آشفته ای زندانی ام، هرجا که باشم
طوری که تاثیری ندارد بازگردی
طوری جهانم را تهی کردی که بعدش
حتی خودت جای خودت را پر نکردی
@asheghanehaye_fatima
#عالی_رضایی
طوری که تاثیری ندارد بازگردی
طوری جهانم را تهی کردی که بعدش
حتی خودت جای خودت را پر نکردی
@asheghanehaye_fatima
#عالی_رضایی
@asheghanehaye_fatima
خسته از سرزمین غمگینم
خسته از روزهای پر دردم
تو زمان و مکان من هستی
من از این ها چگونه برگردم؟
اول قصه روی برگرداند
روی من چشم های خود را بست
خنده هایی که قبل تو باشد
آشنایی زدایی محض است
وسط خط خطی کاغذ خود
گریه کردم، دو چشم تابش کرد
عشوه داری، برای تو باید
از تمام حروف خواهش کرد
مثل شعری اسیر تکرارم
ورق کاغذی و خودکارم
من خودم پا گذاشتم به دلت
از سرت دست برنمی دارم
میدرخشی و ماه میبیند
آبروی زمین شدی دختر
چقدر دل گذاشتی برهم
تو که دیوار چین شدی دختر
خسته ام از سکوت بعد از این
بی تو هرشب دوبار غمگینم
بروم بی تو، بی تو برگردم
مثل حس قطار غمگینم
چه کنم من که موی تو هرصبح
رنگ روشن به آسمان می داد؟
بی شرف چشم های لعنتی ات
آخرش کار دستمان میداد...
از خدا خواستم نباشم تا
در حق عشق ناحقی نکنم
گفته ام من که دوستت دارم
کاش میشد دهن لقی نکنم
میروی باز چهره ات اما
وسط گریه های من تار است
هیچکس هیچکس نمیفهمد
سرنوشت قطار تکرار است
باید این شعر را دوباره نوشت
نیستی تو دوباره نامه دهم
نیستی تو خودت بگو که چطور
بی تو این شعر را ادامه دهم...؟
#عالی_رضایی
خسته از سرزمین غمگینم
خسته از روزهای پر دردم
تو زمان و مکان من هستی
من از این ها چگونه برگردم؟
اول قصه روی برگرداند
روی من چشم های خود را بست
خنده هایی که قبل تو باشد
آشنایی زدایی محض است
وسط خط خطی کاغذ خود
گریه کردم، دو چشم تابش کرد
عشوه داری، برای تو باید
از تمام حروف خواهش کرد
مثل شعری اسیر تکرارم
ورق کاغذی و خودکارم
من خودم پا گذاشتم به دلت
از سرت دست برنمی دارم
میدرخشی و ماه میبیند
آبروی زمین شدی دختر
چقدر دل گذاشتی برهم
تو که دیوار چین شدی دختر
خسته ام از سکوت بعد از این
بی تو هرشب دوبار غمگینم
بروم بی تو، بی تو برگردم
مثل حس قطار غمگینم
چه کنم من که موی تو هرصبح
رنگ روشن به آسمان می داد؟
بی شرف چشم های لعنتی ات
آخرش کار دستمان میداد...
از خدا خواستم نباشم تا
در حق عشق ناحقی نکنم
گفته ام من که دوستت دارم
کاش میشد دهن لقی نکنم
میروی باز چهره ات اما
وسط گریه های من تار است
هیچکس هیچکس نمیفهمد
سرنوشت قطار تکرار است
باید این شعر را دوباره نوشت
نیستی تو دوباره نامه دهم
نیستی تو خودت بگو که چطور
بی تو این شعر را ادامه دهم...؟
#عالی_رضایی
@Asheghanehaye_fatima
برای دور بودنت فقط زمان ادامه داشت
غروب در دل گرفته همچنان ادامه داشت
پرنده! هرچقدر پر زدی نشد رها شوی
قفس بهانه بود و سقف آسمان ادامه داشت
جهان شبیه کوه ایستاده روبه رویمان
صدایمان... صدایمان... صدایمان ادامه داشت...
چگونه میتوان رسید پله پله تا خدا؟
که هرچقدر می رویم نردبان ادامه داشت
و خنده مانده توی عکس های کودکیم، کاش
که تا همیشه آن خدای مهربان ادامه داشت
ببین بدون تو چه ساده می توان شکسته شد
بگو بدون تو چقدر می توان ادامه داشت؟
نبودن تو جرعه جرعه بغض در گلو نشاند
نبودن تو استکان به استکان ادامه داشت
همیشه عاشق کسی ست آنکه عاشقش شوی
تمام قصه این نبود... داستان ادامه داشت...
