@asheghanehaye_fatima
.
.
.
.
یه آدمو تو اتاقش، یه خونه رو تو یه کوچه
یه شهرو باغزلم غرق خواب کردم و رفتم
یه عمر بند تو بودم! یه عمر بنده ی چشمت
تموم خاطره هامو جواب کردم و رفتم
بذار خوب بخوابم، کسی نیاد به خوابم!
بذار چهره ی اصلی، بمونه پشت نقابم
بذار هرچی نوشتم، بمونه لای کتابم
هوای شاعری بی کتاب کردم و رفتم
دوباره سیب نچسبون به شاخه های خم خم
بهشت بر نمیگرده، بهشت رفته جهنم!
اینا که حرف خودم نیست، به قول حضرت آدم!
رو قول حضرت آدم حساب کردم و رفتم
چقدر وسعت صحرا؟ چقدر حسرت بارون؟
چقدر خنده ی لیلا؟ چقدر گریه ی مجنون؟
به مرزهای جنون هم رسیدم از تو چه پنهون
پلای پشت سرم رو خراب کردم و رفتم
همیشه هر چی تو دنیاست، شبیه دندون لقه
همیشه مرگ و تولد، به دست حضرت حقه
غرور بشکه ی باروت، انتظار جرقه؟
خودم به جای خدا انتخاب کردم و رفتم
#محسن_انشایی
.
.
.
.
یه آدمو تو اتاقش، یه خونه رو تو یه کوچه
یه شهرو باغزلم غرق خواب کردم و رفتم
یه عمر بند تو بودم! یه عمر بنده ی چشمت
تموم خاطره هامو جواب کردم و رفتم
بذار خوب بخوابم، کسی نیاد به خوابم!
بذار چهره ی اصلی، بمونه پشت نقابم
بذار هرچی نوشتم، بمونه لای کتابم
هوای شاعری بی کتاب کردم و رفتم
دوباره سیب نچسبون به شاخه های خم خم
بهشت بر نمیگرده، بهشت رفته جهنم!
اینا که حرف خودم نیست، به قول حضرت آدم!
رو قول حضرت آدم حساب کردم و رفتم
چقدر وسعت صحرا؟ چقدر حسرت بارون؟
چقدر خنده ی لیلا؟ چقدر گریه ی مجنون؟
به مرزهای جنون هم رسیدم از تو چه پنهون
پلای پشت سرم رو خراب کردم و رفتم
همیشه هر چی تو دنیاست، شبیه دندون لقه
همیشه مرگ و تولد، به دست حضرت حقه
غرور بشکه ی باروت، انتظار جرقه؟
خودم به جای خدا انتخاب کردم و رفتم
#محسن_انشایی
@asheghanehaye_fatima
بعد ازین سوختگی، خام شدن ممکن نیست
بغض را خوردن و آرام شدن، ممکن نیست
به هوای من اگر آمده ای، تنها باش
کفتر جلد دو تا بام شدن، ممکن نیست
بنشین تا که نفس تازه کنی بعد برو
یک نفس با همه ادغام شدن، ممکن نیست
آب در کوزه و تو کوزه شکستی، باشد!
راستی! یک شبه خیام شدن ممکن نیست!
عاقبت عشق گریبان تو را می گیرد
گرچه در مسلک تو رام شدن ممکن نیست ...
#محسن_انشایی
بعد ازین سوختگی، خام شدن ممکن نیست
بغض را خوردن و آرام شدن، ممکن نیست
به هوای من اگر آمده ای، تنها باش
کفتر جلد دو تا بام شدن، ممکن نیست
بنشین تا که نفس تازه کنی بعد برو
یک نفس با همه ادغام شدن، ممکن نیست
آب در کوزه و تو کوزه شکستی، باشد!
راستی! یک شبه خیام شدن ممکن نیست!
عاقبت عشق گریبان تو را می گیرد
گرچه در مسلک تو رام شدن ممکن نیست ...
