@asheghanehaye_fatima
با غریو چشم تو
ستارههای کور سو
سویشان ز جلوه میرود...
چشم و چار تو
در هوای جستجوی رونق ستاره نیست...
#اسماعیل_شاهرودی(آینده)
با غریو چشم تو
ستارههای کور سو
سویشان ز جلوه میرود...
چشم و چار تو
در هوای جستجوی رونق ستاره نیست...
#اسماعیل_شاهرودی(آینده)
#اسماعیل_شاهرودی
براى بعضى هزار نفر
براى بعضى يک نفر
و براى بعضى ديگر
يکى از هزار نفر!
هزار ستاره که مى درخشد از درد
در يک آسمان از اميد
روشن مى کند يک زمين را
که در آن
انسان ها و رنگ هاشان
سايه روشن زندگانى را
با خود مى برند
عشق هاشان را
با خود مى کشند.
و من باعشق هايم،که زاده است دردى را در خود،
مى درخشم
و دردى را يک نفر
يکى از هزار نفر
از هزاران هزار نفر
به من نوشاند
مى نوشم.
اما يک نفر مرد
که راه مى رود
اما يک نفر مرد
که مى نوشد
نمى نوشد.
و نمى نوشد انسان من
حتى جرعه اى از حرف هاى نرگس را
(از شرابش را)
که آبى ست بر عشق هايم
و مى سوزاند دردهايم را.
و من انسان يک درد!
انسان من که هيمه ى انگورى ست در تنور يک شرم
از شيار گذشته هاست
که فرو مى رود
در خم حرف ها
و مى سازد خود را
(من يک نفر را
يکى از هزار نفر
از هزاران هزار نفر را!)
انسان من چه مى داند که چه نوشيده است؟
و نمى شناسد که زندگانى انسان درد من
پادزهرى ست
براى زهر دردهايى که مى چشم
در مذاق آرزويم_
و بار عشقى که مى کشم
بر شانه هاى رنجم؛
تا بنوشم شرابى را
که سيراب مى تواند کرد
شايد هزار نفر را
و حتما يکى از هزار نفر را!
و نرگسى که درياهاست در
چشمان عشق من
چشمانش آبى ست
آبى ست
آبى ست...
درياهاست
درياها آبى ست
و انسان من در آن ته نشين شده است
و فسيل يک انسان
(انسان يک درد)
صدف يک درياست._
که اينک قايقى آرام در آن مى راند._
و صداى يک انسان است که مى خواند:
(آهسته مى خواند)_
ديشب که چشم کور و پشيمانم
هر جا پى نگاه تو جويا بود
ديدم به چشم خويش جدايى را
در جايگاه فاصله ى ما بود.
و قايق مى راند
مى راند
مى راند_
به جانبى که نمى داند.
و دور مى شود از بندرگاه
که چلچراغ در تالار آرزوى من است
و سرگردان مى برد
انسان يک درد را
به سوى گردابى از توفان
(از من)
و من يک درد
با شراب ها
با بارهاى شانه ها
با عشق هاى يک انسان
غرق مى شود.
و نرگس غرق مى شود با قايقى که مى راند.
انسان هم چنان مى خواند:_
(آهسته مى خواند.)_
ماندى ز راه و باز نمى مانم
مى بينى_اى فريب!_ به راه تو.
تا لحظه اى که تاب و توانم هست
گيرم سراغ جاى نگاه تو!
و با او فرو مى رود
در انديشه ى شايد هزار نفر
و در انديشه ى حتما يکى از هزار نفر
از هزاران هزار نفر!
انسان درد من غرق شده است.
و نرگس غرق شده است
در انديشه ها
در درياها
(در درياهاى چشم ها)
درياها و چشم ها آبى ست
آبى ست
و من يک نفر
يکى از هزار نفر
از هزاران هزار نفر_
غرق شده ام
با دردهايم
با شراب هايم
با درياهايم
و با عشق هايم!
@asheghanehaye_fatima
براى بعضى هزار نفر
براى بعضى يک نفر
و براى بعضى ديگر
يکى از هزار نفر!
هزار ستاره که مى درخشد از درد
در يک آسمان از اميد
روشن مى کند يک زمين را
که در آن
انسان ها و رنگ هاشان
سايه روشن زندگانى را
با خود مى برند
عشق هاشان را
با خود مى کشند.
و من باعشق هايم،که زاده است دردى را در خود،
مى درخشم
و دردى را يک نفر
يکى از هزار نفر
از هزاران هزار نفر
به من نوشاند
مى نوشم.
اما يک نفر مرد
که راه مى رود
اما يک نفر مرد
که مى نوشد
نمى نوشد.
و نمى نوشد انسان من
حتى جرعه اى از حرف هاى نرگس را
(از شرابش را)
که آبى ست بر عشق هايم
و مى سوزاند دردهايم را.
و من انسان يک درد!
انسان من که هيمه ى انگورى ست در تنور يک شرم
از شيار گذشته هاست
که فرو مى رود
در خم حرف ها
و مى سازد خود را
(من يک نفر را
يکى از هزار نفر
از هزاران هزار نفر را!)