#عالی_رضایی
برای دور بودنت فقط زمان ادامه داشت
غروب در دل گرفته همچنان ادامه داشت
پرنده! هرچقدر پر زدی نشد رها شوی
قفس بهانه بود و سقف آسمان ادامه داشت
جهان شبیه کوه ایستاده روبه رویمان
صدایمان... صدایمان... صدایمان ادامه داشت...
چگونه میتوان رسید پله پله تا خدا؟
که هرچقدر می رویم نردبان ادامه داشت
و خنده مانده توی عکس های کودکیم، کاش
که تا همیشه آن خدای مهربان ادامه داشت
ببین بدون تو چه ساده می توان شکسته شد
بگو بدون تو چقدر می توان ادامه داشت؟
نبودن تو جرعه جرعه بغض در گلو نشاند
نبودن تو استکان به استکان ادامه داشت
همیشه عاشق کسی ست آنکه عاشقش شوی
تمام قصه این نبود... داستان ادامه داشت...
#عالی_رضایی
@asheghanehaye_fatima
بیرون خانه باد شدیدی بود
طوفان شده، درخت به نخ بسته ست
ایمان، چراغِ گرمِ خدا اما
انگشت ها بدون تو یخ بسته ست
.
می ترسم از: گناه نباید داشت!
از خود میان این همه سرگردان
می ترسم از جدایی دین از عشق
می ترسم از سیاست بی وجدان
.
باید فقط سکوت کنم اینجا
از ترس انتقام خدا از من
ترسیدم از نبودن دستانت
از چشم های خیس جدا از من
.
باید نبود و بود در این دنیا
شاید شبیه تابلوی نقاشی
چیزی به نام مرگ نخواهد بود
وقتی خودت خدای خودت باشی
.
با اینکه مهربانی و بخشنده
برگشته است شادی و بخت از من
در آسمانی و به تو اینگونه
نزدیک تر شده ست درخت از من
.
انگار که نبودی و شاید هم
بودی و هیچ وقت نچیدیمت
خورشید جان! گلایه نکن وقتی
در آسمان صاف ندیدیمت
.
هی مهره های مار بچین از عشق
تا پر شود تمام زمین از عشق
میترسی از هوای پسِ فردا
میترسم از جدایی دین از عشق
.
بیرون خانه باد شدیدی بود...
.
#عالی_رضایی
بیرون خانه باد شدیدی بود
طوفان شده، درخت به نخ بسته ست
ایمان، چراغِ گرمِ خدا اما
انگشت ها بدون تو یخ بسته ست
.
می ترسم از: گناه نباید داشت!
از خود میان این همه سرگردان
می ترسم از جدایی دین از عشق
می ترسم از سیاست بی وجدان
.
باید فقط سکوت کنم اینجا
از ترس انتقام خدا از من
ترسیدم از نبودن دستانت
از چشم های خیس جدا از من
.
باید نبود و بود در این دنیا
شاید شبیه تابلوی نقاشی
چیزی به نام مرگ نخواهد بود
وقتی خودت خدای خودت باشی
.
با اینکه مهربانی و بخشنده
برگشته است شادی و بخت از من
در آسمانی و به تو اینگونه
نزدیک تر شده ست درخت از من
.
انگار که نبودی و شاید هم
بودی و هیچ وقت نچیدیمت
خورشید جان! گلایه نکن وقتی
در آسمان صاف ندیدیمت
.
هی مهره های مار بچین از عشق
تا پر شود تمام زمین از عشق
میترسی از هوای پسِ فردا
میترسم از جدایی دین از عشق
.
بیرون خانه باد شدیدی بود...
.
#عالی_رضایی
@asheghanehaye_fatima
آشفته ای زندانی ام، هرجا که باشم
طوری که تاثیری ندارد بازگردی
طوری جهانم را تهی کردی که بعدش
حتی خودت جای خودت را پر نکردی
.
آشفته یعنی قاتلی که قبل از اعدام
ناخواسته چشمش به دار افتاده باشد
آشفته یعنی شاه بازی خورده ای که
در مستی اش فرمان به قتلی داده باشد...
.
شاهی که میداند رسیده آخر خط
باید که در جامی جنونش را بریزد
وقتی که چشمش را نمیبندد مبادا
همبسترش در خواب خونش را بریزد
.
حالم شبیه شاه بعد از کودتا که
فرزندش او را از بلندی خواهد انداخت
هنگام اعدامش به خود میگفت ای کاش
دیوار قصرش را کمی کوتاه میساخت
.
