@asheghanehaye_Fatima
نه!
هميشه براى عاشق شدن
به دنبال باران و بهار و بابونه نباش
گاهى
در انتهاى خارهاى يك كاكتوس
به غنچه اى مى رسى
كه ماه را بر لبانت مى نشاند
#گروس_عبدالملكيان
از كتابِ پرنده پنهان ١٣٨٠
نشر چشمه
نه!
هميشه براى عاشق شدن
به دنبال باران و بهار و بابونه نباش
گاهى
در انتهاى خارهاى يك كاكتوس
به غنچه اى مى رسى
كه ماه را بر لبانت مى نشاند
#گروس_عبدالملكيان
از كتابِ پرنده پنهان ١٣٨٠
نشر چشمه
@asheghanehaye_fatima
بارانی که روزها
بالای شهر ایستاده بود
عاقبت بارید،
تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی...
تکلیفِ رنگ موهات
در چشم هام روشن نبود
تکلیفِ مهربانی، اندوه،
خشم
و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
تکلیفِ شمع های روی میز
روشن نبود....
من و تو بارها
زمان را
در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
و
حالا زمان داشت
از ما انتقام می گرفت
در زدی
باز کردم،
سلام کردی
اما صدا نداشتی،
به آغوشم کشیدی
اما
سایه ات را دیدم
که دست هایش توی جیب اش بود
به اتاق آمدیم
شمع ها را روشن کردم
ولی هیچ چیز روشن نشد
نور
تاریکی را
پنهان کرده بود...
بعد
بر مبل نشستی
در مبل فرو رفتی
در مبل لرزیدی
در مبل عرق کردی
پنهانی، گوشه ی تقویم نوشتم:
نهنگی که در ساحل تقلا می کند
برای دیدن هیچ کس نیامده است
#گروس_عبدالملكيان🍃
بارانی که روزها
بالای شهر ایستاده بود
عاقبت بارید،
تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی...
تکلیفِ رنگ موهات
در چشم هام روشن نبود
تکلیفِ مهربانی، اندوه،
خشم
و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
تکلیفِ شمع های روی میز
روشن نبود....
من و تو بارها
زمان را
در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
و
حالا زمان داشت
از ما انتقام می گرفت
در زدی
باز کردم،
سلام کردی
اما صدا نداشتی،
به آغوشم کشیدی
اما
سایه ات را دیدم
که دست هایش توی جیب اش بود
به اتاق آمدیم
شمع ها را روشن کردم
ولی هیچ چیز روشن نشد
نور
تاریکی را
پنهان کرده بود...
بعد
بر مبل نشستی
در مبل فرو رفتی
در مبل لرزیدی
در مبل عرق کردی
پنهانی، گوشه ی تقویم نوشتم:
نهنگی که در ساحل تقلا می کند
برای دیدن هیچ کس نیامده است
#گروس_عبدالملكيان🍃
@asheghanehaye_fatima
باد رفته بود جوانی مان را بیاورد
که صورتش را دزدیدند
برای همین زیر برگ ها را می گردد
برای همین با درخت ها حرف می زند
برای همین ابرها را جابه جا می کند
برای همین
نبودنش را به شیشه ها می کوبد
ملافه را کنار زدیم وُ
زیر برف ها خوابیدیم
من اما گفتم
بهتر است، لب ها را بگذاریم برای بعد
لیوان هامان را از نفت پر کنیم
به سلامتیِ هر چیز که دارد تمام می شود
به سلامتیِ آتش
که از سوختن می رقصد
به سلامتیِ زخم
که پوست را زنده کرده است
به سلامتِ رنج
که قرن هاست خودش را تحمل مى كند
بخشی از یک شعر، از کتاب پذیرفتن
#گروس_عبدالملكيان
🍀🍀
باد رفته بود جوانی مان را بیاورد
که صورتش را دزدیدند
برای همین زیر برگ ها را می گردد
برای همین با درخت ها حرف می زند
برای همین ابرها را جابه جا می کند
برای همین
نبودنش را به شیشه ها می کوبد
ملافه را کنار زدیم وُ
زیر برف ها خوابیدیم
من اما گفتم
بهتر است، لب ها را بگذاریم برای بعد
لیوان هامان را از نفت پر کنیم
به سلامتیِ هر چیز که دارد تمام می شود
به سلامتیِ آتش
که از سوختن می رقصد
به سلامتیِ زخم
که پوست را زنده کرده است
به سلامتِ رنج
که قرن هاست خودش را تحمل مى كند
بخشی از یک شعر، از کتاب پذیرفتن
