عاشقانه های فاطیما
805 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
عاشقانه های فاطیما
🔰#هم_اغوشى_با_سارا #قسمت_پنج نزدیک ساعت شش بود که به خانه رسیدم. سارا قول داده بود امروز بیاید و حتما می‌آمد. وقتی فکر می‌کردم که من زن قانونی و شرعی دارم و امشب در خانه‌ام خواهد بود، دلهره و شادی و پشیمانی و غرور با هم به سراغم می‌آمدند. حالم را نمی‌فهمیدم.…
🔰#هم_اغوشى_با_سارا

#قسمت_شش
حالا چه کاری داشتی که از ما مهم‌تر بود بانو؟!
پس از کمی درنگ، گوشه‌ی چشمانش خیس شد. جا خوردم.
– چی شد سارا جان؟
– هیچی! اشک شوقِ گُلم!

سارا باور نمی‌کرد که او اولین زن زندگی من است و شاید هم حق داشت! من هم اصراری نداشتم که بپذیرد یا نه. فقط گفتم که من هنوز پسرم و کار نابلد. باید کمک کنی! خندید و در این باره چیزی نگفت. سارا تابستان دو سال پیش از شوهرش جدا شده بود. می‌گفت؛ من پس از شوهرش نخستین مرد زندگی او هستم. برای من گذشته‌ی او مهم نبود اما خودش اصرار داشت که این نخستین بودن خودش را بپذیرم. از کافه بیرون آمدیم و پیاده تا خیابان جمهوری قدم زدیم. از آنجا هم نفهمیدیم چگونه تا میدان بهارستان را طی کردیم.

سارا به نکته‌ای اشاره کرد که بسیار مهم بود و من فکری به حالش نکرده بودم. به مادرم و خانواده‌ام! اگر آن‌ها به این رابطه پی می‌بردند چه واکنشی نشان می‌دادند؟ مطمئن بودم که مادرم خواهد گریست و پدرم بی‌تفاوت خواهد بود و دیگران هم هرکدام به وسع خود چیزی خواهند گفت.
سارا سوراخ سنبه‌های آشپزخانه را فرا گرفت. من می‌خواستم شام را از بیرون بگیریم یا که خودم چیزی درست کنم، اما قبول نکرد. هر دو در آشپزخانه بودیم. سارا با خنده می‌گفت: «از توی دست و پای من برو کنار آقا معلم»! اما من دست بردار نبودم!

پس از شام نگذاشتم ظرف‌ها را بشوید. دستش را گرفتم و آمدیم روبروی تلویزیون نشستیم تا برنامه‌ی ورزشی نود را ببینیم. ناگهان از فضای موجود بیرون آمدم و ترسیدم. من؟ این زن؟! اینجا چه خبر است؟ آیا خودم را بدبخت کرده‌ام؟ ما از جان هم چه می‌خواهیم؟
سارا به سکوت و تغییر من پی برد. در پاسخش گفتم: «چیزی نشده بانو»!
سرش را بر سینه‌ام گذاشت و با انگشتانم بازی کرد.
من از زندگی قبلیم شادی ندیدم گلم. لطفا سکوت نکن. باشه؟ می‌ترسم!
مو‌هایش را نوازش کردم و دلداریش دادم. دهانم را به گوشش نزدیک کردم و گفتم
– نترس. من اینجام…
او هم آرام پاسخ داد
– دوستت دارم
– لطف داری نازنین
بعد بلافاصله گفت:« من نه از ناصر خیر دیدم نه از جمال نه از هیچ کس دیگه…»
سارا با گفتن این جمله جا خورد. من هم جا خوردم. ناصر که شوهر سابقش بود. اما جمال؟ حرفی نزدم. می‌خواست توضیح دهد. می‌خواست رفع و رجوع کند. از جایش بلند شد و به وضوح پشیمان بود.
– بعد از ناصر تو تنها مردی هستی که توی زندگی من بوده. جمال مدتی سعی می‌کرد به من نزدیک بشه اما آدم حسابش نکردم. فکر نکنی جمال…
صدای تلویزیون را کم کردم
– سارا برای من مهم نیست که تو قبلا چکار کردی. از امروز به بعدت مهمه.
– باشه عزیزم
سارا خیلی زود سفره‌ی دلش را باز کرد. آن قدر از ناصر گفت تا برنامه‌ی نود تمام شد. ظاهرا شوهرش علاوه بر دست بزن و دهان نیشدار، انحراف جنسی هم داشته است. او از زنی سخن می‌گفت که شب‌ها ناصر او را به خانه می‌آورد و کنار سارا می‌نشاندش. سارا یک دختر هشت ساله هم دارد که پیش پدرش زندگی می‌کند. نام دخترش فیروزه است. سارا نام آن زنی که بعضی شب‌ها با ناصر به خانه‌اش می‌آمد را گذاشته است کفتار!

– یه شب ناصر همراه با کفتار آمد توی اتاقم. خودم را به خواب زدم. هر کدام یک دستم را گرفتند. ناصر فیلم‌های آن چنانی زیاد می‌دید. می‌خواست همه جورش را امتحان کند. می‌-خواست همخوابگی چند نفره را امتحان کند. جیغ زدم و از دستشان فرار کردم. فیروزه از خواب پرید اما ناصر رفت و در را به رویش قفل کرد. دخترم زهره ترک شده بود. من توی بالکن نشستم و می‌لرزیدم. نیمه‌های شب، کفتار یک پتو برایم آورد. معذرت خواهی می‌کرد و می‌-گفت که مقصر نیست. این اواخر ناصر شیشه می‌کشید. پدر معتادم را به رخم می‌کشید. ناصر خُردم کرد.

تلویزیون را خاموش کردم. فردا بایستی صبح زود بیدار می‌شدم. گفتم: «بخوابیم بانو»؟ سارا کمی سر در گم بود. گفت: «عزیزم می‌شه من امشب توی هال تنها بخوابم». من هیچ احساسی نداشتم و شاید کمی ترس هم در وجودم بود. شاید از چنین پاسخی بدم نمی‌آمد، اما با این احوال عصبانی شدم. شب بخیر گفتم و به اتاقم رفتم.
روی تخت دراز کشیدم. خیلی خسته بودم. حرف‌های سارا ولی در سرم می پیچید.



#ادامه_دارد...


@asheghanehaye_fatima