عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



بعضی وقت ها نامرتبم و به ست شدن رنگ کیف و کفش و مانتویی ک میپوشم، اهمیت نمیدهم .. یک خط چشم کج و ناجور پشت چشمَم میکشم، و از صاف نشدنش عصبانی نمیشوم.. همیشه فراموش می کنم عطر بزنم.. اگریکی از ناخن هایم بشکند، همه ی ناخن هایم را کوتاه میکنم و برایم فرقی ندارد،ناخن بلند و ناخن کوتاه .
از رژ لب پر رنگ خوشم نمی اید .بلد نیستم با ناز و ادا غذا بخورم و اخرش یک دستمال بردارم و دهانم را تمیز کنم و کلی هم افتخار کنم..
ساده غذا میخورم، ساده میپوشم، ساده میروم و ساده می ایم و قاعدتا، ساده هم عاشق می شوم!
به خاطر همین هم خیلی عجیب نبود .. اینکه وقتی در دلم یک حسِ ناشناخته پیدا کردم، سادگیَم نگذاشت که بفهمَم این همان عشق است.. اسم و رسم عاشقی را بلد نبودم .. من شعر میخواندم و در فکر یک نگاه عمیق روز را شب میکردم ،و نمیدانستم چه اتفاقی افتاده؟ عشق برای منِ ساده، مثل خودم ساده بود..حتی فکرَش را هم نمی کردم که پیچیده ترین مشخصه ی احساسی ادم ها باشد ..
نمیدانستم رقیب یعنی چه؟ مگر میشد کسی هم پیدا شود که بیشتر از من دوستت داشته باشد؟اصلا مگر کسی هم هست که به اندازه من دیوانه ات باشد ؟
راستش من با تمام سادگیَم، تصمیمات جسورانه ای که با قلبم میگیرم را از تمام تصمیمات عاقلانه ام بیشتر دوست دارم .. من همان دختر ساده ی خطرناکم ..که هیچکس نمیتواند مثل او ، با تمامِ نابلد بودنَش دوستت داشته باشد..دختری که از اشتباهاتش نمیترسد .. از دوست داشتَن نمیترسد .

#رقیه_رستمی
@asheghanehaye_fatima



من تو را برای باقی مانده ی عمرم میخواستم.برای صبح های زود که نور آفتاب روی صورتت بخورد و آنقدر محو تماشایت شوم که بیدارت نکنم و خواب بمانی.تو را برای قدم زدن در کوچه پس کوچه های تهران بزرگ و شلوغ میخواستم.که پشت ویترین مغازه های رنگارنگش برای خودمان خاطراتی رنگی بسازیم و به همهمه ی ادم ها توجهی نکنیم. تو را برای شعر های بلند مولانا میخواستم. که چشم در چشم هم ،ابیاتش را بخوانیم. تو را برای چای تازه دم بعدازظهر با عطر هل میخواستم.که سر روی شانه ات بگذارم و ندانم که در عطر تو غرق شوم یا در عطر چای؟من تورا برای نگرانی های گاه و بی گاهم میخواستم تا بی دلیل به تو زنگ بزنم و بگویم: کجایی جانِ من؟راستش شنیده بودم، ادم ها می آیند تا بروند. هیچ کس، نباید دل ببندد به عبور نگاهی که معلوم نیست برای او باشد یا نه.من اما وقتی تو را دیدم، تمام شنیده هایم را دور انداختم.من تو را ،مثل قهرمان دنیای بچه ها دیدم. قهرمانی که قرار بود بیاید و دستانم را بگیرد و مرا از میانِ تمامِ تنهایی هایم ، نجات دهد.دستان تو معجزه بود و در آن زمان چگونه میتوانستم به این فکر کنم که قرار نیست اتفاقات، همان گونه بیفتند که من میخواهم؟ آن روز،عشق، با تمام توانش کاری کرد تا تمام روزهای اینده، با تو از مقابل چشمانم رد شوند.من از ان روز، از همان روز اول، تو را در کنار خودم،برای باقی مانده ی عمرم خواسته بودم..



#رقیه_رستمی
@asheghanehaye_fatima



یک روز به همه چیز عادت میکنم ..
به صندلی تکیه میدهم .. تصنیفِ
"نبسته کس ب من دل، نبسته ام به کس دل"
همایون را بلند میکنم و شروع میکنم به آرام آرام زمزمه کردنش و..
یک مرتبه ساکت میشوم..

"نبسته ام به کس دل" ..

_به کسی دل نبسته بودم؟

..."نبسته کس به من دل"
"چو تخت پاره بر موج"
"رها رها رها من" ....

