عاشقانه های فاطیما
820 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



تنهایی من رنگ غمگين خودش را داشت
يک جور ديگر بود، آيين خودش را داشت

تنهایی من بوی رفتن، طعم مُردن بود
تنهایی ام ردّ طنابی دور گردن بود

بعضی زمانها پا زمين ميکوفت، لج ميکرد
وقت نوشتن دست هايم را فلج ميکرد

بعضی زمان ها دردسر ميشد، زيادی بود
بعضی مواقع يک سکوت غيرعادی بود

در سينه مثل نامه ای تاخورده می خوابيد
تنهايی من با زنانی مُرده می خوابيد!

تنهاتر از تنهايی يک شهر سنگی بود
غمگين تر از اعدام يک مجروح جنگی بود

گاهی شبيه تُنگِ بي ماهی کدر ميشد
گاهی مواقع در خيابان منفجر ميشد

گاهی شبيه مرگ يک سرباز عاصی بود
گاهی فقط آرامش تير خلاصی بود

گاهی شبيه برّه ی ترسيده ای می شد
يا خاطرات گرگ باران ديده ای می شد

هربار یک آیینه می شد، روبرويم بود
هربار مثل استخوانی در گلويم بود

گاهی مواقع داخل يخچال می خوابيد!
بعضی زمانها پشت هم يک سال میخوابيد!

با زخمهايم بحث می کرد و نظر می داد
از مکث صاحبخانه پشت در خبر می داد!

گاهی مواقع بچّه می شد، کار بد می کرد!
هی فحش می داد و دهانم را لگد میکرد

گاهی فقط يک سايه ی بی رنگ و لرزان بود
مانند دود تلخ يک سيگار ارزان بود

بعضی مواقع يک سلاح آتشين می شد
بعضی زمانها در دلم ميدان مين می شد

مانند مويی داخل ليوان آبم بود
مانند نعشی زنده روی تختخوابم بود

هردفعه در حمام چشمم را کفی می کرد!
ديوانه می شد، بحثهای فلسفی می کرد!

بعضی زمان ها زير تختم سايه ای ميشد
يا بی اجازه عاشق همسايه ای می شد!

بعضی مواقع مثل يک کبريتِ روشن بود
مانند يک چاقوی ضامن دار در من بود

در گوش من از گريه ی افسرده ای می گفت
از غصه های جنّ مادر مرده ای می گفت!

هربار در خاکستر سيگار من پُر بود
چون سکه توی جيب کت شلوار من پُر بود!

بعضی مواقع مست می شد، بد دهن می شد
توی صف نان، عاشق يک پيرزن می شد!

به عابران هی ناسزا می گفت و چک می خورد
از بچه های کوچه ی پشتی کتک می خورد ...
.

گاهی اميدی، شانه ای، سنگ صبوری بود
گاهی سکوتِ خودکشی بوف کوری بود

تنهايی من تيغ سرخی توی حمام است
تنهايی من زخمِ شعری بی سرانجام است

تنهایی ام در های و هوی کوچه ها گم نيست
تنهایی من مثل تنهایی مردم نيست ...

 

 

#حامد_ابراهیم_پور

از مجموعه شعر
"آلن دلون لاغر مي شد و کتک مي خورد"
انتشارات فصل پنجم
چاپ:۱۳۹۰
@asheghanehaye_fatima




بمان کنار من امشب،
دوباره شعر بخوان
تا
برای هردویمان بعد گریه چای بریزم

دلم گرفته از اینجا،
کمی مراقب من باش..
دلم گرفته برای تو،
شب بخیر عزیزم...


#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima





.
بارها شُسته ای...نخواهد رفت
ردّ خون ِمن است روی تن ات
نعش یک ببر ِ منقرض شده ام
وسط بیشه زار ِ پیرهن ات

عشق، دور است...بی سرانجام است
قطره ای آب، قبل از اعدام است
گریه ات دام، خنده ات دام است
منطقی نیست دوست داشتن ات!

