@asheghanehaye_fatima
گیر کرده ام در بن بست عاشقانه ای که
نه می شود رفت و
نه می شود برگشت
کاش معجزه ای رخ می داد
من
پرنده ای می شدم
که پرواز کنم
به سوی پنجره ی خانه تو
وَ
نگاهت قفسی می شد
که مرا اسیر کند
برای همیشه...
#مجید_وادی
گیر کرده ام در بن بست عاشقانه ای که
نه می شود رفت و
نه می شود برگشت
کاش معجزه ای رخ می داد
من
پرنده ای می شدم
که پرواز کنم
به سوی پنجره ی خانه تو
وَ
نگاهت قفسی می شد
که مرا اسیر کند
برای همیشه...
#مجید_وادی
@asheghanehaye_fatima
شبها
به بهانه ی کدام اتفاق
به خوابم می آیی
که پشت پلکهایم
سرخ ِ قدم های تو می شود،
به وقت بیداری...
#مجید_وادی
شبها
به بهانه ی کدام اتفاق
به خوابم می آیی
که پشت پلکهایم
سرخ ِ قدم های تو می شود،
به وقت بیداری...
#مجید_وادی
@asheghanehaye_fatima
بگو کدام سمت دنیا بیایم!!!
حالا که نسیم
روی بازوی آسمان خواب رفته است.
از خمیازه ی شب
به باور هزار گرگ دندان تیز کرده رسیدم،
بگو به گهواره ی کدام چاه خوابیده ای؟
_چه آرام خوابیده ای
چه سراسیمه بیدارم.
من زلیخا ندیده ی دربار فراقم
که واژه ها را در بلوغِ احساس و عاطفه
زنده به گور کردم.
تو مشرقی ترین طلوعی
در آستانه ی قتل شعر.
من از شب
آرزوی دیدار داشتم
به شفای تاریکی رسیدم،
رفتنت به اشتیاق کدام ستاره بود؟
به عطسه نابهنگام کلام باید گریست
به تلنگر سفیدی مو باید خندید
وقتی
دوری تورا فقط آینه می فهمد.
با خودم هزاران طفل، آرزو به دنیا آوردم
وَ هزاران طفلِ ناشتا، گریه کنان می برم.
وقتِ رفتن رسید،
راز عشق را با کلام صریح
با مشقّت و درد
با مغربی ترین غروب
به روی آسمان نوشته ام.
وَ حالا هر کسی که از کلمه رفتن
چیزی بداند
به مراسم یادبودِ واژه های سقط شده
دعوت است...
#مجید_وادی
بگو کدام سمت دنیا بیایم!!!
حالا که نسیم
روی بازوی آسمان خواب رفته است.
از خمیازه ی شب
به باور هزار گرگ دندان تیز کرده رسیدم،
بگو به گهواره ی کدام چاه خوابیده ای؟
_چه آرام خوابیده ای
چه سراسیمه بیدارم.
من زلیخا ندیده ی دربار فراقم
که واژه ها را در بلوغِ احساس و عاطفه
زنده به گور کردم.
تو مشرقی ترین طلوعی
در آستانه ی قتل شعر.
من از شب
آرزوی دیدار داشتم
به شفای تاریکی رسیدم،
رفتنت به اشتیاق کدام ستاره بود؟
به عطسه نابهنگام کلام باید گریست
به تلنگر سفیدی مو باید خندید
وقتی
دوری تورا فقط آینه می فهمد.
با خودم هزاران طفل، آرزو به دنیا آوردم
وَ هزاران طفلِ ناشتا، گریه کنان می برم.
وقتِ رفتن رسید،
راز عشق را با کلام صریح
با مشقّت و درد
با مغربی ترین غروب
به روی آسمان نوشته ام.
وَ حالا هر کسی که از کلمه رفتن
چیزی بداند
به مراسم یادبودِ واژه های سقط شده
دعوت است...
#مجید_وادی
@asheghanehaye_fatima
آن دستِ خواهشی که در
بی حوصله گی نگاهم بلند شد،
دیگر نمی بینم!!!
آن صدای آشنا،
آن فریادِ امید که سینه ی باد را شکافت،
دیگر نمی شنوم!!!
بارِ سکوتی که روی دوش من
نفس دوانیده
جای دست های گرم تو بود.
این شانه ی سرخِ انتظار
بر خنجر دیوار،
چه بی قرار،هنوز هم لمیده است.
آنقدر لبريزم از تو
که شوق بودنت
از گوشه ی چشمم می چکد.
داشتنت رویاست
و این رویا چه زیباست
خوشحالم...
چون تورا
جایی میان خاطرات یک روز خوب،
هر روز می بوسم.
تو از من دور شدی،
از باورم هنوز نه...
راستی!!!
حالا که می روی
ماه را زیر بغل بگذارو ستاره ها را
یکی یکی خاموش کن.
بعد از تو
دیگر از روشنی سخن نمی گویم،
بعد از تو
به تاریکی مطلق پناه خواهم برد.
