@asheghanehaye_fatima
مرا
با لهجه ی بومی بابونه و باران
مرا
با چشمه چشمه های دامن زاگرس
مرا با زبان ایلیاتی زنان سرزمینم بخوان
من
بغض مزمن بلوطهای مخملکوهم
که معصومانه
بر شانه های اساطیری ات
جوانه می کنم
و سکوت
زبان تاریخی دست های من است
آنگاه
که خدایان سرنوشت
هر بیست و پنجم فروردین
مرا
از ریشه های دردآور دیروز
به
فردایی می آورند
که تویی
من
با تو درد می کشم
و درد
زبان ایلیاتی من است
که تو را می خواند
با تو
دنیا
به آمدن می ارزد...
#مهتاب_سالاری
مرا
با لهجه ی بومی بابونه و باران
مرا
با چشمه چشمه های دامن زاگرس
مرا با زبان ایلیاتی زنان سرزمینم بخوان
من
بغض مزمن بلوطهای مخملکوهم
که معصومانه
بر شانه های اساطیری ات
جوانه می کنم
و سکوت
زبان تاریخی دست های من است
آنگاه
که خدایان سرنوشت
هر بیست و پنجم فروردین
مرا
از ریشه های دردآور دیروز
به
فردایی می آورند
که تویی
من
با تو درد می کشم
و درد
زبان ایلیاتی من است
که تو را می خواند
با تو
دنیا
به آمدن می ارزد...
#مهتاب_سالاری
تو نیستی
و واژه ها
در آغوش دلتنگی ام شعر می شوند
شعرهایی برای نسرودن
برای گریستن...
#مهتاب_سالاری
@asheghanehaye_fatima
و واژه ها
در آغوش دلتنگی ام شعر می شوند
شعرهایی برای نسرودن
برای گریستن...
#مهتاب_سالاری
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
در بهت آینه
دختری نشسته است
که روزی
پدر
عروسکش را در بغض باغچه چال کرد
تا قصه اش را
به جاهای داغ برساند
دختری که سال هاست
هر شب
در قرص های گیج حل می شود
و یادش نمی آید
که وقتی عروس می شد
رزهای باغچه هم زرد شدند
آه...
بگذار به یاد بیاورم
آواز شاد گنجشک هایی را
که در چهارده سالگی ام
زنده به گور شدند
و خواهران من بودند
#مهتاب_سالاری
🍀🍀
در بهت آینه
دختری نشسته است
که روزی
پدر
عروسکش را در بغض باغچه چال کرد
تا قصه اش را
به جاهای داغ برساند
دختری که سال هاست
هر شب
در قرص های گیج حل می شود
و یادش نمی آید
که وقتی عروس می شد
رزهای باغچه هم زرد شدند
آه...
بگذار به یاد بیاورم
آواز شاد گنجشک هایی را
که در چهارده سالگی ام
زنده به گور شدند
و خواهران من بودند
#مهتاب_سالاری
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
عزیزم!
گاهی
فقط اندکی از مرا
برای روزهای نداشتنم کنار بگذار
مثلا
دست خطم را
که لای کتاب شعری
آهسته تو را می بوسد
یا صدای غمگینم را
که در یک شب بخیر طولانی
در گوش خواب آلودت می گوید:
«تا ابد دوستت دارم»
حق با فروغ بود
روزی من
پرنده ای مرده خواهم بود
که تا بی نهایت
در تو پرواز خواهد کرد...
#مهتاب_سالاری
🍀🍀
عزیزم!
گاهی
فقط اندکی از مرا
برای روزهای نداشتنم کنار بگذار
مثلا
دست خطم را
که لای کتاب شعری
آهسته تو را می بوسد
یا صدای غمگینم را
که در یک شب بخیر طولانی
در گوش خواب آلودت می گوید:
«تا ابد دوستت دارم»
حق با فروغ بود
روزی من
پرنده ای مرده خواهم بود
که تا بی نهایت
در تو پرواز خواهد کرد...
#مهتاب_سالاری
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
سکوت می کنم
و تو
آغاز می شوی در من
در شب هزار و یکم سرنوشت
زنی می شوم
که می خواست
از قصه ی تنهایی ات سر درآورد
و شب مویه های غریبانه اش را
برایت شهرزاد بخواند
تو
قهرمان قصه ام می شوی
در این شب بی سرنوشت
که سکوت می کنی
و من
به پایان هم
نمی رسم...