آزاد بودن سهم میدانی ست در شهر
این ها همه در حرف شاید ساده باشد
سخت است که دست و دهانت را ببندند
و پیش چشمت میهنت افتاده باشد
.
مقدار ظلم شاه را در کشورش از
جنس نگاه هر گدایش می شناسند
بیچاره شاهی که در عمرش مردم او را
از عکس روی سکه هایش میشناسند
.
هر دوره تکراری از آشوب ست اینجا
هر دوره شهری توی آتش گریه میکرد
تاریخ میخواندند آهسته... و شاهی
هرشب برای سرنوشتش گریه میکرد...
.
#عالی_رضایی
آشفته ای زندانی ام، هرجا که باشم
طوری که تاثیری ندارد بازگردی
طوری جهانم را تهی کردی که بعدش
حتی خودت جای خودت را پر نکردی
.
آشفته یعنی قاتلی که قبل از اعدام
ناخواسته چشمش به دار افتاده باشد
آشفته یعنی شاه بازی خورده ای که
در مستی اش فرمان به قتلی داده باشد...
.
شاهی که میداند رسیده آخر خط
باید که در جامی جنونش را بریزد
وقتی که چشمش را نمیبندد مبادا
همبسترش در خواب خونش را بریزد
.
حالم شبیه شاه بعد از کودتا که
فرزندش او را از بلندی خواهد انداخت
هنگام اعدامش به خود میگفت ای کاش
دیوار قصرش را کمی کوتاه میساخت
.
آزاد بودن سهم میدانی ست در شهر
این ها همه در حرف شاید ساده باشد
سخت است که دست و دهانت را ببندند
و پیش چشمت میهنت افتاده باشد
.
مقدار ظلم شاه را در کشورش از
جنس نگاه هر گدایش می شناسند
بیچاره شاهی که در عمرش مردم او را
از عکس روی سکه هایش میشناسند
.
هر دوره تکراری از آشوب ست اینجا
هر دوره شهری توی آتش گریه میکرد
تاریخ میخواندند آهسته... و شاهی
هرشب برای سرنوشتش گریه میکرد...
.
#عالی_رضایی
@asheghanehaye_fatima
او راست گفته بود ولی رفت آخرش
باور بکن! قسم به لب و گونه ی ترش
باید چکار کرد که سخت است باورش:
آینده و گذشته ی مبهم دروغ بود
یک لحظه، یک نگاه، پس از آن نگاه بعد
من عاشقت شدم که شدش اشتباه بعد
(ما با همیم) کات! حدودا" سه ماه بعد:
آن حرف های قاطع و محکم دروغ بود
گاهی شکسته، گاه چه محکم صدای تو
مثل هواشناسی مشهد هوای تو
فهمیده بودم از همه ی اشک های تو
باران چه تند تند... چه نم نم، دروغ بود
موهای گندمی خودش را که کاشت، رفت
احمق! قبول کن که قبولت نداشت، رفت...
دیدی چگونه مثل همه او گذاشت رفت؟
باید قبول کرد "عزیزم" دروغ بود
من را به دست سرد زمستان سپرد، بعد
رفت و تمام خاطره هامان نمرد، بعد
با دستمال کاغذی و اشک بُرد، بعد
فهمیدم آن سپیدی پرچم دروغ بود
آخر تمام خاطره ها چرت و پرت محض
یعنی تمام هستی ما چرت و پرت محض
حرف تمامی شعرا چرت و پرت محض
باور نکن سریع! همین هم دروغ بود
قد سرودن غزلی زندگی نکرد
باور بکن پس از تو علی زندگی نکرد
(مردی که زنده بود) ولی زندگی نکرد
عشق از زمان حضرت آدم دروغ بود
سخت است که بهانه بگیرد نفس تو را
از من خدا گرفت خودش را، سپس تو را
تقدیر وعده داد به دست چه کس تو را؟
لعنت به "اختیار" که از دم دروغ بود
هرکس گذشته از بغلت مست می رود
فهمیده ام که هست، پس از "هست"، می رود
این دفعه بوسه ای بده از دست می رود
خانوم! آمدیم و جهنّم دروغ بود
از سال های قبل تو را دوست دارمت
من مانده ام خودم که چرا دوست دارمت؟
با این ردیف هم به خدا دوست دارمت
خب! منتظر شدی که بگویم... :)
#عالی_رضایی
او راست گفته بود ولی رفت آخرش
باور بکن! قسم به لب و گونه ی ترش
باید چکار کرد که سخت است باورش:
آینده و گذشته ی مبهم دروغ بود
یک لحظه، یک نگاه، پس از آن نگاه بعد
من عاشقت شدم که شدش اشتباه بعد
(ما با همیم) کات! حدودا" سه ماه بعد:
آن حرف های قاطع و محکم دروغ بود
گاهی شکسته، گاه چه محکم صدای تو
مثل هواشناسی مشهد هوای تو
فهمیده بودم از همه ی اشک های تو
باران چه تند تند... چه نم نم، دروغ بود
موهای گندمی خودش را که کاشت، رفت
احمق! قبول کن که قبولت نداشت، رفت...