#گروس_عبدالملكيان
🍀🍀
@ashegjanehaye_fatima
وزنِ يك خبر در گوشىِ تلفن
كه سنگينش مى كند
مى اندازد آن را از دست هاى من
وزن بى دليلِ بعضى چيزها:
تكه اى فلز در خرابه اى متروك
حالتِ خميده ى پدر
كه بعد سالها، هنوز
مُرده ى برادرم را از دوش
بر زمين نگذاشته
بايد كنار بيايم
بايد بيايم كنار
مگر چند دقيقه ى ديگر مى شود
به راه رفتن وسط اين اتوبان ادامه داد
بوق ها تنهاترم مى كنند
و تنهاترم مى كنند
و تنهاترم مى كنند
چرا كسى را كه تنها مى ماند، خاك مى كنيد؟
هيچ مرگى طبيعى نيست
اين شعر به بيمارستان نمى رسد
و فكرهاى ماهىِ كوچكى دارد
آب را قرمز مى كند
كتاب "پذيرفتن"
#گروس_عبدالملكيان
🍀🍀
وزنِ يك خبر در گوشىِ تلفن
كه سنگينش مى كند
مى اندازد آن را از دست هاى من
وزن بى دليلِ بعضى چيزها:
تكه اى فلز در خرابه اى متروك
حالتِ خميده ى پدر
كه بعد سالها، هنوز
مُرده ى برادرم را از دوش
بر زمين نگذاشته
بايد كنار بيايم
بايد بيايم كنار
مگر چند دقيقه ى ديگر مى شود
به راه رفتن وسط اين اتوبان ادامه داد
بوق ها تنهاترم مى كنند
و تنهاترم مى كنند
و تنهاترم مى كنند
چرا كسى را كه تنها مى ماند، خاك مى كنيد؟
هيچ مرگى طبيعى نيست
اين شعر به بيمارستان نمى رسد
و فكرهاى ماهىِ كوچكى دارد
آب را قرمز مى كند
كتاب "پذيرفتن"
#گروس_عبدالملكيان
🍀🍀
آب تا گردنم بالا آمده
آجرها تا گردنم بالا آمده
آب تا لب هايم بالا آمده
آب بالا آمده...
من امّا نمى ميرم
من، ماهى مى شوم
#گروس_عبدالملكيان
@asheghanehaye_fatima
آجرها تا گردنم بالا آمده
آب تا لب هايم بالا آمده
آب بالا آمده...
من امّا نمى ميرم
من، ماهى مى شوم
#گروس_عبدالملكيان
@asheghanehaye_fatima
@asheghanrhaye_fatima
عمقِ آخرین حرف ها
مثلِ ایستادن کنارِ دره ای
می ترساندم
و سنگ ریزه ای
که به اعماق
می غلتد
همه چیز را با خود بُرده است
ماجرا برای تو کوچک بود
مثلِ سوزنی که در قرنیه ام فرو کنی
و تازه می فهمم
این رگِ سرخِ کاموا
که روزهاست بر میز رها شده،
از گردنم شکافته است
نبودنت
نقشه ی خانه را عوض کرده
و هر چه می گردم
آن گوشه ی دیوانه ی اتاق را
پیدا نمی کنم
احساس می کنم
کسی که نیست
کسی که هست را
از پا در می آورد
#گروس_عبدالملكيان
🍀🍀
عمقِ آخرین حرف ها
مثلِ ایستادن کنارِ دره ای
می ترساندم
و سنگ ریزه ای
که به اعماق
می غلتد
همه چیز را با خود بُرده است
ماجرا برای تو کوچک بود
مثلِ سوزنی که در قرنیه ام فرو کنی
و تازه می فهمم
این رگِ سرخِ کاموا
که روزهاست بر میز رها شده،
از گردنم شکافته است
نبودنت
نقشه ی خانه را عوض کرده
و هر چه می گردم
آن گوشه ی دیوانه ی اتاق را
پیدا نمی کنم
احساس می کنم
کسی که نیست
کسی که هست را
از پا در می آورد
#گروس_عبدالملكيان
🍀🍀
صندوقچه قديمیات را نگرد
حتی اگر بهار
حتی اگر شكوفه
در پس ديوارهای تار گم شود ،
مهربانی و زيبايی
گم نخواهد شد...
شب
هر چه تاريكتر
ستارگان روشنتر!
#گروس_عبدالملكيان
@asheghanehaye_fatima
حتی اگر بهار
حتی اگر شكوفه
در پس ديوارهای تار گم شود ،
مهربانی و زيبايی
گم نخواهد شد...
شب
هر چه تاريكتر
ستارگان روشنتر!
#گروس_عبدالملكيان
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
هر نُتى كه از عشق سخن بگويد
زيباست
حالا سمفونى پنجم بتهون باشد
يا زنگ تلفنى كه در انتظارِ صداى توست
#گروس_عبدالملكيان
هر نُتى كه از عشق سخن بگويد
زيباست
حالا سمفونى پنجم بتهون باشد
يا زنگ تلفنى كه در انتظارِ صداى توست
#گروس_عبدالملكيان
@asheghanehaye_fatima
1 وسوختن
درآتشي كه تو برپا مي كني
لذتي ست
چون روشن كردن سيگار با خورشيد.