#محسن_انشایی
@asheghanehaye_fatima
گاهی بیا و بغض مرا بی دوام کن
با یک نگاه باز مرا خام خام کن
اندازه ی تمام جهان دوست دارمت
باشد... بریز خون مرا، قتل عام کن
بر من به جز خیال رسیدن به مرز تو
فتوا بده، تمام جهان را حرام کن
من خسته ام، به وسعت تاریخ عاشقی
لطفا به احترام غرورم قیام کن
دست مرا بگیر و غزل را شروع کن
چشم مرا ببند و غزل را تمام کن
#محسن_انشایی
گاهی بیا و بغض مرا بی دوام کن
با یک نگاه باز مرا خام خام کن
اندازه ی تمام جهان دوست دارمت
باشد... بریز خون مرا، قتل عام کن
بر من به جز خیال رسیدن به مرز تو
فتوا بده، تمام جهان را حرام کن
من خسته ام، به وسعت تاریخ عاشقی
لطفا به احترام غرورم قیام کن
دست مرا بگیر و غزل را شروع کن
چشم مرا ببند و غزل را تمام کن
#محسن_انشایی
@asheghanehaye_fatima
بعد ازین سوختگی خام شدن ممکن نیست
بغض را خوردن و آرام شدن ممکن نیست
به هوای من اگر آمده ای تنها باش
کفتر جلد دوتا بام شدن ممکن نیست
بنشین تا که نفس تازه کنی بعد برو
یک نفس! با همه ادغام شدن ممکن نیست
#محسن_انشایی
بعد ازین سوختگی خام شدن ممکن نیست
بغض را خوردن و آرام شدن ممکن نیست
به هوای من اگر آمده ای تنها باش
کفتر جلد دوتا بام شدن ممکن نیست
بنشین تا که نفس تازه کنی بعد برو
یک نفس! با همه ادغام شدن ممکن نیست
#محسن_انشایی
@asheghanehaye_fatima
.
-تنها شدن را دوست دارم؛ غار داری؟
جایی برای خلوت بسیار، داری؟
جایی برای خلسه و خوابیدن روح
جایی برای کشتن تکرار داری؟
درها نمی فهمند دنبال چه هستم
در حد زندان، تا ابد، دیوار داری؟
امشب تصور کن
"اناالحق" حرف ما بود
جایی برای نصب دو تا دار داری؟
امضا نخواهم کرد آدم بودنم را
مُهری برای اینهمه انکار داری؟
بالا و پایین می پرم، تو هاج و واجی
در آستینت طاقت یک مار داری؟
اصلا ولش کن هر چه گفتم را.. ولش کن
اصلا ولش کن شعر را امشب،
سیگار داری؟!...
#محسن_انشایی
.
-تنها شدن را دوست دارم؛ غار داری؟
جایی برای خلوت بسیار، داری؟
جایی برای خلسه و خوابیدن روح
جایی برای کشتن تکرار داری؟
درها نمی فهمند دنبال چه هستم
در حد زندان، تا ابد، دیوار داری؟
امشب تصور کن
"اناالحق" حرف ما بود
جایی برای نصب دو تا دار داری؟
امضا نخواهم کرد آدم بودنم را
مُهری برای اینهمه انکار داری؟
بالا و پایین می پرم، تو هاج و واجی
در آستینت طاقت یک مار داری؟
اصلا ولش کن هر چه گفتم را.. ولش کن
اصلا ولش کن شعر را امشب،
سیگار داری؟!...
#محسن_انشایی
@asheghanehaye_fatima
وقتی میان خاطره هایت نشسته ای
یعنی دوباره دل به نگاهی نبسته ای
اصلا مگر کسی به تو هم تکیه میکند؟؟!
وقتی شبیه شانه ی دیوار خسته ای....
