@asheghanehaye_fatima
يك ساعت
يك ساعت بودم اگر
آن قدر میافتادم عقب
تا تو ناگهان برگردی تنظيمم كني بروی
مثل پشت ديوار اتاقت
صدای پا بشنوم بروی
و ساعت ديگری درست روی ديوارِ روبروم نباشد ديوارِ روبروت
بازی با پشت ديوارِ روبرو دستم نیامده
دستم نيامده در چارچوب
بازی در چارچوب از هر طرف حساب كنی مساوی است
#رویا_تفتی
مجموعه:
#سفر_به_انتهای_پر
🔶
يك ساعت
يك ساعت بودم اگر
آن قدر میافتادم عقب
تا تو ناگهان برگردی تنظيمم كني بروی
مثل پشت ديوار اتاقت
صدای پا بشنوم بروی
و ساعت ديگری درست روی ديوارِ روبروم نباشد ديوارِ روبروت
بازی با پشت ديوارِ روبرو دستم نیامده
دستم نيامده در چارچوب
بازی در چارچوب از هر طرف حساب كنی مساوی است
#رویا_تفتی
مجموعه:
#سفر_به_انتهای_پر
🔶
@asheghanehaye_fatima
كاشكی مرخصی بگيرد سرم
نچرخد
زمين بچسبد خيس به گودی کمرم
نچرخد
و رنگهای مرتكب ، جاهايشان عوض نشود
خنّاق بگيرند
مثل همين چند دقيقةی پيش
بخندم
اريب بخندم
بخندم
در رفت و برگشتهای بين من و خودم
#رویا_تفتی
كاشكی مرخصی بگيرد سرم
نچرخد
زمين بچسبد خيس به گودی کمرم
نچرخد
و رنگهای مرتكب ، جاهايشان عوض نشود
خنّاق بگيرند
مثل همين چند دقيقةی پيش
بخندم
اريب بخندم
بخندم
در رفت و برگشتهای بين من و خودم
#رویا_تفتی
@asheghanehaye_fatima
سرم را آماده می کنم
آشفته که باشم برای شانه ات
چه آرزوی در هم تننده ای دور شونده ای بالا بلندِ رونده ای!
زمین هم این جا همین تو را کم دارد
می گردد و می گردد
در خود کشنده ای !
کجای سرش تا کجای سرش قرار بگیرد
به چنگکِ هر شب نزول کننده ی ماه
به تیغه ی هر دم افول کننده ی خورشید
و همین را کم دارد یک لکه ابر
نه کفتری از سرگردانیِ برگ های زیتون لانه ساخته
نه فاخته ای که تخم بی کسی اش
در برج کرکس انداخته
همه شاهدند
پای ستونی نمی رسد
و کم دارد
رسیده بودیم ما
زودتر از موعود رسیده بودیم ما
آسیایش را سنگی نشان مان داد زمین
دروازه هایش رنگی
که گم شدیم
که می چرخیم
که چرخیدیم
حتی خلاف
و ندیدیم
جز شاخه ای که به آویزان بود و می رسید و نمی رسید دست کسی
جز سایه ای مانده توی خودش خم
#رویا_تفتی
سرم را آماده می کنم
آشفته که باشم برای شانه ات
چه آرزوی در هم تننده ای دور شونده ای بالا بلندِ رونده ای!
زمین هم این جا همین تو را کم دارد
می گردد و می گردد
در خود کشنده ای !
کجای سرش تا کجای سرش قرار بگیرد
به چنگکِ هر شب نزول کننده ی ماه
به تیغه ی هر دم افول کننده ی خورشید
و همین را کم دارد یک لکه ابر
نه کفتری از سرگردانیِ برگ های زیتون لانه ساخته
نه فاخته ای که تخم بی کسی اش
در برج کرکس انداخته
همه شاهدند
پای ستونی نمی رسد
و کم دارد
رسیده بودیم ما
زودتر از موعود رسیده بودیم ما
آسیایش را سنگی نشان مان داد زمین
دروازه هایش رنگی
که گم شدیم
که می چرخیم
که چرخیدیم
حتی خلاف
و ندیدیم
جز شاخه ای که به آویزان بود و می رسید و نمی رسید دست کسی
جز سایه ای مانده توی خودش خم
#رویا_تفتی