رها بودم .. از همه چیز.. اما...دل بسته ..
چشمانم را می بندم و به زمرمه کردن ادامه می دهم .. فکر های اشفته را رها می کنم ..
من رها بودم..دیگر چ فرقی می کرد که در گذشته ها، دل بسته بودم یا نه..
یک روز که درحال نوشتن یک عاشقانه ی آرامم، یک مرتبه در ذهنم، به یک اسم آشنا می رسم .. به یک حس، که چندان هم غریب نیس!
چشمانم را می بندم و فکر می کنم .. این اسم را کجا شنیده ام؟ یادم نمی اید .. کلافه می شوم .. همیشه کم حافظه بودم .. قلم را برمی دارم .. به نوشتنم ادامه می دهم..
"چشمان او کلید واژه ی تمام کلمات من است..."

یک روز در یکی از خیابان های شهر، مشغول قدم زدن میشوم .. هوا گرم است و آفتاب ، صورت مرا نشانه گرفته..
همانطور که با ناسزا گفتن ، زیپِ کیفم را برای پیدا کردنِ عینکِ افتابی باز می کنم ، یک مرتبه، دستم به یک شی کوچک می خورد .. بر می دارمش .. دفترچه ام! .. این همان دفترچه ای بود ک اسمش را گذاشته بودم : "همدم لحظه ها" .. همان که خط به خَطَش را از بَرَم ..چقد دنبالش گشتم و پیدایش نکردم .. سرم گیج می رود .. یک آن همه چیز از مقابل چشمانم می گذرد ..
افتاب ، خاطرات مرا نشانه گرفته است ..

روزی میرسد که همه ی اتفاقات گذشته را مرور میکنم و عادت کردن می شود بی معنی ترین فعل دنیا!
روزی می رسد که خودم را گول می زنم .. به خرید می روم، قهوه را با یک عالمه شکر می نوشم، می خندم ،زندگی می کنم و به زندگی کردن ادامه می دهم!
روزی می رسد ، که خودم را به خاطر دفترچه های پر از نوشته، همایون شجریان را به خاطر تصنیفَش، و تو را به خاطر بی رحمیت، نفرین می کنم ..
روزی می رسد که خاطراتت ، اسمت ، نگاهت و تمام تو را به یاد خواهم اورد ..
یک روز می فهمم که "نبودت" در هیچ زمانی برایم عادت نمی شود ..
بی شک
یک روز به اشتباهم ..
به این که در تمام این سال ها
به "دل مردگی" عادت کرده ام ..
نه به همه چیز
پی می برم!

#رقیه_رستمی
@asheghanehaye_fatima



هرچقدر لذت های زندگی بزرگ تر باشد، خوشی های کوچک، بی ارزش تر خواهند شد.
لذت خوردن بستنی قیفی وسط سرما، لذت گرمای استکان چای، لذت لِی لِی رفتن وسط خیابان و... وقتی از کوچک ترین خوشی های زندگی لذت نبری، برای بدست آوردن لذت های بزرگتر، خطرناک خواهی شد
از آدم هایی ک خوشی های کوچک ندارند بترسید...


#رقیه_رستمی
@asheghanehaye_fatima



یک روز به همه چیز عادت میکنم ..
به صندلی تکیه میدهم .. تصنیفِ
"نبسته کس ب من دل، نبسته ام به کس دل"
همایون را بلند میکنم و شروع میکنم به آرام آرام زمزمه کردنش و..
یک مرتبه ساکت میشوم..

"نبسته ام به کس دل" ..

_به کسی دل نبسته بودم؟

..."نبسته کس به من دل"
"چو تخت پاره بر موج"
"رها رها رها من" ....

رها بودم .. از همه چیز.. اما...دل بسته ..
چشمانم را می بندم و به زمرمه کردن ادامه می دهم .. فکر های اشفته را رها می کنم ..
من رها بودم..دیگر چ فرقی می کرد که در گذشته ها، دل بسته بودم یا نه..
یک روز که درحال نوشتن یک عاشقانه ی آرامم، یک مرتبه در ذهنم، به یک اسم آشنا می رسم .. به یک حس، که چندان هم غریب نیس!
چشمانم را می بندم و فکر می کنم .. این اسم را کجا شنیده ام؟ یادم نمی اید .. کلافه می شوم .. همیشه کم حافظه بودم .. قلم را برمی دارم .. به نوشتنم ادامه می دهم..
"چشمان او کلید واژه ی تمام کلمات من است..."

