@asheghanehaye_fatima
شنیده ای برف
آتش بزند شبی خاموش را،
پیرهنی از گل بدوزد برای شب،
عطر خوش خون را به جوش آرد؟!
خاطره ای این چنین را به یاد دارم:
شب سردی از چلّه ی زمستان بود،
در گوشه ای، که بستر زمین و سقف آسمان بود –
با شعله ور شدن آزار دو جسم درهم تنیده
برف نیمه شب به چمنزار و میهن آفتاب مانند شده بود!
#عبدالله_پشیو/ کردستان عراق
برگردان: #بابک_صحرانورد
شنیده ای برف
آتش بزند شبی خاموش را،
پیرهنی از گل بدوزد برای شب،
عطر خوش خون را به جوش آرد؟!
خاطره ای این چنین را به یاد دارم:
شب سردی از چلّه ی زمستان بود،
در گوشه ای، که بستر زمین و سقف آسمان بود –
با شعله ور شدن آزار دو جسم درهم تنیده
برف نیمه شب به چمنزار و میهن آفتاب مانند شده بود!
#عبدالله_پشیو/ کردستان عراق
برگردان: #بابک_صحرانورد
@asheghanehaye_fatima
اگر تنها سیبی بود....
اگر تنهاسیبی بود،نصفش می کردم
نصفی مال من،نصف دیگرش برایت
اگرتنها لبخندی بود،نصفش می کردم
نصفی مال من،نصف دیگرش برایت
اندوهی اگرباشد!نیست تو را قسمتی
عمیقا همچون آخرین نفس،خواهم مکیدش...
#عبدالله_پشیو
اگر تنها سیبی بود....
اگر تنهاسیبی بود،نصفش می کردم
نصفی مال من،نصف دیگرش برایت
اگرتنها لبخندی بود،نصفش می کردم
نصفی مال من،نصف دیگرش برایت
اندوهی اگرباشد!نیست تو را قسمتی
عمیقا همچون آخرین نفس،خواهم مکیدش...
#عبدالله_پشیو