلی بودیم آرمانخواه. به رستگاری اعتقاد داشتیم. هیچ تاسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رؤیا، حیرت میکنم. تا این درجه وابستگی به مادیت، اگر هم نشانهٔ عقل معیشت باشد، باز حاکی از زوال است. ما واژههای مقدس داشتیم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زیبایی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه، معنای نهفتهای داشت.
#غزاله_علیزاده
در گفتگویی با مجله ادبی گردون
چند ماه پیش از مرگ
@asheghanehaye_fatima
#غزاله_علیزاده
در گفتگویی با مجله ادبی گردون
چند ماه پیش از مرگ
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
در تمامِ رؤیاهایم از دورانهای باستانی ،
رَدِ پایِ تو را میبینم ،
ضمنا میدانم همه جا کنارت بودهام ،
با نوازشِ سَراَنگشتانت به خواب رفتهام .
اگر هزار سال بعد هم
مثلِ سبزه از خاک بِرویَم
در آوندهایم جریان داری ...
#غزاله_علیزاده
در تمامِ رؤیاهایم از دورانهای باستانی ،
رَدِ پایِ تو را میبینم ،
ضمنا میدانم همه جا کنارت بودهام ،
با نوازشِ سَراَنگشتانت به خواب رفتهام .
اگر هزار سال بعد هم
مثلِ سبزه از خاک بِرویَم
در آوندهایم جریان داری ...
#غزاله_علیزاده