2 مي دوي و
نمي داني
خشم يك طپانچه ي خيس
ديگر به هيچ دردي نمي خورد.
#گروس_عبدالملكيان
1 وسوختن
درآتشي كه تو برپا مي كني
لذتي ست
چون روشن كردن سيگار با خورشيد.
2 مي دوي و
نمي داني
خشم يك طپانچه ي خيس
ديگر به هيچ دردي نمي خورد.
#گروس_عبدالملكيان
@asheghanehaye_fatima
.
من مردهام
و این را فقط
من میدانم و تو
تو
که چای را تنها در استکان خودت میریزی
خستهتر از آنم که بنشینم
به خیابان میروم
با دوستانم دست میدهم
انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است
گیرم کلید را در قفل چرخاندی
دلت باز نخواهد شد !
میدانم
من مردهام
و این را فقط من میدانم و تو
که دیگر روزنامهها را با صدای بلند نمیخوانی
نمیخوانی و
این سکوت مرا دیوانه کرده است
آنقدر که گاهی دلم میخواهد
مورچهای شوم
تا در گلوی نیلبکی خانه بسازم
و باد نتها را به خانهام بیاورد
یا مرا از سیاهی سنگفرش خیابان بردارد
بگذارد روی پیراهن سفید تو
که میدانم
باز هم مرا پرت میکنی
لابهلای همین سطرها
لابهلای همین روزها
این روزها
در خوابهایم تصویری است
که مرا میترساند
تصویری از ریسمانی آویخته از سقف
مردی آویخته از ریسمان
پشت به من
و این را فقط من میدانم و من
که میترسم برش گردانم ...
#گروس_عبدالملكيان
#رنگهاى_رفته_ى_دنيا
.
من مردهام
و این را فقط
من میدانم و تو
تو
که چای را تنها در استکان خودت میریزی
خستهتر از آنم که بنشینم
به خیابان میروم
با دوستانم دست میدهم
انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است
گیرم کلید را در قفل چرخاندی
دلت باز نخواهد شد !
میدانم
من مردهام
و این را فقط من میدانم و تو
که دیگر روزنامهها را با صدای بلند نمیخوانی
نمیخوانی و
این سکوت مرا دیوانه کرده است
آنقدر که گاهی دلم میخواهد
مورچهای شوم
تا در گلوی نیلبکی خانه بسازم
و باد نتها را به خانهام بیاورد
یا مرا از سیاهی سنگفرش خیابان بردارد
بگذارد روی پیراهن سفید تو
که میدانم
باز هم مرا پرت میکنی
لابهلای همین سطرها
لابهلای همین روزها
این روزها
در خوابهایم تصویری است
که مرا میترساند
تصویری از ریسمانی آویخته از سقف
مردی آویخته از ریسمان
پشت به من
و این را فقط من میدانم و من
که میترسم برش گردانم ...
#گروس_عبدالملكيان
#رنگهاى_رفته_ى_دنيا
@asheghanehaye_fatima
باد که می آید
خاک روی صندلی بلند می شود
می چرخد در اتاق
و دراز می کشد کنار زن
و به یاد می آورد
روزهایی را که لب داشت...
#گروس_عبدالملكيان
باد که می آید
خاک روی صندلی بلند می شود
می چرخد در اتاق
و دراز می کشد کنار زن
و به یاد می آورد
روزهایی را که لب داشت...
#گروس_عبدالملكيان
@asheghanehaye_fatima
از ماه
لکه ای بر پنجره مانده است
از تمام آبهای جهان
قطرهای بر گونهی تو
و مرزها آن قدر نقاشی خدا را خط خطی کردند
که خون خشک شده، دیگر
نام یک رنگ است
از فیلها
گردن بندی بر گردنهایمان
و از نهنگ
شامی مفصل بر میز...
فردا صبح
انسان به کوچه میآید
و درختان از ترس
پشتِ گنجشکها پنهان میشوند
#گروس_عبدالملكيان
از ماه
لکه ای بر پنجره مانده است
از تمام آبهای جهان
قطرهای بر گونهی تو
و مرزها آن قدر نقاشی خدا را خط خطی کردند
که خون خشک شده، دیگر
نام یک رنگ است
از فیلها
گردن بندی بر گردنهایمان
و از نهنگ
شامی مفصل بر میز...
فردا صبح
انسان به کوچه میآید
و درختان از ترس
پشتِ گنجشکها پنهان میشوند
#گروس_عبدالملكيان