@asheghanehaye_fatima
دوست داشتنت در دلم غوغا کرده است،
آرام آرام قد میکشد...
بالا میرود،
مانند پیچ خوش عطر امین الدوله،
سراسر وجودم را تسخیر میکند،
بلند ترین قله ی احساسات مرا فتح میکند...
مثل ژاکت دست باف مادربزرگها،
تنم را گرم میکند،
دوست داشتنت ،
آنقدر در من کهنه شده است که دیگر،
بوی تند الکل میدهد...
مرا مست میکند،
بالا میبرد،
به آبی آسمان دعوت میکند...
آه... دوست داشتنت...
امان از این همه دوست داشتنت...!
#لاله_پارسا
دوست داشتنت در دلم غوغا کرده است،
آرام آرام قد میکشد...
بالا میرود،
مانند پیچ خوش عطر امین الدوله،
سراسر وجودم را تسخیر میکند،
بلند ترین قله ی احساسات مرا فتح میکند...
مثل ژاکت دست باف مادربزرگها،
تنم را گرم میکند،
دوست داشتنت ،
آنقدر در من کهنه شده است که دیگر،
بوی تند الکل میدهد...
مرا مست میکند،
بالا میبرد،
به آبی آسمان دعوت میکند...
آه... دوست داشتنت...
امان از این همه دوست داشتنت...!
#لاله_پارسا
@asheghanehaye_fatima
دوباره مرا جا بده،
در «دریای سرخِ پیراهنت!»...
بگذار عطرِ شرجیِ آغوشت،
بکشاند مرا
به منتهای خوشبختی،
بیا دخیلِ انارهای قرمز
مست شویم،
آنگاه...
تمام جاده های منتهی به ساحل را
دیوانه وار بدویم...
تا در امواجِ خسته ی حضورت
عاشقانه غرق شوم،
اینبار...
نه چون «ماه» در آسمان،
که چون «ماهی» ،
صید کن مرا از آب...
#لاله_پارسا
دوباره مرا جا بده،
در «دریای سرخِ پیراهنت!»...
بگذار عطرِ شرجیِ آغوشت،
بکشاند مرا
به منتهای خوشبختی،
بیا دخیلِ انارهای قرمز
مست شویم،
آنگاه...
تمام جاده های منتهی به ساحل را
دیوانه وار بدویم...
تا در امواجِ خسته ی حضورت
عاشقانه غرق شوم،
اینبار...
نه چون «ماه» در آسمان،
که چون «ماهی» ،
صید کن مرا از آب...
#لاله_پارسا
@asheghanehaye_fatima
دوباره مرا جا بده،
در «دریای سرخِ پیراهنت!»...
بگذار عطرِ شرجیِ آغوشت،
بکشاند مرا
به منتهای خوشبختی،
بیا دخیلِ انارهای قرمز
مست شویم،
آنگاه...
تمام جاده های منتهی به ساحل را
دیوانه وار بدویم...
تا درامواجِ خسته ی حضورت
عاشقانه غرق شوم،
اینبار...
نه چون «ماه» در آسمان،
که چون «ماهی» ،
صید کن مرا از آب...
#لاله_پارسا
دوباره مرا جا بده،
در «دریای سرخِ پیراهنت!»...
بگذار عطرِ شرجیِ آغوشت،
بکشاند مرا
به منتهای خوشبختی،
بیا دخیلِ انارهای قرمز
مست شویم،
آنگاه...
تمام جاده های منتهی به ساحل را
دیوانه وار بدویم...
تا درامواجِ خسته ی حضورت
عاشقانه غرق شوم،
اینبار...
نه چون «ماه» در آسمان،
که چون «ماهی» ،
صید کن مرا از آب...
#لاله_پارسا
چنگ می زند قلب آسمان،
به گلوی ابرهای سپید
باران...
بغض...
و سینه ی من...
که غریبانه،
نفس نفس میزند
عبور تو را...
#لاله_پارسا
@asheghanehaye_fatima
به گلوی ابرهای سپید
باران...
بغض...
و سینه ی من...
که غریبانه،
نفس نفس میزند
عبور تو را...
#لاله_پارسا
@asheghanehaye_fatima
🌾
غریبی میکنم
به انعکاس تصویر زنی،
درون آینه ی زنگار گرفته...
به زردیِ شمع و
سپیدی شمعدان و
سبزیِ شمعدانی...
آرام میخزم
چون افعیِ زخمی
به زیرِ پوستینِ خودم
و محکم
در آغوش میگیرم
تنهایی دستانِ سردم را
خسته از
سیاهیِ بحرانها،
چنگ می اندازم
پرده های اتاقِ متروکم را
شاید،
از پشت
پنجره های مسدود این خانه
کمی نور بتابد
به گونه های تاریکم
#لاله_پارسا
@asheghanehaye_fatima
غریبی میکنم
به انعکاس تصویر زنی،
درون آینه ی زنگار گرفته...
به زردیِ شمع و
سپیدی شمعدان و
سبزیِ شمعدانی...
آرام میخزم
چون افعیِ زخمی
به زیرِ پوستینِ خودم
و محکم
در آغوش میگیرم
تنهایی دستانِ سردم را
خسته از
سیاهیِ بحرانها،
چنگ می اندازم
پرده های اتاقِ متروکم را
شاید،
از پشت
پنجره های مسدود این خانه
کمی نور بتابد
به گونه های تاریکم
#لاله_پارسا
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