@asheghanehaye_fatima
قصه از آن جا شروع شد که
از عادت کردن
فرار کردیم
و به فرار کردن عادت کردیم
#زویا_پیرزاد
قصه از آن جا شروع شد که
از عادت کردن
فرار کردیم
و به فرار کردن عادت کردیم
#زویا_پیرزاد
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
بعد از چهار سال هنوز باید حواسم را جمع کنم، گاهی که حواسم پرت سکوت خانه میشود یا نگاهم به عکسی میافتد و فکرم پی خاطره ای میرود، دستهایم به عادت بیست و چند ساله دو فنجان قهوه درست میکنند...
خالی کردن فنجان دوم توی ظرفشویی عذاب است!
#زویا_پیرزاد
کتاب #یک_روز_مانده_به_عید_پاک
@asheghanehaye_fatima
خالی کردن فنجان دوم توی ظرفشویی عذاب است!
#زویا_پیرزاد
کتاب #یک_روز_مانده_به_عید_پاک
@asheghanehaye_fatima
@Asheghanehaye_fatima
بعد از چهار سال هنوز باید حواسم را جمع کنم، گاهی که حواسم پرت سکوت خانه میشود یا نگاهم به عکسی میافتد و فکرم پی خاطره ای میرود، دستهایم به عادت بیست و چند ساله دو فنجان قهوه درست میکنند...
خالی کردن فنجان دوم توی ظرفشویی عذاب است!
#زویا_پیرزاد
کتاب #یک_روز_مانده_به_عید_پاک
بعد از چهار سال هنوز باید حواسم را جمع کنم، گاهی که حواسم پرت سکوت خانه میشود یا نگاهم به عکسی میافتد و فکرم پی خاطره ای میرود، دستهایم به عادت بیست و چند ساله دو فنجان قهوه درست میکنند...
خالی کردن فنجان دوم توی ظرفشویی عذاب است!
#زویا_پیرزاد
کتاب #یک_روز_مانده_به_عید_پاک
@Asheghanehaye_fatima
چرا ازدواج نکردی؟
پیش نیامد...اول ها فکر می کردم کارهای مهم تری باید بکنم. بعد فکر کردم باید با زنی در مسایل مثلا خیلی مهم تفاهم داشته باشم. دیر فهمیدم که تفاهمی مهم تر از این نیست که مثلا دیوار را چه رنگی کنیم و اسباب خانه را چه جوری بچینیم و تابلوها را کجا بکوبیم و شام و ناهار چی درست کنیم و سر همه این ها با هم بخندیم!
#زویا_پیرزاد
کتاب #عادت_می_کنیم
#نشر_مرکز
چرا ازدواج نکردی؟
پیش نیامد...اول ها فکر می کردم کارهای مهم تری باید بکنم. بعد فکر کردم باید با زنی در مسایل مثلا خیلی مهم تفاهم داشته باشم. دیر فهمیدم که تفاهمی مهم تر از این نیست که مثلا دیوار را چه رنگی کنیم و اسباب خانه را چه جوری بچینیم و تابلوها را کجا بکوبیم و شام و ناهار چی درست کنیم و سر همه این ها با هم بخندیم!
#زویا_پیرزاد
کتاب #عادت_می_کنیم
#نشر_مرکز
@asheghanehaye_fatima
تا اولین دلمه را پیچیدم و گذاشتم توی دیگ،
دو وَر ِذهنم کشمکش را شروع کردند:
- خیلی احمقی.
+ چرا؟ کجای این که دو نفر علاقههای مشترک داشته باشند اشکال دارد؟
- هیچ اشکالی ندارد، ولی ...
+ حالا چون یکی زنست و یکی مرد نباید با هم حرف بزنند؟
- فقط حرف بزنند؟
+البته که فقط حرف بزنند. تنها کسیست که حرفم را میفهمد. بس که تنهایی با خودم حرف زدم دیوانه شدم بس که هر کاری را به خاطر دیگران کردم خسته شدم. این هم جوابم، بچهام فکر میکند غرغرو و ایرادگیرم. شوهرم حاضر نیست یک کلمه باهم حرف بزنیم. مادر و خواهرم فقط مسخرهام میکنند و نینا که مثلا با هم دوستیم فقط بلد است کار بکشد. مثل همین الان، مثل همین الان که باید برای آدمهایی که هیچ حوصلهشان را ندارم غذا درست کنم.
+ حوصلهی هیچکدام را نداری؟ چرا داری دلمه درست میکنی؟ برای کی داری درست میکنی؟خیلی احمقی!
📖 #چراغها_را_من_خاموش_میکنم
#زویا_پیرزاد
تا اولین دلمه را پیچیدم و گذاشتم توی دیگ،
دو وَر ِذهنم کشمکش را شروع کردند:
- خیلی احمقی.
+ چرا؟ کجای این که دو نفر علاقههای مشترک داشته باشند اشکال دارد؟
- هیچ اشکالی ندارد، ولی ...
+ حالا چون یکی زنست و یکی مرد نباید با هم حرف بزنند؟
- فقط حرف بزنند؟
+البته که فقط حرف بزنند. تنها کسیست که حرفم را میفهمد. بس که تنهایی با خودم حرف زدم دیوانه شدم بس که هر کاری را به خاطر دیگران کردم خسته شدم. این هم جوابم، بچهام فکر میکند غرغرو و ایرادگیرم. شوهرم حاضر نیست یک کلمه باهم حرف بزنیم. مادر و خواهرم فقط مسخرهام میکنند و نینا که مثلا با هم دوستیم فقط بلد است کار بکشد. مثل همین الان، مثل همین الان که باید برای آدمهایی که هیچ حوصلهشان را ندارم غذا درست کنم.
