@asheghanehaye_fatima
اکنون که یاسها شکوفه کردهاند
او کاسهای پر از یاس در اتاقاش دارد
و حین صحبت یکی را در انگشتاناش میپیچد.
«آه، دوست من، تو نمیدانی، تو نمیدانی، تو نمیدانی زندگی چیست، تو که آن را در دستانات داری.»
ساقههای یاس را آرام میپیچاند
«تو میگذاری از تو جاری شود، تو میگذاری جاری شود،
و جوانی جفاکار است و ندامتی ندارد
و لبخند میزند به موقعیتهایی که نمیبیند»
و من البته لبخند میزنم
به چای خوردن ادامه میدهم.
«اما با این غروبهای آوریل
که به نوعی زندگی مدفونام
و بهار پاریس را تداعی میکنند
بیحدوصف احساس آرامش میکنم
و جهان را سرانجام شگفتانگیز و جوان میبینم.»
صدا برمیگردد
همانند صدای دائمن بیتنظیم ویولن شکستهای
در بعدازظهری از ماه اوت:
من همیشه مطمئنام تو احساسام را میفهمی
همیشه مطمئنام تو احساس میکنی
مطمئنام دستات را در امتداد خلیج دراز میکنی.
■●شاعر: #تی_اس_الیوت | T.S Eliot | آمریکا-انگلیس، ۱۹۶۵-۱۸۸۸ |
■●برگردان: #محمد_رجبپور
اکنون که یاسها شکوفه کردهاند
او کاسهای پر از یاس در اتاقاش دارد
و حین صحبت یکی را در انگشتاناش میپیچد.
«آه، دوست من، تو نمیدانی، تو نمیدانی، تو نمیدانی زندگی چیست، تو که آن را در دستانات داری.»
ساقههای یاس را آرام میپیچاند
«تو میگذاری از تو جاری شود، تو میگذاری جاری شود،
و جوانی جفاکار است و ندامتی ندارد
و لبخند میزند به موقعیتهایی که نمیبیند»
و من البته لبخند میزنم
به چای خوردن ادامه میدهم.
«اما با این غروبهای آوریل
که به نوعی زندگی مدفونام
و بهار پاریس را تداعی میکنند
بیحدوصف احساس آرامش میکنم
و جهان را سرانجام شگفتانگیز و جوان میبینم.»
صدا برمیگردد
همانند صدای دائمن بیتنظیم ویولن شکستهای
در بعدازظهری از ماه اوت:
من همیشه مطمئنام تو احساسام را میفهمی
همیشه مطمئنام تو احساس میکنی
مطمئنام دستات را در امتداد خلیج دراز میکنی.
■●شاعر: #تی_اس_الیوت | T.S Eliot | آمریکا-انگلیس، ۱۹۶۵-۱۸۸۸ |
■●برگردان: #محمد_رجبپور