@asheghanehaye_fatima
- زن داری؟
- نه، امیدوارم بگیرم
عصبانی گفت: خیلی خری. مرد که نباید زن بگیرد.
- چرا؟ سینیور ماجیوره
با عصبانیت گفت: مرد نباید زن بگیرد. نباید ازدواج کند، اگر قرار باشد همه چیز را از دست بدهد نباید دستی دستی خودش را توی مخمصه بیندازد. مرد که نباید خودش را توی هچل بیندازد و دنبال چیزهایی باشد که آن ها را بعدا از دست میدهد .
- حالا چه الزامی دارد که از دست بدهد؟
سرگرد گفت: به هر حال از دست میدهد. از دست میدهد پسر با من بحث نکن .
شنل خود را پوشید و کلاهش را بر سر گذاشت. یک راست آمد به سراغ من و دست گذاشت روی شانهام و گفت: شرمندهام نباید گستاخی میکردم. زنم تازه مُرده. مرا ببخش!
#ارنست_همینگوی
کتاب #مردان_بدون_زنان
- زن داری؟
- نه، امیدوارم بگیرم
عصبانی گفت: خیلی خری. مرد که نباید زن بگیرد.
- چرا؟ سینیور ماجیوره
با عصبانیت گفت: مرد نباید زن بگیرد. نباید ازدواج کند، اگر قرار باشد همه چیز را از دست بدهد نباید دستی دستی خودش را توی مخمصه بیندازد. مرد که نباید خودش را توی هچل بیندازد و دنبال چیزهایی باشد که آن ها را بعدا از دست میدهد .
- حالا چه الزامی دارد که از دست بدهد؟
سرگرد گفت: به هر حال از دست میدهد. از دست میدهد پسر با من بحث نکن .
شنل خود را پوشید و کلاهش را بر سر گذاشت. یک راست آمد به سراغ من و دست گذاشت روی شانهام و گفت: شرمندهام نباید گستاخی میکردم. زنم تازه مُرده. مرا ببخش!
#ارنست_همینگوی
کتاب #مردان_بدون_زنان
@asheghanehaye_fatima
گاز اتاق نشیمن را خاموش و دمپایی هایم را با پا به گوشه ای پرتاب کردم و خودم را روی تخت انداختم.
این بِرت بود که همیشه می توانست گریه ی من را در بیاورد. سپس به راه رفتن او در خیابان و سوار ماشین شدنش در چند لحظه پیش فکر کردم.
این فکر حالم را بهم زد.
خیلی راحت است که آدم موقع روز به همه چیز بی اعتنا باشد،
اما شب همه چیز فرق می کند...
خورشید همچنان میدمد
#ارنست_همینگوی
گاز اتاق نشیمن را خاموش و دمپایی هایم را با پا به گوشه ای پرتاب کردم و خودم را روی تخت انداختم.
این بِرت بود که همیشه می توانست گریه ی من را در بیاورد. سپس به راه رفتن او در خیابان و سوار ماشین شدنش در چند لحظه پیش فکر کردم.
این فکر حالم را بهم زد.
خیلی راحت است که آدم موقع روز به همه چیز بی اعتنا باشد،
اما شب همه چیز فرق می کند...
خورشید همچنان میدمد
#ارنست_همینگوی