#مهتاب_سالاری
🍀🍀
سکوت می کنم
و تو
آغاز می شوی در من
در شب هزار و یکم سرنوشت
زنی می شوم
که می خواست
از قصه ی تنهایی ات سر درآورد
و شب مویه های غریبانه اش را
برایت شهرزاد بخواند
تو
قهرمان قصه ام می شوی
در این شب بی سرنوشت
که سکوت می کنی
و من
به پایان هم
نمی رسم...
#مهتاب_سالاری
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
تنهایی مزمن قلبت را نفس بکش
و آه های ممتدت را سیگار
بانوی خاکستری سکوت!
بغض بنفشابی زمین!
عریانی قلبت را
کجای ازدحام نگاه های هرزه جا گذاشتی
که دیگر
کسی تپش های خاطراتت را در آغوش نمی گیرد؟
مادرانه هایت را که دود می کنی
سکوت
بلندترین لالایی توست
برای کودکی
که دارد
به جای زندگی
انگشت بی کسی اش را می مکد...
#مهتاب_سالاری
🍀🍀
تنهایی مزمن قلبت را نفس بکش
و آه های ممتدت را سیگار
بانوی خاکستری سکوت!
بغض بنفشابی زمین!
عریانی قلبت را
کجای ازدحام نگاه های هرزه جا گذاشتی
که دیگر
کسی تپش های خاطراتت را در آغوش نمی گیرد؟
مادرانه هایت را که دود می کنی
سکوت
بلندترین لالایی توست
برای کودکی
که دارد
به جای زندگی
انگشت بی کسی اش را می مکد...
#مهتاب_سالاری
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
هنوز
این قطار سراسیمه ی نیمه شب
دارد پشت پلک های بسته ی من جیغ می کشد
تو می روی
و این باد بی/قرارهای عاشقانه
«دوستت دارم» های ناگفته ی مرا
در گوش های همیشه سنگین مسافران
قصه خواهد گفت
و کسی نخواهد فهمید
زنی که برای شیون سرخ قطار شعر می گفت
شبی دلش را
واگن پنج قطاری سراسیمه
با خود برد
اینجا که من ایستاده ام
-بی تو- ست
آخرین ایستگاه زمین
#مهتاب_سالاری
هنوز
این قطار سراسیمه ی نیمه شب
دارد پشت پلک های بسته ی من جیغ می کشد
تو می روی
و این باد بی/قرارهای عاشقانه
«دوستت دارم» های ناگفته ی مرا
در گوش های همیشه سنگین مسافران
قصه خواهد گفت
و کسی نخواهد فهمید
زنی که برای شیون سرخ قطار شعر می گفت
شبی دلش را
واگن پنج قطاری سراسیمه
با خود برد
اینجا که من ایستاده ام
-بی تو- ست
آخرین ایستگاه زمین
#مهتاب_سالاری
@asheghanehaye_fatima
سکوت تو
اندوه مبهم شب را صدا می زند
و من
تنهاتر از این عقربه های ملول
به پیشواز نبودنت می روم
سکوت تو
سکوت دنباله دار تو
اذان مغرب است
برای من
که آفتاب پرست شده ام برایت
طلوع کن
و تا حادثه ی شگرف آغوشت
مرگ مرا
به تعویق بینداز...
#مهتاب_سالاری
سکوت تو
اندوه مبهم شب را صدا می زند
و من
تنهاتر از این عقربه های ملول
به پیشواز نبودنت می روم
سکوت تو
سکوت دنباله دار تو
اذان مغرب است
برای من
که آفتاب پرست شده ام برایت
طلوع کن
و تا حادثه ی شگرف آغوشت
مرگ مرا
به تعویق بینداز...
#مهتاب_سالاری
@asheghanehaye_fatima
عزیزم!
گاهی
فقط اندکی از مرا
برای روزهای نداشتنم کنار بگذار
مثلا
دست خطم را
که لای کتاب شعری
آهسته تو را می بوسد
یا صدای غمگینم را
که در یک شب بخیر طولانی
در گوش خواب آلودت می گوید:
"تا ابد دوستت دارم..."
#مهتاب_سالاری
عزیزم!
گاهی
فقط اندکی از مرا
برای روزهای نداشتنم کنار بگذار
مثلا
دست خطم را
که لای کتاب شعری
آهسته تو را می بوسد
یا صدای غمگینم را
که در یک شب بخیر طولانی
در گوش خواب آلودت می گوید:
"تا ابد دوستت دارم..."
#مهتاب_سالاری