#محسن_انشایی
وقتی میان خاطره هایت نشسته ای
یعنی دوباره دل به نگاهی نبسته ای
اصلا مگر کسی به تو هم تکیه میکند؟؟!
وقتی شبیه شانه ی دیوار خسته ای....
#محسن_انشایی
@asheghanehaye_fatima
خسته از جنگ با نبودن تو
زخمی از چشم های بیمارم
درد دارم، ولی نمیفهمم
بغض دارم، ولی نمی بارم
تن من گرم مانده از آن شب
که مرا بی دلیل فهمیدی
از همان شب اسیر این جنگم
از همان شب چقدر بیدارم
غیر آغوش و تن به تن بودن
تو به من عشق را بدهکاری!
غیر آغوش و تن به تن بودن
من چه چیزی به تو بدهکارم؟
هرچه با استخاره جنگیدم
رفتی و... من دوباره جنگیدم
وسط جنگ، شعر می گویم
من به گفتن همیشه ناچارم
عشق یعنی که در نگاهم تو
شکل بی نقص و ناب هنجاری
عشق یعنی که در نگاه تو من
شکل معیوب و نا به هنجارم...
جنگ مغلوبه را تمام کن و
دشمنت را دوباره خام کن و
به غنیمت ببر تمام مرا
غیر کبریت و بغض و سیگارم
عاشق مردهای سیگاری!
خالق درد های تکراری!
فکر کردی کجای این دفتر
باید از گریه دست بردارم؟
می روی... سینه خیز می جنگم،
نیستی! با چه چیز می جنگم؟
رد دیوانگی ست در شعرم
من یقینا به عشق شک دارم...
#محسن_انشایی
خسته از جنگ با نبودن تو
زخمی از چشم های بیمارم
درد دارم، ولی نمیفهمم
بغض دارم، ولی نمی بارم
تن من گرم مانده از آن شب
که مرا بی دلیل فهمیدی
از همان شب اسیر این جنگم
از همان شب چقدر بیدارم
غیر آغوش و تن به تن بودن
تو به من عشق را بدهکاری!
غیر آغوش و تن به تن بودن
من چه چیزی به تو بدهکارم؟
هرچه با استخاره جنگیدم
رفتی و... من دوباره جنگیدم
وسط جنگ، شعر می گویم
من به گفتن همیشه ناچارم
عشق یعنی که در نگاهم تو
شکل بی نقص و ناب هنجاری
عشق یعنی که در نگاه تو من
شکل معیوب و نا به هنجارم...
جنگ مغلوبه را تمام کن و
دشمنت را دوباره خام کن و
به غنیمت ببر تمام مرا
غیر کبریت و بغض و سیگارم
عاشق مردهای سیگاری!
خالق درد های تکراری!
فکر کردی کجای این دفتر
باید از گریه دست بردارم؟
می روی... سینه خیز می جنگم،
نیستی! با چه چیز می جنگم؟
رد دیوانگی ست در شعرم
من یقینا به عشق شک دارم...
#محسن_انشایی
@asheghanehaye_fatima
محکوم به شعر و بی خیالی باشی
یک جمله ی تا ابد سوالی باشی
با قهر بگویی که: «ببین! من رفتم»
اما نروی، همین حوالی باشی
نا ممکنیِ رفتنِ او را بچشی
دنبال دلیل احتمالی باشی
سی سال، تمامِ باورت پر نشود
سی سالِ تمام، جای خالی باشی
با این همه شعر، پیش او در گیرِ
بیماریِ لا علاج لالی باشی...
او عشقم و عمرم و عزیزم باشد
آن وقت خودت... جنابِ عالی باشی
وابسته ی دختری کویری بشوی
سخت است اگر خودت شمالی باشی!
#محسن_انشایی
محکوم به شعر و بی خیالی باشی
یک جمله ی تا ابد سوالی باشی
با قهر بگویی که: «ببین! من رفتم»
اما نروی، همین حوالی باشی
نا ممکنیِ رفتنِ او را بچشی
دنبال دلیل احتمالی باشی
سی سال، تمامِ باورت پر نشود
سی سالِ تمام، جای خالی باشی
با این همه شعر، پیش او در گیرِ
بیماریِ لا علاج لالی باشی...
