@asheghanehaye_fatima
پالتویش را برداشت
و ارتفاع دلتنگی پله ها را
پایین رفت.
زیر سقف اتاقش
سیل می بارید.
#سیمین_برودفن
پالتویش را برداشت
و ارتفاع دلتنگی پله ها را
پایین رفت.
زیر سقف اتاقش
سیل می بارید.
#سیمین_برودفن
@asheghanehaye_fatima
اتفاق بیفت همین جا
کنار حوصله ی سررفته ام
مثل ماه
که پا پس نمی کشد
از حوصله ی تنگ ابرها ...
#سیمین_برودفن
اتفاق بیفت همین جا
کنار حوصله ی سررفته ام
مثل ماه
که پا پس نمی کشد
از حوصله ی تنگ ابرها ...
#سیمین_برودفن
هر زن
هزاران شاعر را
در خود پنهان دارد.
هر شعر
خاطره ی #زنی ست
که روزی
از دنیای مه آلود شاعری گذشته ست.
#سیمین_برودفن
@asheghanehaye_fatima
هزاران شاعر را
در خود پنهان دارد.
هر شعر
خاطره ی #زنی ست
که روزی
از دنیای مه آلود شاعری گذشته ست.
#سیمین_برودفن
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
و عشق
سوء تفاهمی بود میان ما.
درست
به ناگهانی تگرگ
در
یک روز آفتابی زیبا
#سیمین_برودفن
و عشق
سوء تفاهمی بود میان ما.
درست
به ناگهانی تگرگ
در
یک روز آفتابی زیبا
#سیمین_برودفن
@asheghanehaye_fatima
باید تو را ذره ذره جمع کنم
از
درون آینه ی قدی
که درونش نگاهم کردی
از
جالباسی
که پالتویت را
روی دوشش انداختی.
از
قفسه ی کتابهام
از
روی مبل.
حتی
از درون فنجان چای
که طعم لبهایت را
زیر رگهای خود گرفته است.
از پنجره
که رفتنت را قاب گرفت....چقدر درهمه جا
ذره ذره جامانده ای.
چه پاییزها
که تمام شد
و تو را
از دلم
جمع نکرده ام.
#سیمین_برودفن
باید تو را ذره ذره جمع کنم
از
درون آینه ی قدی
که درونش نگاهم کردی
از
جالباسی
که پالتویت را
روی دوشش انداختی.
از
قفسه ی کتابهام
از
روی مبل.
حتی
از درون فنجان چای
که طعم لبهایت را
زیر رگهای خود گرفته است.
از پنجره
که رفتنت را قاب گرفت....چقدر درهمه جا
ذره ذره جامانده ای.
چه پاییزها
که تمام شد
و تو را
از دلم
جمع نکرده ام.
#سیمین_برودفن
@asheghanehaye_fatima
قرار نیست دنیا اینگونه تمام شود
نیم مرا خاطراتت ببرد
نیم دیگرم را غم تو.
من
در مصاف نابرابر خودم با خود
سرم را
لبه ی باغچه می گذارم
و
بیخ تا بیخ ذبح می کنم،
مرا
اندوهی کشت
که
توان بازگفت
با درونم را نیز
نداشته ام
و کلمات و حروف پراکنده
در لاشه ی سرم
قهقهه های کشداری اند
که بلند بلند می گویند:
پاهایم سست است
حالم
خوب نیست
و جنازه ی من
روی شعری سپید
عریان
تشییع میشود.
#سیمین_برودفن 🌱
قرار نیست دنیا اینگونه تمام شود
نیم مرا خاطراتت ببرد
نیم دیگرم را غم تو.
من
در مصاف نابرابر خودم با خود
سرم را
لبه ی باغچه می گذارم
و
بیخ تا بیخ ذبح می کنم،
مرا
اندوهی کشت
که
توان بازگفت
با درونم را نیز
نداشته ام
و کلمات و حروف پراکنده
در لاشه ی سرم
قهقهه های کشداری اند
که بلند بلند می گویند:
پاهایم سست است
حالم
خوب نیست
و جنازه ی من
روی شعری سپید
عریان
تشییع میشود.
#سیمین_برودفن 🌱