عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
عاشقانه های فاطیما
بار دیگر شهری که دوست میداشتم-نادر ابراهیمی.pdf
.


هر آشنایی تازه اندوهی است.
مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان.
هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی ست...

#نادر_ابراهیمی
از کتاب #بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نشر_روزبهان



@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




هر آشنایی تازه اندوهی است.
مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان.
هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی ست...

#نادر_ابراهیمی
از کتاب #بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#نشر_روزبهان
@asheghanehaye_fatima



بخواب هلیا!
تنها خواب تو را به تمامی آنچه که از دست رفته است، به من، و به رؤیاهای خوش بر باد رفته پیوند خواهد زد. من دیگر نیستم؛ نیستم تا که به جانب تو بازگردم و با لبخند – که دریچه ایست به سوی فضای نیلی و زنده ی دوست داشتن – شب را در دیدگان تو بیارایم؛ نیستم تا که بگویم گنجشک ها در میان درختان نارنج با هم چه می گویند، جیرجیرک ها چرا برای هم آواز می خوانند، و چه پیامی سگ ها را از اعماق شب بر می انگیزد.

#نادر_ابراهیمی
کتاب #بار_دیگر_شهری_که_دوست_می_داشتم
#نشر_روزبهان
@asheghanehaye_fatima


من هرگز نخواستم از عشق افسانه‌ای بیافرینم،
باور کن!
من می‌خواستم با دوست داشتن زندگی کنم؛
کودکانه، ساده، روستایی...
‌‌‌
من از دوست داشتن فقط لحظه‌ها را می‌خواستم.
آن لحظه که تو را به نام می‌نامیدم...
‌‌
من برای گریستن نبود که خواندم.
من آواز را برای پُرکردن لحظه‌های سکوت می‌خواستم.
‌‌
من هرگز نمی‌خواستم از عشق برجی بیافرینم مه آلود و غمناک با پنجره‌های مسدود و تاریک...
دوست داشتن را چون ساده‌ترین جامه کاملِ عیدِ کودکان می‌شناختم.
‌‌
هلیا!
تو زیستن در لحظه‌ها را بیاموز.
و از جمیعِ فرداها پیکر کینه‌توز بطالت را میافرین..‌.
‌‌
#نادر_ابراهیمی
کتاب #بار_دیگر_شهری_که_دوست_می_داشتم
#نشر_روزبهان
@asheghanehaye_fatima




بخواب هلیا!
تنها خواب تو را به تمامی آنچه که از دست رفته است، به من، و به رویاهای خوش بر باد رفته پیوند خواهد زد. من دیگر نیستم؛ نیستم تا که به جانب تو بازگردم و با لبخند – که دریچه ایست به سوی فضای نیلی و زنده‌ی دوست داشتن – شب را در دیدگان تو بیارایم؛ نیستم تا که بگویم گنجشک‌ها در میان درختان نارنج با هم چه می‌گویند، جیرجیرک‌ها چرا برای هم آواز می‌خوانند، و چه پیامی سگ‌ها را از اعماق شب برمی‌انگیزد.

#نادر_ابراهیمی
کتاب #بار_دیگر_شهری_که_دوست_می_داشتم
#نشر_روزبهان