او عشقم و عمرم و عزیزم باشد
آن وقت خودت... جنابِ عالی باشی
وابسته ی دختری کویری بشوی
سخت است اگر خودت شمالی باشی!
#محسن_انشایی
@asheghanehaye_fatima
به او که فکر می کردم، ناخودآگاه عطری خنک و گیرا در ذهنِ مشامم می پیچید. هر جا بوته ی یاسی را از دیواری آویخته می دیدیم؛ او مجسم می شد. بارها پیش آمده بود که با دیدن زیبایی های دخترکان، او را ببینم. همه ی زیبایی ها شبیه او بود و او خودش شبیه هیچ کس نبود. این اولین بار بود که در زندگی ام با این احساس مواجه می شدم و سر گیجه ای عمیق و لذت بخش را مدام، نه تنها در سرم که در تمام تنم حس می کردم. هر صبح اولین موضوع برای فکر کردنم او بود و هر شب با فکر او خواب به استقبالم می آمد. یقیناً انتخاب خدا برای هر کسی از جایی شبیه همینجا شروع می شود. از جایی شبیه اینجا که کسی را هر لحظه در کنار خودت ببینی، بی آنکه کنارت باشد. در خستگی ها و آزردگی هایت با او حرف بزنی و آرام بگیری، بی آنکه با او حرف زده باشی و دلداری ات داده باشد. پایت را کج نگذاری که مبادا برنجانی اش، بی آنکه او حتی این امکان را داشته باشد که کج روی هایت را ببیند. او داشت خدایی می کرد، بی آنکه بخواهد خدایی کند.
#نشد
#بریده_از_رمان
#محسن_انشایی
به او که فکر می کردم، ناخودآگاه عطری خنک و گیرا در ذهنِ مشامم می پیچید. هر جا بوته ی یاسی را از دیواری آویخته می دیدیم؛ او مجسم می شد. بارها پیش آمده بود که با دیدن زیبایی های دخترکان، او را ببینم. همه ی زیبایی ها شبیه او بود و او خودش شبیه هیچ کس نبود. این اولین بار بود که در زندگی ام با این احساس مواجه می شدم و سر گیجه ای عمیق و لذت بخش را مدام، نه تنها در سرم که در تمام تنم حس می کردم. هر صبح اولین موضوع برای فکر کردنم او بود و هر شب با فکر او خواب به استقبالم می آمد. یقیناً انتخاب خدا برای هر کسی از جایی شبیه همینجا شروع می شود. از جایی شبیه اینجا که کسی را هر لحظه در کنار خودت ببینی، بی آنکه کنارت باشد. در خستگی ها و آزردگی هایت با او حرف بزنی و آرام بگیری، بی آنکه با او حرف زده باشی و دلداری ات داده باشد. پایت را کج نگذاری که مبادا برنجانی اش، بی آنکه او حتی این امکان را داشته باشد که کج روی هایت را ببیند. او داشت خدایی می کرد، بی آنکه بخواهد خدایی کند.
#نشد
#بریده_از_رمان
#محسن_انشایی
با تو چقدر خوب و ندارم
آماده ام که بی تو ببارم
من "چشم روشنی" که ندارم
این روزها که دور و خرابم
زل می زنم به ظلمت گوشی
زل می زنم؛ شماره بیفتد
#محسن_انشایی
#چهره_اصلی
@asheghanehaye_fatima
آماده ام که بی تو ببارم
من "چشم روشنی" که ندارم
این روزها که دور و خرابم
زل می زنم به ظلمت گوشی
زل می زنم؛ شماره بیفتد
#محسن_انشایی
#چهره_اصلی
@asheghanehaye_fatima