انسان من چه مى داند که چه نوشيده است؟
و نمى شناسد که زندگانى انسان درد من
پادزهرى ست
براى زهر دردهايى که مى چشم
در مذاق آرزويم_
و بار عشقى که مى کشم
بر شانه هاى رنجم؛
تا بنوشم شرابى را
که سيراب مى تواند کرد
شايد هزار نفر را
و حتما يکى از هزار نفر را!
و نرگسى که درياهاست در
چشمان عشق من
چشمانش آبى ست
آبى ست
آبى ست...
درياهاست
درياها آبى ست
و انسان من در آن ته نشين شده است
و فسيل يک انسان
(انسان يک درد)
صدف يک درياست._
که اينک قايقى آرام در آن مى راند._
و صداى يک انسان است که مى خواند:
(آهسته مى خواند)_
ديشب که چشم کور و پشيمانم
هر جا پى نگاه تو جويا بود
ديدم به چشم خويش جدايى را
در جايگاه فاصله ى ما بود.
و قايق مى راند
مى راند
مى راند_
به جانبى که نمى داند.
و دور مى شود از بندرگاه
که چلچراغ در تالار آرزوى من است
و سرگردان مى برد
انسان يک درد را
به سوى گردابى از توفان
(از من)
و من يک درد
با شراب ها
با بارهاى شانه ها
با عشق هاى يک انسان
غرق مى شود.
و نرگس غرق مى شود با قايقى که مى راند.
انسان هم چنان مى خواند:_
(آهسته مى خواند.)_
ماندى ز راه و باز نمى مانم
مى بينى_اى فريب!_ به راه تو.
تا لحظه اى که تاب و توانم هست
گيرم سراغ جاى نگاه تو!
و با او فرو مى رود
در انديشه ى شايد هزار نفر
و در انديشه ى حتما يکى از هزار نفر
از هزاران هزار نفر!
انسان درد من غرق شده است.
و نرگس غرق شده است
در انديشه ها
در درياها
(در درياهاى چشم ها)
درياها و چشم ها آبى ست
آبى ست
و من يک نفر
يکى از هزار نفر
از هزاران هزار نفر_
غرق شده ام
با دردهايم
با شراب هايم
با درياهايم
و با عشق هايم!
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehsye_fatima
به سکوتش نهفته غوغایی
شرم میریزد از دو چشمانش.
سایهی محو آرزوهایم
میخزد نرم روی دامانش.
گه به کاشانهی تصّور من
عهدهای شکسته میآید
تا در انبوه بار خاطرهام
یادبودش غمی بیفراید.
غم دیرین من به خشم امید
شد گرفتار و خورد سیلیها
یأس ترسید و پا کشید و برفت
حال غم نیز گشته ناپیدا.
عهد امید را نمیشکنم،
عهد دارد امید با او نیز
کی در آغوشت، آرزو! افتم
ای سکوت! از میان ما برخیز
#اسماعیل_شاهرودی
به سکوتش نهفته غوغایی
شرم میریزد از دو چشمانش.
سایهی محو آرزوهایم
میخزد نرم روی دامانش.
گه به کاشانهی تصّور من
عهدهای شکسته میآید
تا در انبوه بار خاطرهام
یادبودش غمی بیفراید.
غم دیرین من به خشم امید
شد گرفتار و خورد سیلیها
یأس ترسید و پا کشید و برفت
حال غم نیز گشته ناپیدا.
عهد امید را نمیشکنم،
عهد دارد امید با او نیز
کی در آغوشت، آرزو! افتم
ای سکوت! از میان ما برخیز
#اسماعیل_شاهرودی
@asheghanehaye_fatima
زمان با پنجه های زهرآگینش به زنجیرم کشانید.
نگاهم مات رقص گرمناک آرزوها بود...
تو آن شب با نوای زندگی بخش ات مرا لالایی دلچسب می گفتی.
#اسماعیل_شاهرودی
زمان با پنجه های زهرآگینش به زنجیرم کشانید.
نگاهم مات رقص گرمناک آرزوها بود...
تو آن شب با نوای زندگی بخش ات مرا لالایی دلچسب می گفتی.
#اسماعیل_شاهرودی
چیزی به من بگو
دستی به من بده
راهی به من ببخش
و آفتاب کن که می خواهم
در چشم های تو
شب را زبون تر از همیشه ببینم.
#اسماعیل_شاهرودی
@asheghanehaye_fatima
دستی به من بده
راهی به من ببخش
و آفتاب کن که می خواهم
در چشم های تو
شب را زبون تر از همیشه ببینم.
#اسماعیل_شاهرودی
@asheghanehaye_fatima
#اسماعیل_شاهرودی
ومن
ترا
می خواهم!
تو ای پیام وسعت رنجوری ،
تو ای بلوغ نوبت شادی ،
تو ای ...انسان!
من از تمام وسعت رنج
می آیم،
تو ای بلوغ نوبت شادی ،
بیا بیا !