دیدی چگونه مثل همه او گذاشت رفت؟
باید قبول کرد "عزیزم" دروغ بود
من را به دست سرد زمستان سپرد، بعد
رفت و تمام خاطره هامان نمرد، بعد
با دستمال کاغذی و اشک بُرد، بعد
فهمیدم آن سپیدی پرچم دروغ بود
آخر تمام خاطره ها چرت و پرت محض
یعنی تمام هستی ما چرت و پرت محض
حرف تمامی شعرا چرت و پرت محض
باور نکن سریع! همین هم دروغ بود
قد سرودن غزلی زندگی نکرد
باور بکن پس از تو علی زندگی نکرد
(مردی که زنده بود) ولی زندگی نکرد
عشق از زمان حضرت آدم دروغ بود
سخت است که بهانه بگیرد نفس تو را
از من خدا گرفت خودش را، سپس تو را
تقدیر وعده داد به دست چه کس تو را؟
لعنت به "اختیار" که از دم دروغ بود
هرکس گذشته از بغلت مست می رود
فهمیده ام که هست، پس از "هست"، می رود
این دفعه بوسه ای بده از دست می رود
خانوم! آمدیم و جهنّم دروغ بود
از سال های قبل تو را دوست دارمت
من مانده ام خودم که چرا دوست دارمت؟
با این ردیف هم به خدا دوست دارمت
خب! منتظر شدی که بگویم... :)
#عالی_رضایی
@asheghanehaye_fatima
من سالها در وهم سر کردم، کجایی تو؟
کو زندگی؟ کو حلقهای که پادشاهم کرد؟
ای دختر رویاییام من مطمئنم که
در خوابهای نیمه شب پیدات خواهم کرد
با گریه فریادت زدم توی خیابانها
انگار حتی باد هم نام تو را می برد
از من گرفتی روزگارم را، حواسم را
در فکر مویت شانه ام بر شانه ها می خورد
در وهم ها با من خیابان را قدم می زد
با چشم هایش تیرگی به آسمان می داد
باران گرفت و خشک می ماندیم وقتی که
تنها چراغ کوچه باران را نشان می داد
سردرگمم، گیجم، به خود با گریه می لرزم
او -محکم و مردانه- اینطور آدمی می خواست
هرشب به روی شانه ی کوه اشک می ریزد
حتی خدا هم شانه های محکمی می خواست
چون میوه روزی میرسم آخر به تو اما
مانند اشک از چشمهایت چیده خواهم شد
تو مطمئنی ابر چشمانت نمیبارد
من مطمئنم گرگ باران دیده خواهم شد
مثل زمینی ها شد آنکس که زمین آمد
اینگونه حتی برف هم غرق سیاهی شد
من آدمم... میخوابم و... هرچند میدانم
در خوابهای نیمه شب پیدا نخواهی شد
#عالی_رضایی
من سالها در وهم سر کردم، کجایی تو؟
کو زندگی؟ کو حلقهای که پادشاهم کرد؟
ای دختر رویاییام من مطمئنم که
در خوابهای نیمه شب پیدات خواهم کرد
با گریه فریادت زدم توی خیابانها
انگار حتی باد هم نام تو را می برد
از من گرفتی روزگارم را، حواسم را
در فکر مویت شانه ام بر شانه ها می خورد
در وهم ها با من خیابان را قدم می زد
با چشم هایش تیرگی به آسمان می داد
باران گرفت و خشک می ماندیم وقتی که
تنها چراغ کوچه باران را نشان می داد
سردرگمم، گیجم، به خود با گریه می لرزم
او -محکم و مردانه- اینطور آدمی می خواست
هرشب به روی شانه ی کوه اشک می ریزد
حتی خدا هم شانه های محکمی می خواست
چون میوه روزی میرسم آخر به تو اما
مانند اشک از چشمهایت چیده خواهم شد
تو مطمئنی ابر چشمانت نمیبارد
من مطمئنم گرگ باران دیده خواهم شد
مثل زمینی ها شد آنکس که زمین آمد
اینگونه حتی برف هم غرق سیاهی شد
من آدمم... میخوابم و... هرچند میدانم
در خوابهای نیمه شب پیدا نخواهی شد