و امیدوار باشم که
سو سوی واژه هایم را
از پشت ابرها ی سیاه
به شفای باران برسانم....
#مجید_وادی
آن دستِ خواهشی که در
بی حوصله گی نگاهم بلند شد،
دیگر نمی بینم!!!
آن صدای آشنا،
آن فریادِ امید که سینه ی باد را شکافت،
دیگر نمی شنوم!!!
بارِ سکوتی که روی دوش من
نفس دوانیده
جای دست های گرم تو بود.
این شانه ی سرخِ انتظار
بر خنجر دیوار،
چه بی قرار،هنوز هم لمیده است.
آنقدر لبريزم از تو
که شوق بودنت
از گوشه ی چشمم می چکد.
داشتنت رویاست
و این رویا چه زیباست
خوشحالم...
چون تورا
جایی میان خاطرات یک روز خوب،
هر روز می بوسم.
تو از من دور شدی،
از باورم هنوز نه...
راستی!!!
حالا که می روی
ماه را زیر بغل بگذارو ستاره ها را
یکی یکی خاموش کن.
بعد از تو
دیگر از روشنی سخن نمی گویم،
بعد از تو
به تاریکی مطلق پناه خواهم برد.
و امیدوار باشم که
سو سوی واژه هایم را
از پشت ابرها ی سیاه
به شفای باران برسانم....
#مجید_وادی
@asheghanehaye_fatima
آن دستِ خواهشی که در
بی حوصله گی نگاهم بلند شد،
دیگر نمی بینم!!!
آن صدای آشنا،
آن فریادِ امید که سینه ی باد را شکافت،
دیگر نمی شنوم!!!
بارِ سکوتی که روی دوش من
نفس دوانیده
جای دست های گرم تو بود.
این شانه ی سرخِ انتظار
بر خنجر دیوار،
چه بی قرار،هنوز هم لمیده است.
آنقدر لبريزم از تو
که شوق بودنت
از گوشه ی چشمم می چکد.
داشتنت رویاست
و این رویا چه زیباست
خوشحالم...
چون تورا
جایی میان خاطرات یک روز خوب،
هر روز می بوسم.
تو از من دور شدی،
از باورم هنوز نه...
راستی!!!
حالا که می روی
ماه را زیر بغل بگذارو ستاره ها را
یکی یکی خاموش کن.
بعد از تو
دیگر از روشنی سخن نمی گویم،
بعد از تو
به تاریکی مطلق پناه خواهم برد.
و امیدوار باشم که
سو سوی واژه هایم را
از پشت ابرها ی سیاه
به شفای باران برسانم....
#مجید_وادی
☘🍀
آن دستِ خواهشی که در
بی حوصله گی نگاهم بلند شد،
دیگر نمی بینم!!!
آن صدای آشنا،
آن فریادِ امید که سینه ی باد را شکافت،
دیگر نمی شنوم!!!
بارِ سکوتی که روی دوش من
نفس دوانیده
جای دست های گرم تو بود.
این شانه ی سرخِ انتظار
بر خنجر دیوار،
چه بی قرار،هنوز هم لمیده است.
آنقدر لبريزم از تو
که شوق بودنت
از گوشه ی چشمم می چکد.
داشتنت رویاست
و این رویا چه زیباست
خوشحالم...
چون تورا
جایی میان خاطرات یک روز خوب،
هر روز می بوسم.
تو از من دور شدی،
از باورم هنوز نه...
راستی!!!
حالا که می روی
ماه را زیر بغل بگذارو ستاره ها را
یکی یکی خاموش کن.
بعد از تو
دیگر از روشنی سخن نمی گویم،
بعد از تو
به تاریکی مطلق پناه خواهم برد.
و امیدوار باشم که
سو سوی واژه هایم را
از پشت ابرها ی سیاه
به شفای باران برسانم....
#مجید_وادی
☘🍀
و من هم
#جهانمرادرآغوشگرمتو
خلاصه می کنم
آنجا که هنگام خواب
روی بازوی راستت غروب می کنم
و صبح
روی بازوی چپ من طلوع می کنی
#مجید_وادی
@asheghanehaye_fatima
#جهانمرادرآغوشگرمتو
خلاصه می کنم
آنجا که هنگام خواب
روی بازوی راستت غروب می کنم
و صبح
روی بازوی چپ من طلوع می کنی
#مجید_وادی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
کجای رسیدنی؟
که نام تو
رمز عبور زبان است به دهان قفلم
من از نگاه خورشید پَر و بالی ساخته ام
برای پرواز
کجای رسیدنی؟
که من اینگونه
پرواز را آسان معنا می کنم برای پرندگان
آستینِ انتظار را پایین کشیده ام
اشتیاق دیدنت
دست و پا می زند در چشم هایم.
-بیتابم...
