چگونه اما عشق می آید؟
من چه دانم؟
نسیم را مگر که دیده است؟
غرش رعد را چه کسی پیش از غرش شنیده است؟
چشم کدام سر, تاب باز نگاه آذرخش داشته است؟
از کجا می روید؟ در کجا جان می گیرد؟
درکدام راه پیش می رود؟
روبه کدام سوی؟
چه می دانم؟
دیوانه را مگر مقصدی هست؟
بگذار جهان بر آشوبد!
@asheghanehaye_fatima
#کلیدر
#محمود_دولت_آبادی
من چه دانم؟
نسیم را مگر که دیده است؟
غرش رعد را چه کسی پیش از غرش شنیده است؟
چشم کدام سر, تاب باز نگاه آذرخش داشته است؟
از کجا می روید؟ در کجا جان می گیرد؟
درکدام راه پیش می رود؟
روبه کدام سوی؟
چه می دانم؟
دیوانه را مگر مقصدی هست؟
بگذار جهان بر آشوبد!
@asheghanehaye_fatima
#کلیدر
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
بیگ محمد: هیچ وقت عاشق بودهای ستار؟
ستار: عاشق زیاد دیدهام!
بیگ محمد: راه و طریقش چه جور است عشق؟
ستار: من که نرفتهام برادر!
بیگ محمد: آنها که رفتهاند چی؟ آنها چی میگویند؟
ستار: آنها که تا آخر رفته اند برنگشتهاند تا چیزی بتوانند بگویند!
#محمود_دولت_آبادی
از کتاب #کلیدر
بیگ محمد: هیچ وقت عاشق بودهای ستار؟
ستار: عاشق زیاد دیدهام!
بیگ محمد: راه و طریقش چه جور است عشق؟
ستار: من که نرفتهام برادر!
بیگ محمد: آنها که رفتهاند چی؟ آنها چی میگویند؟
ستار: آنها که تا آخر رفته اند برنگشتهاند تا چیزی بتوانند بگویند!
#محمود_دولت_آبادی
از کتاب #کلیدر
@asheghanehaye_fatima
آدمیزاد بعضی وقتها خبرها را بو می کشد. یکجوری که انگار ندیده ها را دیده. می داند. بو می کشد. بر میخوری به حرفم؟ در مثل غمی به آدم رو می کند. ناگهانی ها، ناگهانی! آدم نمی داند این غم از کجا آمده و به ته دلش چسبیده! فقط دلش می گیرد. طوری که انگار قلبش را میان نیمتنهٔ کهنه ای پیچیده اند و دارند مالشش می دهند. آدم به فکر می افتد. فکر و خیال می بافد، تا بالاخره در جایی روزنه ای، پیدا می کند. اگر یک نفر از خودی هایش را ببیند و با او همکلام شود دیگر کار تمام است. همین که لب واکند، آن خودی همه چیز را تا ته اش خوانده، همه چیز را. آنچه را که نباید بفهمد فهمیده.
#محمود_دولت_آبادی
کتاب #کلیدر
انتشارات #فرهنگ_معاصر
آدمیزاد بعضی وقتها خبرها را بو می کشد. یکجوری که انگار ندیده ها را دیده. می داند. بو می کشد. بر میخوری به حرفم؟ در مثل غمی به آدم رو می کند. ناگهانی ها، ناگهانی! آدم نمی داند این غم از کجا آمده و به ته دلش چسبیده! فقط دلش می گیرد. طوری که انگار قلبش را میان نیمتنهٔ کهنه ای پیچیده اند و دارند مالشش می دهند. آدم به فکر می افتد. فکر و خیال می بافد، تا بالاخره در جایی روزنه ای، پیدا می کند. اگر یک نفر از خودی هایش را ببیند و با او همکلام شود دیگر کار تمام است. همین که لب واکند، آن خودی همه چیز را تا ته اش خوانده، همه چیز را. آنچه را که نباید بفهمد فهمیده.
#محمود_دولت_آبادی
کتاب #کلیدر
انتشارات #فرهنگ_معاصر
@asheghanehaye_fatima
آرام؟
آرام برای چه باید گرفت؟
وقتی بمیریم، خود به خود
آرام میگیریم!
پیش از آنکه بمیریم
که نباید بمیریم!
#کلیدر
#محمود_دولت_آبادی
🍀🍀
آرام؟
آرام برای چه باید گرفت؟
وقتی بمیریم، خود به خود
آرام میگیریم!
پیش از آنکه بمیریم
که نباید بمیریم!
#کلیدر
#محمود_دولت_آبادی
🍀🍀
@asheghanehaye_farima
آدمیزاد بعضی وقتها خبرها را بو می کشد. یکجوری که انگار ندیده ها را دیده. می داند. بو می کشد. بر میخوری به حرفم؟ در مثل غمی به آدم رو می کند. ناگهانی ها، ناگهانی! آدم نمی داند این غم از کجا آمده و به ته دلش چسبیده! فقط دلش می گیرد. طوری که انگار قلبش را میان نیمتنهٔ کهنه ای پیچیده اند و دارند مالشش می دهند. آدم به فکر می افتد. فکر و خیال می بافد، تا بالاخره در جایی روزنه ای، پیدا می کند. اگر یک نفر از خودی هایش را ببیند و با او همکلام شود دیگر کار تمام است. همین که لب واکند، آن خودی همه چیز را تا ته اش خوانده، همه چیز را. آنچه را که نباید بفهمد فهمیده.
#محمود_دولت_آبادی
کتاب #کلیدر
🍀🍀
آدمیزاد بعضی وقتها خبرها را بو می کشد. یکجوری که انگار ندیده ها را دیده. می داند. بو می کشد. بر میخوری به حرفم؟ در مثل غمی به آدم رو می کند. ناگهانی ها، ناگهانی! آدم نمی داند این غم از کجا آمده و به ته دلش چسبیده! فقط دلش می گیرد. طوری که انگار قلبش را میان نیمتنهٔ کهنه ای پیچیده اند و دارند مالشش می دهند. آدم به فکر می افتد. فکر و خیال می بافد، تا بالاخره در جایی روزنه ای، پیدا می کند. اگر یک نفر از خودی هایش را ببیند و با او همکلام شود دیگر کار تمام است. همین که لب واکند، آن خودی همه چیز را تا ته اش خوانده، همه چیز را. آنچه را که نباید بفهمد فهمیده.
#محمود_دولت_آبادی
کتاب #کلیدر
🍀🍀