+ حوصلهی هیچکدام را نداری؟ چرا داری دلمه درست میکنی؟ برای کی داری درست میکنی؟خیلی احمقی!
📖 #چراغها_را_من_خاموش_میکنم
#زویا_پیرزاد
هیچچیز لذتبخشتر از این نیست که یک نفر احساست را بفهمد؛ بیآنکه مجبورش کنی!
#زویا_پیرزاد
@asheghanehaye_fatima
#زویا_پیرزاد
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
قصه از آنجا شروع شد كه
از عادت كردن
فرار كرديم
و
به فرار كردن
عادت كرديم…
#زویا_پیرزاد
قصه از آنجا شروع شد كه
از عادت كردن
فرار كرديم
و
به فرار كردن
عادت كرديم…
#زویا_پیرزاد
@asheghanehaye_fatima
آدمهایی هستند که شاید، کم بگویند "دوستت دارم" !
یا شاید اصلا به زبان نیاورند، دوست داشتنِشان را ...!
بهشان خُرده نگیرید ...!
این آدم ها فهمیدهاند، "دوستت دارم" حرمت دارد، مسئولیت دارد ...!
ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی، دوست داشتن واقعی را می فهمی ...!
میفهمی که همه کار می کنند، تا تو بخندی ، تا تو شاد باشی ، آزارت نمی دهند ، دلت را نمیشکنند !
من این دوست داشتن را میستایم ...!
#زویا_پیرزاد
آدمهایی هستند که شاید، کم بگویند "دوستت دارم" !
یا شاید اصلا به زبان نیاورند، دوست داشتنِشان را ...!
بهشان خُرده نگیرید ...!
این آدم ها فهمیدهاند، "دوستت دارم" حرمت دارد، مسئولیت دارد ...!
ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی، دوست داشتن واقعی را می فهمی ...!
میفهمی که همه کار می کنند، تا تو بخندی ، تا تو شاد باشی ، آزارت نمی دهند ، دلت را نمیشکنند !
من این دوست داشتن را میستایم ...!
#زویا_پیرزاد
اگر دلت گرفته،
سکوت کن
این روزها کسی
معنای دلتنگی را نمی فهمد...!
#زویا_پیرزاد
@asheghanehaye_fatima
🍂🍁🍂🍁
اگر دلت گرفته،
سکوت کن
این روزها کسی
معنای دلتنگی را نمی فهمد...!
#زویا_پیرزاد
@asheghanehaye_fatima
🍂🍁🍂🍁
@asheghanehaye_fatima
من یکی تا حالا
از قول مردانه خیری ندیده ام ،
خیلی مردی قول زنانه بده.
#زویا_پیرزاد
یه تبریکم به همه ی زن هایی که واسه زندگی تلاش زیادی کردن.
هم پدر بودن گاها و هم مرد خونه...
روزتون مبارک
@asheghanehaye_fatima
من یکی تا حالا
از قول مردانه خیری ندیده ام ،
خیلی مردی قول زنانه بده.
#زویا_پیرزاد
یه تبریکم به همه ی زن هایی که واسه زندگی تلاش زیادی کردن.
هم پدر بودن گاها و هم مرد خونه...
روزتون مبارک
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
خانم نوراللهی: راستش عاشق دوست پسر عمو شده بودم که چند بار آمده بود منزل ما.
کلاریس: با دوست پسر عمو ازدواج کردید؟
خانم نوراللهی: تقریبا بیست سال پیش.
کلاریس: هنوز هم...
خانم نوراللهی: هنوز هم چی؟ از ازدواجم راضی هستم یا نه؟ این لباس را می بینید؟ مدلش را توی مجله دیدم. تهران را زیر پا گذاشتم تا پارچه اش را پیدا کردم. ده بار رفتم پرو و آمدم و کلی پول خیاط دادم تا حاضر شد. چند بار که پوشیدم عادی شد؛ البته که هنوز دوستش دارم، مواظبم لک نشود، بعد از هر بار پوشیدن می تکانم و آویزان می کنم توی گنجه چروک نشود ولی...خلاصه آدم باید مواظب چیزهایی که دارد باشد.
#زویا_پیرزاد
از کتاب #چراغ_ها_را_من_خاموش_می_کنم
#نشر_مرکز
خانم نوراللهی: راستش عاشق دوست پسر عمو شده بودم که چند بار آمده بود منزل ما.
کلاریس: با دوست پسر عمو ازدواج کردید؟
خانم نوراللهی: تقریبا بیست سال پیش.
کلاریس: هنوز هم...
خانم نوراللهی: هنوز هم چی؟ از ازدواجم راضی هستم یا نه؟ این لباس را می بینید؟ مدلش را توی مجله دیدم. تهران را زیر پا گذاشتم تا پارچه اش را پیدا کردم. ده بار رفتم پرو و آمدم و کلی پول خیاط دادم تا حاضر شد. چند بار که پوشیدم عادی شد؛ البته که هنوز دوستش دارم، مواظبم لک نشود، بعد از هر بار پوشیدن می تکانم و آویزان می کنم توی گنجه چروک نشود ولی...خلاصه آدم باید مواظب چیزهایی که دارد باشد.
#زویا_پیرزاد
از کتاب #چراغ_ها_را_من_خاموش_می_کنم
#نشر_مرکز