@asheghanehaye_fatima
هر بار خواست چــــای بریزد نمانده ای
رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای
تنها دلش خوش است به اینکه یکی دوبار
بــا واسطــه سلام برایش رسانده ای
حالا صدای او به خودش هم نمی رسد
از بس که بغض توی گلویش چپانده ای
دیدم دوباره شهر پر از جوجه فنچ هاست
گفتند باز روســــری ات را تکـــانده ای
می رقصـــی و برات مهم نیست مرگشان
مشتی نهنگ را که به ساحل کشانده ای
بدبخت من، فلک زده من، بد بیار من...
امروز عصر چـــای ندارم ... تو مانده ای!!
#حامد_عسکری
هر بار خواست چــــای بریزد نمانده ای
رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای
تنها دلش خوش است به اینکه یکی دوبار
بــا واسطــه سلام برایش رسانده ای
حالا صدای او به خودش هم نمی رسد
از بس که بغض توی گلویش چپانده ای
دیدم دوباره شهر پر از جوجه فنچ هاست
گفتند باز روســــری ات را تکـــانده ای
می رقصـــی و برات مهم نیست مرگشان
مشتی نهنگ را که به ساحل کشانده ای
بدبخت من، فلک زده من، بد بیار من...
امروز عصر چـــای ندارم ... تو مانده ای!!
#حامد_عسکری
@asheghanehaye_fatima
پاییز امسالو قدم می زنم
تموم شهرو کوچه هاشو با تو
خیابونا بلنده خسته میشی
از کمدت درآر کتونیاتو
قراره باز بخندی كورم كنه
برق سفيدِ خنده ی مرمريت
قراره باز دوباره بعد بارون
عينكمو پاك كنی با روسريت
یکی باید باشه، شبا نذاره
غصه و تنهایی مزاحمت شه
یکی باید باشه برات بیاره
مُسکناتو، اگه لازمت شه
یکی باید باشه که قبل خوابت
موهای نسکافه ایتو بو کنه
بلد باشه دس بکشه رو پلکات
بلد باشه چشماتو جادو کنه
این اولین پاییزه که دارمت :)
خیابونا قراره زیبا بشه
باید یه پالتو بخرم تو جیباش
دستای کوچیکِ تو هم جا بشه....
#حامد_عسکری
پاییز امسالو قدم می زنم
تموم شهرو کوچه هاشو با تو
خیابونا بلنده خسته میشی
از کمدت درآر کتونیاتو
قراره باز بخندی كورم كنه
برق سفيدِ خنده ی مرمريت
قراره باز دوباره بعد بارون
عينكمو پاك كنی با روسريت
یکی باید باشه، شبا نذاره
غصه و تنهایی مزاحمت شه
یکی باید باشه برات بیاره
مُسکناتو، اگه لازمت شه
یکی باید باشه که قبل خوابت
موهای نسکافه ایتو بو کنه
بلد باشه دس بکشه رو پلکات
بلد باشه چشماتو جادو کنه
این اولین پاییزه که دارمت :)
خیابونا قراره زیبا بشه
باید یه پالتو بخرم تو جیباش
دستای کوچیکِ تو هم جا بشه....
#حامد_عسکری
@asheghanehaye_fatima
نه فانوسی کنارِ لحظههای تارمان مانده
نه دیگر زلف تاکی بر سر دیوارمان مانده
فقط اندوه میگیرد، سراغی از غریبیمان
همان که یارمان بوده کماکان یارمان مانده
بپرس از پیشگوهای قدیمی این معما را
چقدر از روزهای مثلِ زهرمارمان مانده
چقدر از دلخوشیهای کم و کوتاهمان رفته
چقدر از داغهای بر جگر بسیارمان مانده
سزای خواندن ازعشق است، در گوش کرِ جنگل
اگر که قطره خونی گوشهی منقارمان مانده
تو تقدیر منی ای عشق، اما عقل میگوید:
بیا بگذر ز تقصیرت همین یک کارمان مانده ...
#حامد_عسکری
نه فانوسی کنارِ لحظههای تارمان مانده
نه دیگر زلف تاکی بر سر دیوارمان مانده
فقط اندوه میگیرد، سراغی از غریبیمان
همان که یارمان بوده کماکان یارمان مانده
بپرس از پیشگوهای قدیمی این معما را
چقدر از روزهای مثلِ زهرمارمان مانده
چقدر از دلخوشیهای کم و کوتاهمان رفته
چقدر از داغهای بر جگر بسیارمان مانده
سزای خواندن ازعشق است، در گوش کرِ جنگل
اگر که قطره خونی گوشهی منقارمان مانده
تو تقدیر منی ای عشق، اما عقل میگوید:
بیا بگذر ز تقصیرت همین یک کارمان مانده ...
#حامد_عسکری