@asheghanehaye_fatima
من یک زخم بزرگ عمیق م ،
که اندوهی عمیق تر را جابجا می کنم
روی دستهایم ،
روی پوست صورتم ،
در چشمهایم...
من حال دره ها را خوب می فهمم
و حال دریاچه های خشک شده را ،
و حال ایستگاههای متروک را،
که خداحافظی های زیادی دیده اند
و حال ریل های قطار را ،
که همیشه اندوه مسافران بسیاری را ،
به دوش کشیده اند .
منمسافرم
از اندوهی به اندوه دیگر
از شعری به شعردیگر...
گاهی می نشینم ،
درنگ می کنم ،
تا جای دردهایم را عوض کنم
من یک درد بزرگ عمیق م
چیزی شبیه رفتن ،
چیزی شبیه نبودن ،
هرگز نبودن....
چمدانم را بسته ام
کتابهایم را براشته ام
و خوب می دانم
زنی که فقط در شعرهایش می تواند بگوید؛
« دوستت دارم »
از زخم های تازه نمی ترسد.
#سیما_محمودی
من یک زخم بزرگ عمیق م ،
که اندوهی عمیق تر را جابجا می کنم
روی دستهایم ،
روی پوست صورتم ،
در چشمهایم...
من حال دره ها را خوب می فهمم
و حال دریاچه های خشک شده را ،
و حال ایستگاههای متروک را،
که خداحافظی های زیادی دیده اند
و حال ریل های قطار را ،
که همیشه اندوه مسافران بسیاری را ،
به دوش کشیده اند .
منمسافرم
از اندوهی به اندوه دیگر
از شعری به شعردیگر...
گاهی می نشینم ،
درنگ می کنم ،
تا جای دردهایم را عوض کنم
من یک درد بزرگ عمیق م
چیزی شبیه رفتن ،
چیزی شبیه نبودن ،
هرگز نبودن....
چمدانم را بسته ام
کتابهایم را براشته ام
و خوب می دانم
زنی که فقط در شعرهایش می تواند بگوید؛
« دوستت دارم »
از زخم های تازه نمی ترسد.
#سیما_محمودی