عاشقانه های فاطیما
784 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima

دست هایت را
اگر به من می دادی
مسافرها از
پنجره های قطار
به اشتیاق
ایستگاه را
نگاه می کردند

دست هایت را اگر
به من می دادی
هیچ کودکی در خیابان
گم نمی شد

جای دست هات
در زندگی من خالی است
و خالی عمیق و عمیق تر می شود

تو باید بدانی
سال ها از هر دست و لیوانی
آب خورده ام که
بغض ها را بشویم
و امروز دریا شده ام
و امروز برای جنازه ها
ساحلی ندارم

تو باید بدانی
دست هایی که غرق می شوند
برای خداحافظی تکان نمی خورند!

#بهزاد_عبدی
كتاب :
#زیبایی_ات_غمگینم_می_کند
نشر:
#چشمه
@asheghanehaye_fatima



"آن بالاها
هواپیمای بزرگی گیر کرده
لای ابرها"

مردی در کوچه های بن بست می دود

"این پایین ها
کشتی بزرگی گیر کرده
لای تورها"

مردی در کوچه های بن بست می دود

از دست هات بی خبرم
دور مانده ام از همه جا
و دنیا سرخ است پشت این ترافیک
جا مانده ام لای سیم های خاردار
سیم های تلفن
من گیر کرده ام
پشت بوق های ممتد

من از همین کوچه های بن بست
به دشت ها و دامنه های زیادی رسیده ام
درست مثل ماهی سمجی
که می خواست در قوطی کنسرو
شنا کند

#بهزاد_عبدی
@asheghanehaye_fatima



می خواستم
بهار به خانه ات بیاورم
و دیگر قانع نباشی
به گل های چسبیده به فرش
می خواستم
بهار به پیرهنت بیاورم
و از آنجا سفر کنم
به سرزمین های کشف نشده

اما هر دری باز کردم
پاییز در بادهایش از راه رسید
روی هر پنجره ای دست گذاشتم
زمستان
آخرین تصویر در حافظه اش بود

امروز من و بهار
در کوچه ها می گردیم
و سراغت را
از خرگوش های مرده در برف
می گیریم.

#بهزاد_عبدی
کتاب :
#زیبایی_ات_غمگینم_می_کند
نشر :
#چشمه
@asheghanehaye_fatima


آینده ام
در آینه ی کوچکش جا مانده بود
آینه را در کیف کوچکش
دفن کرد و رفت حالا
هرچه می شویم
پاک نمی شود اندامش
از حافظه ی دست هام



#بهزاد_عبدی
@asheghanehaye_fatima




دست هایت را
اگر به من می دادی
مسافرها از
پنجره های قطار
به اشتیاق
ایستگاه را
نگاه می کردند

دست هایت را اگر
به من می دادی
هیچ کودکی در خیابان
گم نمی شد

جای دست هات
در زندگی من خالی است
و خالی عمیق و عمیق تر می شود

تو باید بدانی
سال ها از هر دست و لیوانی
آب خورده ام که
بغض ها را بشویم
و امروز دریا شده ام
و امروز برای جنازه ها
ساحلی ندارم

تو باید بدانی
دست هایی که غرق می شوند
برای خداحافظی تکان نمی خورند!

#بهزاد_عبدی
@asheghanehaye_fatima



می خواستم
بهار به خانه ات بیاورم
و دیگر قانع نباشی
به گل های چسبیده به فرش
می خواستم
بهار به پیرهنت بیاورم
و از آنجا سفر کنم
به سرزمین های کشف نشده

اما هر دری باز کردم
پاییز در بادهایش از راه رسید
روی هر پنجره ای دست گذاشتم
زمستان
آخرین تصویر در حافظه اش بود

امروز من و بهار
در کوچه ها می گردیم
و سراغت را
از خرگوش های مرده در برف
می گیریم.