خاطرات تو را قطار کنم؟
ناسزا بشنوم، فرار کنم؟
تو بگو عشق ِ من! چه کار کنم
با تو و عاشقان ِ بد دهن ات!

با سرانگشت های خسته ی من
مهربان شو کتاب ِممنوعه
سهم چشمان ِبی قرار من است
سطرهای نخوانده ی بدن ات!

صلح کردیم و زنده دفن شدیم
جنگ پیدایمان نخواهد کرد
گرچه از زیر ِخاک بیرون است
دست ِسربازهای بی کفن ات...
.
.
.
.
.
.
.
#حامد_ابراهیم_پور
چند بیت از یک غزل
از مجموعه شعر "سرخ پوست ها"
@asheghanehaye_fatima



سرم به نیت ِ یک انفجار شُعله کشیده!
تمام ِ عمممر نخوابیده بمب ِ ساعتی ِ من!

دلم شبیه ِ نفس های یک پرنده گرفته،
ولی تو فکر ِ خودَت باش،
عشق ِ لعنتی ِ من ... !


#حامد_ابراهیم_پور
تو نیستی و خاطراتی شور در چشمم
چون ماهیان مرده ای در رود ...می پیچند

تکرارها من را شبیه زخم می بندند
سیگارها من را شبیه دود می پیچند...

#حامد_ابراهیم_پور

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima

‍ ‍ تو که تنها امید ِانقلابی های تاریخی
تو که صد یاغی ِدلداده در کوه و کمر داری!
تو که سربازهای عاشقت در جنگ ها مُردند
ولی در لشکرت سربازهایی بیشتر داری
تو که در انتظار فتح یک آینده ی خوبی
بگو از حال ِمن در روزهای بد خبر داری؟
.

خبر داری که ماهی- قرمز ِغمگین مان دق کرد؟
خبر داری که سرما زد، درخت سیب مان افتاد؟
خبر داری تنم مثل اجاق مرده ای یخ کرد؟
تمام بوسه هایم، بی تو سُرخورد از دهان افتاد
خبر داری که بعد از رفتنت پرواز یادم رفت؟
دلم گنجشک ترسویی شد و از آشیان افتاد
.

نگاهم کن! منم! تنها درخت ِ"باغ بی برگی"
که با لطف تبرها دوستان ِمُرده ای دارم
منم سرباز پیر ِ"پادشاه فصل ها پاییز"
که در جنگ زمستان، "گوش سرما بُرده" ای دارم!
صدایت می کنم با "پوستینی کهنه بر دوشم"
دل اندوهناکی، "سنگ ِتیپاخورده"ای دارم!
.

نمی خواهم ببینم زخم های سرزمینم را
دلم خون است زیر چکمه های روس و عثمانی
زمستان می رسد با لشکری از برف، از طوفان
کجا مخفی شوم در این جهان ِرو به ویرانی؟
کجای سینه ام پنهان کنم عشق بزرگت را
که قلب کوچکی دارند شاعرهای آبانی!
.

برای من بگو خواب کسی را باز می بینی؟
کسی آیا کنارت هست در رویای بعد از من؟
بگو آیا برای کشف یک لبخند می میرند؟
چگونه دوستت دارند آدم های بعد از من؟
چگونه گریه ی دیروز را از یاد خواهی برد؟
به آغوش که عادت می کنی فردای بعد از من؟
.

کلاغ ِفربه از شاخ هزارم یادمان انداخت
که بالای درختان جای گنجشکان لاغر نیست
کف پاهایمان در ردّپای ترکه ها گم بود
بدون مشق فهمیدیم یک با یک برابر نیست
ازین تکرار در تکرار در تکرار غمگینم
اگرچه زندگی خوب است، اما مرگ بهتر نیست؟

.
.
.
.
.
.
#حامد_ابراهیم_پور
از مجموعه شعر جدید
.
پ.ن ها:
بند سوم ارجاع تان می دهد به مرحوم اخوان و شعرهای "زمستان" و "باغ من" از کتاب "زمستان" و شعر "میراث" از کتاب "آخر شاهنامه"