کجای رسیدنی؟
که من اینگونه سَر می روم از خویش
#مجید_وادی
کجای رسیدنی؟
که نام تو
رمز عبور زبان است به دهان قفلم
من از نگاه خورشید پَر و بالی ساخته ام
برای پرواز
کجای رسیدنی؟
که من اینگونه
پرواز را آسان معنا می کنم برای پرندگان
آستینِ انتظار را پایین کشیده ام
اشتیاق دیدنت
دست و پا می زند در چشم هایم.
-بیتابم...
کجای رسیدنی؟
که من اینگونه سَر می روم از خویش
#مجید_وادی
@asheghanehaye_fatima
دوست دارم عاشق باشم؛
عاشقِ خیزِ آفتاب
از پشت پنجره;
عاشقِ هوای خوبِ اول صبح
با بوی یاس و صدای جیک جیک گنجشک ها.
عاشقِ ردی از تو
روی تقویمِ تشنه ی تابستان.
دوست دارم تو باشی;
من از روز اول دوست داشتن بگویم,
مثل کودک تازه راه افتاده
کلمات هی بیفتند روی زمین,
من دستشان را بگیرم
بگذارم روی خط ...
خوب ببین.
هر زخم روی این شعر
جای بوسه هایی ست که هرگز به گونه ی التهاب تنهاییت نزده ام.
#مجید_وادی
#هوای_امروز_را_بیشتر_دوست_دارم
دوست دارم عاشق باشم؛
عاشقِ خیزِ آفتاب
از پشت پنجره;
عاشقِ هوای خوبِ اول صبح
با بوی یاس و صدای جیک جیک گنجشک ها.
عاشقِ ردی از تو
روی تقویمِ تشنه ی تابستان.
دوست دارم تو باشی;
من از روز اول دوست داشتن بگویم,
مثل کودک تازه راه افتاده
کلمات هی بیفتند روی زمین,
من دستشان را بگیرم
بگذارم روی خط ...
خوب ببین.
هر زخم روی این شعر
جای بوسه هایی ست که هرگز به گونه ی التهاب تنهاییت نزده ام.
#مجید_وادی
#هوای_امروز_را_بیشتر_دوست_دارم
.
همین صبحِ خوبِ بهار شاهد است !
نَه تو
از سلامِ آهستهی خورشید برایم خبر آوردی
نَه من توانستم
از شاخه های پُر بارِ آسمان
نوبرانهای بچینم ...
شاید تو خواب ماندهای
و من
دلواپسِ سؤالِ مکررِ بارانم
دلواپسِ خندههای پژمردهی باغ
دلواپسِ کم شدنِ علاقه
برای قدم زدن
در تاریکیِ پُر اضطراب
و شفایِ بوسه ...
حالا کمی خستهام
باید بخوابم ؛
بیدار که شدی ...
کلید زیرِ اولین اَبرِ اردیبهشت است
وَ عشق ؛
در خیابانی
همین حوالیِ خانهی من
منتظرم ...
بیا که برویم از توشهی بهار
سهمِ خوشبختیمان را برداریم ...
زندگی
همین دلهرهی لای انگشتانِ ماست ...
#مجید_وادی
@asheghanehaye_fatima
همین صبحِ خوبِ بهار شاهد است !
نَه تو
از سلامِ آهستهی خورشید برایم خبر آوردی
نَه من توانستم
از شاخه های پُر بارِ آسمان
نوبرانهای بچینم ...
شاید تو خواب ماندهای
و من
دلواپسِ سؤالِ مکررِ بارانم
دلواپسِ خندههای پژمردهی باغ
دلواپسِ کم شدنِ علاقه
برای قدم زدن
در تاریکیِ پُر اضطراب
و شفایِ بوسه ...
حالا کمی خستهام
باید بخوابم ؛
بیدار که شدی ...
کلید زیرِ اولین اَبرِ اردیبهشت است
وَ عشق ؛
در خیابانی
همین حوالیِ خانهی من
منتظرم ...
بیا که برویم از توشهی بهار
سهمِ خوشبختیمان را برداریم ...
زندگی
همین دلهرهی لای انگشتانِ ماست ...
#مجید_وادی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
تلاشم را کردم
تا
کسی بو نَبَرد از نبودنت
اما در ذهن من
کلاغی آشیانه کرده
که هر روز آشفتگی ام را در شهر
جار می زند
#مجید_وادی
تلاشم را کردم
تا
کسی بو نَبَرد از نبودنت
اما در ذهن من
کلاغی آشیانه کرده
که هر روز آشفتگی ام را در شهر
جار می زند
#مجید_وادی
Ey Kash
Farzad Farzin
.
کاش
اول
دوست داشتن می آموختیم
بعد به دنیا می آمدیم...
#مجید_وادی
#فرزاد_فرزین
ای کاش
@asheghanehaye_fatima
کاش
اول
دوست داشتن می آموختیم
بعد به دنیا می آمدیم...
#مجید_وادی
#فرزاد_فرزین
ای کاش
@asheghanehaye_fatima