@asheghanehaye_fatima
چمدان بسته ام به سمت خودم
میروی شهر را خبر بکنی
بی هوا باختی و حق داری
فکر بازی تازه تر بکنی
از نگاه تو خوب فهمیدم
ماندنت محض زنده ماندنم است
سم احساس را درون تنم
مانده ای تا که بی اثر بکنی
از غروری که زیر پا بردی
از من سرشکسته میترسم
کاسه ی صبر من ترک خورده
باید از کینه ام حذر بکنی
پای من را نبند دلبندم
شهر غربت قفس نمیخواهد
بعد من هیچکس نمیخواهد
که تو او را غریب تر بکنی
انتخابت مگر جدایی نیست؟
اشک هایت چرا سرازیر است؟
بدشگون است گریه را بانو-
توشه ی راه رهگذر بکنی
دست رد تو روی سینه ی من
پای پیش تو جز ترحم نیست
دل به دادت نمیرسد هرگز
عقل را کاش کارگر بکنی
خسته از بحث های هر شبه ای
خسته از گریه های قبل از خواب
میشود با کسی به غیر از من
شب خود را به خنده سر بکنی
من قطاری که سر به راه تو بود
چند ماهی در ایستگاه تو بود
راه افتادنم گناه تو بود
من بمانم خودت سفر بکنی؟
بعد از این ترمزم بریده و در-
ایستگاهی نگه نمیدارم
با من از مه نگو... نمیترسم
گاه خوب است که خطر بکنی
آخرش واژگونی است اما
ماندن از ترس مرگ هم ، مرگ است
ریل یعنی دو راه مانده فقط
یا بمیری و یا سفر بکنی....
#شهريار_نراقى
چمدان بسته ام به سمت خودم
میروی شهر را خبر بکنی
بی هوا باختی و حق داری
فکر بازی تازه تر بکنی
از نگاه تو خوب فهمیدم
ماندنت محض زنده ماندنم است
سم احساس را درون تنم
مانده ای تا که بی اثر بکنی
از غروری که زیر پا بردی
از من سرشکسته میترسم
کاسه ی صبر من ترک خورده
باید از کینه ام حذر بکنی
پای من را نبند دلبندم
شهر غربت قفس نمیخواهد
بعد من هیچکس نمیخواهد
که تو او را غریب تر بکنی
انتخابت مگر جدایی نیست؟
اشک هایت چرا سرازیر است؟
بدشگون است گریه را بانو-
توشه ی راه رهگذر بکنی
دست رد تو روی سینه ی من
پای پیش تو جز ترحم نیست
دل به دادت نمیرسد هرگز
عقل را کاش کارگر بکنی
خسته از بحث های هر شبه ای
خسته از گریه های قبل از خواب
میشود با کسی به غیر از من
شب خود را به خنده سر بکنی
من قطاری که سر به راه تو بود
چند ماهی در ایستگاه تو بود
راه افتادنم گناه تو بود
من بمانم خودت سفر بکنی؟
بعد از این ترمزم بریده و در-
ایستگاهی نگه نمیدارم
با من از مه نگو... نمیترسم
گاه خوب است که خطر بکنی
آخرش واژگونی است اما
ماندن از ترس مرگ هم ، مرگ است
ریل یعنی دو راه مانده فقط
یا بمیری و یا سفر بکنی....
#شهريار_نراقى