یک روز در یکی از خیابان های شهر، مشغول قدم زدن میشوم .. هوا گرم است و آفتاب ، صورت مرا نشانه گرفته..
همانطور که با ناسزا گفتن ، زیپِ کیفم را برای پیدا کردنِ عینکِ افتابی باز می کنم ، یک مرتبه، دستم به یک شی کوچک می خورد .. بر می دارمش .. دفترچه ام! .. این همان دفترچه ای بود ک اسمش را گذاشته بودم : "همدم لحظه ها" .. همان که خط به خَطَش را از بَرَم ..چقد دنبالش گشتم و پیدایش نکردم .. سرم گیج می رود .. یک آن همه چیز از مقابل چشمانم می گذرد ..
افتاب ، خاطرات مرا نشانه گرفته است ..

روزی میرسد که همه ی اتفاقات گذشته را مرور میکنم و عادت کردن می شود بی معنی ترین فعل دنیا!
روزی می رسد که خودم را گول می زنم .. به خرید می روم، قهوه را با یک عالمه شکر می نوشم، می خندم ،زندگی می کنم و به زندگی کردن ادامه می دهم!
روزی می رسد ، که خودم را به خاطر دفترچه های پر از نوشته، همایون شجریان را به خاطر تصنیفَش، و تو را به خاطر بی رحمیت، نفرین می کنم ..
روزی می رسد که خاطراتت ، اسمت ، نگاهت و تمام تو را به یاد خواهم اورد ..
یک روز می فهمم که "نبودت" در هیچ زمانی برایم عادت نمی شود ..
بی شک
یک روز به اشتباهم ..
به این که در تمام این سال ها
به "دل مردگی" عادت کرده ام ..
نه به همه چیز
پی می برم!

#رقیه_رستمی
@asheghanehaye_fatima




هیچگاه کسی را معطل دوست داشتن های دمِ دستی خود نکنید!
اگر فکر می کنید عاشق کسی هستید باید تا آخرین لحظه ی زندگیتان را با او تصور کرده باشید، باید لحظه هایتان از نفس های او بویِ سیب گرفته باشد، باید به خاطرِ او شب و روزتان بهم بخورد، باید هیچکس را جز او نبینید...
اگر اینگونه نبودید، او و خودتان را معطلِ عشق نکنید...این احساسات گذرا، اسمش عشق نیست
اگر عشق را نمی فهمید، عاشقی نکنید... که عشق همان حسی ست که با تصاحب روح می آید و با کندنِ جان می رود...



#رقیه_رستمی
@asheghanehaye_fatima



تو "هستی"...
و همین کافیست..
همین که من مطمئن باشم
تو میخندی
راه میروی
غذا میخوری
زندگی میکنی
هر روز صبح از خانه بیرون میزنی و میروی سرکار،
با رفیق های فابریکت پایه ی کوهنوردی میشوید،
هنوز هم سفر‌های طولانی را دوست داری،
چای‌ات را داغ داغ میخوری،
آهنگ را با صدای بلند گوش میدهی و با آن بلند میخانی
تند رانندگی میکنی،
همین ها که حکایتِ بودنت را میکنند،
برای من کافیست!
همین که مریض نشوی؛
غصه نخوری؛
شانه هایت نلرز؛
و تنهایی ات را
با از ما بهتران پُر کنی
کافیست...
حتی حاضرم به دنبال کسی باشم که تو میخواهی،
تا یک لحظه احساس تنهایی نکنی جانِ دلم!
حاضرم خیلی کارها برایت بکنم و تنها مطمئن باشم
که تو هستی...
کسی هست ک قلبِ مرا به تپش می اندازد..
مرا نگران و از خود بی خود میکند...
من حاضرم به خاطرِ تو
هر روزم بدتر از دیروز باشد..
و هرروز و هرشب برای دلِ نداشته ام
با صدای بلند بخوانم:
"تو مرا باز رساندی به جنونم کافیست..
تو مرا باز رساندی به جنونم کافیست...!"