توای انسان
بیا که هر دَمِ من
حضور گام تو را روی راه می جوید،
و گام تو دیریست
به هیچ نقطۀ ای سرزمین نمی روید.
تو ای بلوغ نوبت شادی ، تو ای تو آخرین رنج،
تو ای تو واژۀ معلوم ، ای حقیقت ، افسانه ، ای طلا ، ای گنج بیا!
#اسماعیل_شاهرودی
@asheghanehaye_fatima
ومن
ترا
می خواهم!
تو ای پیام وسعت رنجوری ،
تو ای بلوغ نوبت شادی ،
تو ای ...انسان!
من از تمام وسعت رنج
می آیم،
تو ای بلوغ نوبت شادی ،
بیا بیا !
توای انسان
بیا که هر دَمِ من
حضور گام تو را روی راه می جوید،
و گام تو دیریست
به هیچ نقطۀ ای سرزمین نمی روید.
تو ای بلوغ نوبت شادی ، تو ای تو آخرین رنج،
تو ای تو واژۀ معلوم ، ای حقیقت ، افسانه ، ای طلا ، ای گنج بیا!
#اسماعیل_شاهرودی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
به سکوتش نهفته غوغایی
شرم میریزد از دو چشمانش.
سایهی محو آرزوهایم
میخزد نرم روی دامانش.
گه به کاشانهی تصّور من
عهدهای شکسته میآید
تا در انبوه بار خاطرهام
یادبودش غمی بیفراید.
غم دیرین من به خشم امید
شد گرفتار و خورد سیلیها
یأس ترسید و پا کشید و برفت
حال غم نیز گشته ناپیدا.
عهد امید را نمیشکنم،
عهد دارد امید با او نیز
کی در آغوشت، آرزو! افتم
ای سکوت! از میان ما برخیز
#اسماعیل_شاهرودی
به سکوتش نهفته غوغایی
شرم میریزد از دو چشمانش.
سایهی محو آرزوهایم
میخزد نرم روی دامانش.
گه به کاشانهی تصّور من
عهدهای شکسته میآید
تا در انبوه بار خاطرهام
یادبودش غمی بیفراید.
غم دیرین من به خشم امید
شد گرفتار و خورد سیلیها
یأس ترسید و پا کشید و برفت
حال غم نیز گشته ناپیدا.
عهد امید را نمیشکنم،
عهد دارد امید با او نیز
کی در آغوشت، آرزو! افتم
ای سکوت! از میان ما برخیز
#اسماعیل_شاهرودی
@asheghanehaye_fatima
یک شب اگر که پیکر ما در دیار غم
خود را به دارِ مرگ بیاویزد آشکار
ما همچو آن ستاره بتابیم بیوجود
در نورِ عشقِ خویش بمانیم پایدار
#اسماعیل_شاهرودی
از شعرِ ستاره
از مجموعهٔ "آینده"
یک شب اگر که پیکر ما در دیار غم
خود را به دارِ مرگ بیاویزد آشکار
ما همچو آن ستاره بتابیم بیوجود
در نورِ عشقِ خویش بمانیم پایدار
#اسماعیل_شاهرودی
از شعرِ ستاره
از مجموعهٔ "آینده"
@asheghanehaye_fatima
شب
در بر یاد تو گم کردم خویش!
صبحگاهان اما
ظاهرآرای دل بستر خود یافتمش.-
حرف این است که من
آن زمان مقدم پیدا شده را
باز نشناختمش!
یاد تو میخواهد
از من آوازۀ یاس
و من این درد که بیهوده به فکر تو خود آویختهام
همهجا بر رخ هر لحظۀ خود ریختهام!
وای،-زان آرزوی محو که همتایش نیست،
وای،-زان آرزوی گرم که پیدایش نیست
خویش بگسیختهام!
وای من در دل من میگردد،-
از پی گردش اینگونه به دل
موجی انگیختهام.
شب به ره میرود اینک دیریست
وندرین گوشۀ غم
هیچکس نیست خبر گیرد از حال کسی
غیر یاد تو،که چون میجوشد
ذره از ذرۀ من میپوشد...
#اسماعیل_شاهرودی
شب
در بر یاد تو گم کردم خویش!
صبحگاهان اما
ظاهرآرای دل بستر خود یافتمش.-
حرف این است که من
آن زمان مقدم پیدا شده را
باز نشناختمش!
یاد تو میخواهد
از من آوازۀ یاس
و من این درد که بیهوده به فکر تو خود آویختهام
همهجا بر رخ هر لحظۀ خود ریختهام!
وای،-زان آرزوی محو که همتایش نیست،
وای،-زان آرزوی گرم که پیدایش نیست
خویش بگسیختهام!
وای من در دل من میگردد،-
از پی گردش اینگونه به دل
موجی انگیختهام.
شب به ره میرود اینک دیریست
وندرین گوشۀ غم
هیچکس نیست خبر گیرد از حال کسی
غیر یاد تو،که چون میجوشد
ذره از ذرۀ من میپوشد...
#اسماعیل_شاهرودی