@asheghanehaye_fatima
لیسَ فی الدّار غیر نفْسی دیّار
با که دم زنم؟با در؟ با دفتر؟با دیوار
ولی خیالِ جوانی ی این بدن
به سر وقتِ من آمد و من
یادِ آن اتاق های دربسته میفتادم،
اتاق های عطری ی لذّات دور،لذّات جسور
#کنستانتین_کاوافی
#بیژن_الهی
#صبح_روان
لیسَ فی الدّار غیر نفْسی دیّار
با که دم زنم؟با در؟ با دفتر؟با دیوار
ولی خیالِ جوانی ی این بدن
به سر وقتِ من آمد و من
یادِ آن اتاق های دربسته میفتادم،
اتاق های عطری ی لذّات دور،لذّات جسور
#کنستانتین_کاوافی
#بیژن_الهی
#صبح_روان
@asheghanehaye_fatima
#روی_پلهها/ #کنستانتین_کاوافی/ #صبح_روان/فارسیِ #بیژن_الهی :
#On_the_stairs
As I was going down those ill-famed stairs
you were coming through the door, and for a second
I saw your unfamiliar face anda you saw mine.
Then I hid so you wouldn't see me again,
and you hurried past me, hiding your face,
and slipped inside the ill-famed house
where you couldn't have found pleasure any more than I did.
And yet the love you were looking for, I had to give you;
the love I was looking for -so your tired, knowing eyes
implied
you had to give me.
Our bodies sensed and sought each other:
our blood and skin understood.
But we both hid ourselves, flustered.
by #Constantine_P.Cavafy
@asheghanehaye_fatima
از پلههای معروف که پایین میامدم
داشتی تو میامدی از در و یک نظر
مرا دیدی و چشمم به چهرهی ناآشنای تو افتاد.
بعد چهره از نگاه تو دزدیدم و هولکی
چهره دزدیده ازم گذشتی و آهسته
در همان خانهی معروف فرولغزیدی
که چه لذتی به تو میداد بیش از آن که به من داد؟
و باز هم عشقی که پیاش بودی،من باید به تو میدادم،
عشقی که پیاش بودم_چشمهای خستهی مشکوک تو میرساند_
تو بایدم میدادی.
تنهای ما پی هم لَهله زد
خون و پوستمان دریافت.
ولی هردو رو نهفتیم،سراسیمه.
#کنستانتین_کاوافی/ یونان
برگردان : #بیژن_الهی
@asheghanehaye_fatima
#روی_پلهها/ #کنستانتین_کاوافی/ #صبح_روان/فارسیِ #بیژن_الهی :
#On_the_stairs
As I was going down those ill-famed stairs
you were coming through the door, and for a second
I saw your unfamiliar face anda you saw mine.
Then I hid so you wouldn't see me again,
and you hurried past me, hiding your face,
and slipped inside the ill-famed house
where you couldn't have found pleasure any more than I did.
And yet the love you were looking for, I had to give you;
the love I was looking for -so your tired, knowing eyes
implied
you had to give me.
Our bodies sensed and sought each other:
our blood and skin understood.
But we both hid ourselves, flustered.
by #Constantine_P.Cavafy
@asheghanehaye_fatima
از پلههای معروف که پایین میامدم
داشتی تو میامدی از در و یک نظر
مرا دیدی و چشمم به چهرهی ناآشنای تو افتاد.
بعد چهره از نگاه تو دزدیدم و هولکی
چهره دزدیده ازم گذشتی و آهسته
در همان خانهی معروف فرولغزیدی
که چه لذتی به تو میداد بیش از آن که به من داد؟
و باز هم عشقی که پیاش بودی،من باید به تو میدادم،
عشقی که پیاش بودم_چشمهای خستهی مشکوک تو میرساند_
تو بایدم میدادی.
تنهای ما پی هم لَهله زد
خون و پوستمان دریافت.
ولی هردو رو نهفتیم،سراسیمه.
#کنستانتین_کاوافی/ یونان
برگردان : #بیژن_الهی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
آه، تن، یادت بیاید از نه تنها مهربانیها که دیدی،
از نه تنها دادِ بسترها که دادی،
با که از آن آرزوها هم
که در چشم آغ و داغت، در صدا از تاب و تب لرزان،
به باد نامرادی رفت با محذورِ ناچیزی......
#کنستانتین_کاوافی
#بیژن_الهی
#صبح_روان
آه، تن، یادت بیاید از نه تنها مهربانیها که دیدی،
از نه تنها دادِ بسترها که دادی،
با که از آن آرزوها هم
که در چشم آغ و داغت، در صدا از تاب و تب لرزان،
به باد نامرادی رفت با محذورِ ناچیزی......
#کنستانتین_کاوافی
#بیژن_الهی
#صبح_روان