#رقیه_رستمی
@asheghanehaye_fatima




بعد ها
شاید به خیلی چیزها فکرکنی
آدم‌ها با مرور زمان به اشتباهاتی که در حق دیگران کرده اند بیشتر فکر میکنند
بعد ها
شاید به خیلی چیزها فکر کنم
به هر چیزی به غیر از تو
از یک جایی به بعد
دیگر نمیخواهم از تو خبر داشته باشم
دوست دارم زندگی ام را
همینطور ک هست قبول کرده و با تمام نشدن هایش کنار آمده باشم..
کلنجارهای همیشگی با ‌دلم تمام شده باشد و دیگر خودم رابخاطر تو سرزنش نکنم
بعد ها
شاید بفهمی چرا بعضی حرف ها را به تو میزدم
و یا چرا بعضی کارها را بدون هیچ سوالی برایت انجام میدادم
بعد ها شاید بفهمی
و یا کسی به تو بفهماند
که چقدر دوستت داشتم
شاید
تو امروز من شوی ..
همین قدر عاشق وبی قرار
بعد ها ولی ،
من دیگر مثل امروزم نیستم..
من آن کسی هستم که خیل وقت پیش
در آن روزها که چشمانت را بسته بودی و خودت را به نفهمیدن میزدی
چمدانش را بسته و از زندگی ات رفته است ..
کسی که اینبار
نقش تو را بازی میکند
و خودش را به نفهمیدن
نخواستن
و دوست نداشتن
میزند .. !




#رقیه_رستمی
@asheghanehaye_fatima




تو هستی
و همین کافیست..
همین ک من مطمئن باشم
تو میخندی
راه میروی
غذا میخوری
زندگی میکنی
هر روز صبح از خانه بیرون میزنی و میروی سرکار
با رفیق های فابریکت پایه ی کوهنوردی میشوید
هنوز هم سفر های طولانی را دوست داری
چایت را داغ داغ میخوری
اهنگ را با صدای بلند گوش میدهی و با آن بلند میخانی
تند رانندگی میکنی
همین ها ک حکایت بودنت را میکنند
برای من کافیست
همین ک مریض نشوی
غصه نخوری
شانه هایت نلرزد
و تنهاییت را
با از ما بهتران پُر کنی
کافیست..
حتی حاضرم
به دنبال کسی باشم که تو میخواهی
تا یک لحظه احساس تنهایی نکنی جانِ دلم!
حاضرم خیلی کارها برایت بکنم و تنها مطمئن باشم
ک تو هستی
کسی هست ک قلب مرا به تپش می اندازد..
مرا نگران و از خود بی خود میکند..
من حاضرم به خاطر تو
هر روزم بدتر از دیروز باشد..
و هر روز و هر شب برای دل نداشته ام
با صدای بلند بخوانم..:
تو مرا باز رساندی به جنونم کافیست
تو مرا باز رساندی به جنونم کافیست.




#رقیه_رستمی
من تو را برای باقی مانده عمرم میخواستم. برای صبح های زود که نور آفتاب روی صورتت بخورد و آنقدر محو تماشایت شوم که بیدارت نکنم و خواب بمانی. تو را برای قدم زدن در کوچه پس کوچه های تهران بزرگ و شلوغ میخواستم که پشت ویترین مغازه های رنگارنگش برای خودمان خاطراتی رنگی بسازیم و به همهمه ی ادم ها توجهی نکنیم. تو را برای شعر های بلند مولانا میخواستم. که چشم در چشم هم، ابیاتش را بخوانیم. تو را برای چای تازه دم بعدازظهر با عطر هل میخواستم. که سر روی شانه ات بگذارم و ندانم که در عطر تو غرق شوم یا در عطر چای؟ ...
#رقیه_رستمی

این مجموعه سه قسمتی با حمایت معاونت امور اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران در قالب طرح #نوروزخانه با مروری دیگر بر فیلمهای عاشقانه تهران ساخته شده است، قسمت اول این مجموعه به ترتیب از فیلم های: قصه‌ها، تجریش ناتمام و شبهای روشن تشکیل شده است.

اطلاعات اپیزود به ترتیب ورود:
موسیقی Dear Gravity - The Land Untouched
موسیقی Clouds Raining on the Sea
متن و خوانش: احمد شاملو
موسیقی: احمد عاشورپور
متن و خوانش: احمدرضا احمدی
متن و خوانش: محمد صالح علاء
موسیقی Sokkar Mor Soundtrack - The Breakup
متن: رقیه رستمی
خوانش: امیرنظام صمدآبادی
موسیقی Hadi Haddadi - Fanoos
موسیقی Eik Octobre - We Could See All Things Nearer
موسیقی Cooper Sams - Bright Future
متن: نازنین عابدین‌پور
خوانش: امیرنظام صمدآبادی
آواز: لالایی خانگل، رادیو نواحی
موسیقی Eik Octobre - For The Two in Me

دستیار تهیه: سعید قاسمی
طراحی و تنظیم: مهدی ستوده
عکس کاور از: Kerosene Halo

ارادتمند،
مهدی ستوده،
نهم فروردین ماه 1399
#درخانه‌بمانیم

instagram.com/dialoguebox_episodes

@dialoguebox