#عالی_رضایی
@asheghanehaye_fatima
من سالها در وهم سر کردم، کجایی تو؟
کو زندگی؟ کو حلقهای که پادشاهم کرد؟
ای دختر رویاییام من مطمئنم که
در خوابهای نیمه شب پیدات خواهم کرد
با گریه فریادت زدم توی خیابانها
انگار حتی باد هم نام تو را میبرد
از من گرفتی روزگارم را، حواسم را
در فکر مویت شانهام بر شانهها میخورد
در وهمها با من خیابان را قدم میزد
با چشمهایش تیرگی به آسمان میداد
باران گرفت و خشک میماندیم وقتی که
تنها چراغ کوچه باران را نشان میداد
سردرگمم، گیجم، به خود با گریه میلرزم
او -محکم و مردانه- اینطور آدمی میخواست
هرشب به روی شانه ی کوه اشک میریزد
حتی خدا هم شانههای محکمی میخواست
چون میوه روزی میرسم آخر به تو اما
مانند اشک از چشمهایت چیده خواهم شد
تو مطمئنی ابر چشمانت نمیبارد
من مطمئنم گرگ باران دیده خواهم شد
□□□
مثل زمینیها شد آنکس که زمین آمد
اینگونه حتی برف هم غرق سیاهی شد
من آدمم... میخوابم و... هرچند میدانم
در خوابهای نیمه شب پیدا نخواهی شد
#عالی_رضایی
من سالها در وهم سر کردم، کجایی تو؟
کو زندگی؟ کو حلقهای که پادشاهم کرد؟
ای دختر رویاییام من مطمئنم که
در خوابهای نیمه شب پیدات خواهم کرد
با گریه فریادت زدم توی خیابانها
انگار حتی باد هم نام تو را میبرد
از من گرفتی روزگارم را، حواسم را
در فکر مویت شانهام بر شانهها میخورد
در وهمها با من خیابان را قدم میزد
با چشمهایش تیرگی به آسمان میداد
باران گرفت و خشک میماندیم وقتی که
تنها چراغ کوچه باران را نشان میداد
سردرگمم، گیجم، به خود با گریه میلرزم
او -محکم و مردانه- اینطور آدمی میخواست
هرشب به روی شانه ی کوه اشک میریزد
حتی خدا هم شانههای محکمی میخواست
چون میوه روزی میرسم آخر به تو اما
مانند اشک از چشمهایت چیده خواهم شد
تو مطمئنی ابر چشمانت نمیبارد
من مطمئنم گرگ باران دیده خواهم شد
□□□
مثل زمینیها شد آنکس که زمین آمد
اینگونه حتی برف هم غرق سیاهی شد
من آدمم... میخوابم و... هرچند میدانم
در خوابهای نیمه شب پیدا نخواهی شد
#عالی_رضایی
@asheghanehaye_fatima
مثل من کاش جوابت به معما نرسد
بارها گفته ام ای کاش... به اینجا نرسد
رود اگر دل به درختی بسپارد کافیست
تا بخشکد وسط راه، به دریا نرسد
هم دعا میکنم این عشق فراموش شود
هم دعا میکنم آن روز خدایا نرسد
زندگی تاب سواریست، وَ مقصد بازی
دوست داری که به جایی برسد یا نرسد؟
شب به شب بر غمش افزود خدا در پاییز
آرزو میکنم امروز به فردا نرسد
فال حافظ که بگیرند، همه میفهمند
کار عاشق فقط ای کاش به یلدا نرسد...
#عالی_رضایی
مثل من کاش جوابت به معما نرسد
بارها گفته ام ای کاش... به اینجا نرسد
رود اگر دل به درختی بسپارد کافیست
تا بخشکد وسط راه، به دریا نرسد
هم دعا میکنم این عشق فراموش شود
هم دعا میکنم آن روز خدایا نرسد
زندگی تاب سواریست، وَ مقصد بازی
دوست داری که به جایی برسد یا نرسد؟
شب به شب بر غمش افزود خدا در پاییز
آرزو میکنم امروز به فردا نرسد
فال حافظ که بگیرند، همه میفهمند
کار عاشق فقط ای کاش به یلدا نرسد...
#عالی_رضایی