#بهزاد_عبدی
@asheghanehaye_fatima



تقصیر لباس ها نبود
اگر هر کجا رفتی
مشتی دکمه جا گذاشتی

هنوز موهایت
از دودکش نقاشی بالا می رود
این شهر تا ابد آلوده است
از هر چه خبر
این همه کلاغ

اشکی که به پای من ریختی
امروز اقیانوس شده
دور سرم می چرخد

می چرخیم
غرق می شویم
بی عصایی
که بشکافد چشم هایت را

تقصیر درخت ها نیست
اگر دهانت بوی علف می دهد
همیشه به وقت خداحافظی
از تنت
به جای دست
گل سرخ به من می روید

بوی برف
رد پایی نداشت
تو آن قدر دور رفتی
که آهسته
آهسته
قسمتی از شب شدی

بعد از تو
هر چه آفتاب خود را تکه تکه کند
هیچ جای این زمین گرم نخواهد شد

قبرستان مست کرده
زیر گریه می زند
دریا می شود
به پای ما می افتد

قبرستان
با آخرین سنگ به آشپزخانه رسیده
و ساق های خیس مادر
به فکر زمین است
که ما
هر چه زیر پایش را کندیم
چیزی پیدا نشد

در نبود تو
ناگهان آن قدر بزرگ شدیم
که از کوهستان
صخره به دوش برگردیم
زیر لب بگوییم:
باران همیشه
فردای آخرین روز می بارد
باران همیشه
شبیه تو می آید

#بهزاد_عبدی
از کتاب: باد به دنبال خودش می گردد
@asheghanehaye_fatima




برای تو فکر می کنم
برای تو حرف می زنم
تویی که
فرق از میان پیرهنت باز کرده ای

دکمه ها
به دست ها خیره اند
دست ها اوج گرفته اند
و در جنگلی دور
ماری دور درختش می پیچد
حلقه می شود
بالا می رود
حلقه می شود
بالا می رود...
برمی گردد به زیر سیگاری
به قبرستانی از فکر های خاکستری

در سرت به جای مو
همهمه آورده ای
دو ابروی مترادف
چشم هایت:
کلاغ های وحشی در روشنای صبح
لب هایت:
ماهیانی در تلاطم تورها
مردمک هایم می چرخند
مردمک هایم:
کودکانی که از سیاهی زندان
به تماشای بالا رفته اند

در چهره ات دریچه ها
راه به دنیای دیگری دارند
به روزهای دیگری

تو را در سنگ دیدم
تو کوه بودی
تو را در برگ دیدم
درخت بودی
تو را در خواب دیدم
تو خواب بودی

لیوانی شکسته در گلو دارم
مردمک ها در آب ها شناورند
کلاغ ها دور می شوند
و دریا در ماهی کوچکش
غرق شده


زیبایی ات غمگینم می کند

#بهزاد_عبدی
@asheghanehaye_fatima

برای تو فکر می کنم
برای تو حرف می زنم
تویی که
فرق از میان پیرهنت باز کرده ای

دکمه ها
به دست ها خیره اند
دست ها اوج گرفته اند
و در جنگلی دور
ماری دور درختش می پیچد
حلقه می شود
بالا می رود
حلقه می شود
بالا می رود...
برمی گردد به زیر سیگاری
به قبرستانی از فکر های خاکستری

در سرت به جای مو
همهمه آورده ای
دو ابروی مترادف
چشم هایت:
کلاغ های وحشی در روشنای صبح
لب هایت:
ماهیانی در تلاطم تورها
مردمک هایم می چرخند
مردمک هایم:
کودکانی که از سیاهی زندان
به تماشای بالا رفته اند

در چهره ات دریچه ها
راه به دنیای دیگری دارند
به روزهای دیگری

تو را در سنگ دیدم
تو کوه بودی
تو را در برگ دیدم
درخت بودی
تو را در خواب دیدم
تو خواب بودی

لیوانی شکسته در گلو دارم
مردمک ها در آب ها شناورند
کلاغ ها دور می شوند
و دریا در ماهی کوچکش
غرق شده


زیبایی ات غمگینم می کند

#بهزاد_عبدی
@asheghanehaye_fatima



آینده ام
در آینه ی کوچکش جا مانده بود
آینه را
در کیف کوچکش دفن کرد و رفت
حالا
هرچه می شویم
پاک نمی شود اندامش
از حافظه ی دست هام

#بهزاد_عبدی