عاشقانه های فاطیما
812 subscribers
21.2K photos
6.49K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



یادت که نیست اما...
مثل هر روز روبرویم نشسته بودی
و مانند هر لحظه اش داشتم
حظ میبردمت که...
صدایت زدم!
ببخشید،قلم خدمتتان هست؟
انگار منتظر باشی گفتی همین یک مداد اما به کار نوشتن نمی آید ها...
گفتم اتفاقا...
طولانی ترین عاشقانه ام را برای تو نوشتم
با همان قلم که هر روز دور لب هایت می دوید!
دوستت دارم...
خواندی و زیباترین غزل ناسروده ی دنیا روی گونه هایت نقش بست!
من بیشتر!
یادت که نیست اما
شاعر خصوصی ات شدم
و شدی همه ی دنیایم!
یادت نیست که
دورت گشتن،به سرگیجه ی بعدش و افتادن در آغوشت می ارزید!
یادت نیست چون این رویایی ست که هر شب مرورش میکنم!
اگر امشب قدم رنجه کنید...
دلم برای سرگیجه سخت تنگ است!

#حامد_نیازی
#نامه_های_سوخته
@asheghanehaye_fatima



زمستان با تو یعنی،قرار است...
روبرویم بایستی و با چشمهای لعنتی ات گولم بزنی که بگویم
باشد،برو،فقط وای به حالت سرما بخوری!
زمستان یعنی سرفه کنی و بگویم من هم دوستت دارم!
زمستان یعنی تماشای بینی سرخ شده از سرمایت را با دنیا عوض نکنم
زمستان یعنی سرما هم،تماشا کردنت را از دهان نمی اندازد!
زمستان یعنی تا چشمهایت میگوید مرا ببوس لبهایم شکوفه دهد!
زمستان یعنی تو و چشم هایی شیرین تر از عسل!
زمستان یعنی...
باید چیزی در گوشت بگویم
سرت را که نزدیک آوردی
با اولین نفس
عطر تنت گیجم کند و به جای دوستت دارم بگویم برایت میمیرم!
زمستان یعنی
مرا بپوش،هوا سرد است!

#حامد_نیازی
#نامه_های_سوخته
@asheghanehaye_fatima



وقتی ناخن های ظریفش روی دستم
و انگشتهایم بین موهاش
هر کدام شعر خودشان را می نوشتند!
گفت
ممنون که هستی
با لبخند گفتم اگر نباشم؛نیستم،نیست!
گفت دوستت دار....!
لبهایم مجال تکمیل شدن جمله را نداد!
گفتم...
دیدم عسل روی لبهایت اسراف میکنی!
دلم رضا نداد!
چشمهایش را بست و گفت
وقت ذوق مرگی ست!
گفتم چرا حالا...؟
گفت لبهایمان روی هم که بود
دیدم نفس اسراف میکنیم
دلم رضا نداد!
حالا که معتقدی....
حواست باشد
یک قدم فاصله بگیری
عمر اسراف میکنی
لطفا دلت رضا ندهد!

#حامد_نیازی
#نامه_های_سوخته
@asheghanehaye_fatima



با لبهایم
روی تنت هزار علامت سوال گذاشته ام!
می دانی دوستت دارم؟
انگار صبح بود دیدمت،با موهای خیس،ریخته روی صورتت؛
حوله ات را تن کرده و دل میبردی از گلهای قالی!
انگار صبح بود
که نمناکی موهایت را روی صورتم احساس کردم
صبح بود که روی تخت مان باران میبارید
سفر هنوز تو را نبرده بود انگار!
دستهایم را نگاه میکردی که چطور از روی تنت شعر جمع میکند
و من گر میگرفتم از این خوشی!
راه رفتنت را نگاه میکردم وقتی قدم میزدی و تنم داشت حوله ات را می درید تا خودش تن پوشت باشد!
انگار امروز صبح بود
که سفر تو را نبرده بود؛من بیخیال تمام دردهایم...
به تو مشغول بودم و این قرص های آرام بخش!
راستی؛سفر که تو را نبرده؟
برده؟

#حامد_نیازی
#نامه_های_سوخته
@asheghanehaye_fatima



منتظرم باران ببارد
حواس همه که پرت شد
دستت را بگیرم و ببرم یک جای دور؛
اصلا زیر "پونز" نقشه!
جایی که پیدایمان نکنند!
چقدر خودم را دوست دارم وقتی از این نقشه ها میکشم!
و چقدر دوست داشتنی هستی که اینطور دیوانه ام!
منتظرم باران بگیرد
بردارم و ببرمت زیر شیروانی خانه ی قدیمی بی بی...
جایی که در صدای باران روی شیروانی،داد و بیداد بوسه هایمان گم شوند!
منتظرم باران بزند
مثل یک عروسک از ترس خیس شدن،تو را توی پیراهنم پنهان کنم!
حالا که من اینگونه چشم انتظارم
تو هم،کمی کوتاه بیا!
کمی کوتاه بیا!
کوتاه بیا!
بیا!
منتظرم باران ببارد،بگیرد و بزند شاید...
رسیدی!





#حامد_نیازی
#نامه_های_سوخته
@asheghanehaye_fatima



سلام صورتی جان
از خدا که پنهان نیست
از شما چه پنهان
صبح که چشمهایتان را مالش می دادید و
به بازار شام خانه مان نگاه میکردید
درست زمانی که کف اتاق ها پر از کاغذ پاره هایی بود که تو را به دنیا معرفی میکرد
همان وقت
که دست هایت را به کمرت زدی و گفتی
از این مرد شلخته تر هم داریم؟
خب تا اینجایش را داشته باش
کمی دورت بگردم!
خب...
از نو!
درست وقتی داشتی روی میز کارم را با حرکت دورانی سر تماشا میکردی
همان زمان که فوج فوج استکان نیم خورده چای را دیدی
وقتی چپ چپ به ته سیگار های پشت پنجره نگاه کردی
وقتی پیژامه ی شوت شده را روی طاقچه دیدی
و با عصبانیت آمدی سمت قاب عکس مشترکمان
درست همان لحظه که با مهربانی گفتی
"اخه من چرا توی شلخته رو انقد دوس دارم...؟"
خب تا اینجایش را داشتی
بگذار پیشانیت را ببوسم و بگویم
از خدا که پنهان نیست
از شما چه پنهان دوباره عاشقت شدم!
نخند
جدی بگیرش
و من الله توفیق.

#حامد_نیازی
#نامه_های_سوخته
@asheghanehaye_fatima



شما که کارت درست است
شما که زیبایی
شما که همه ی خوبی ها را قبضه کرده ای
شما که "گلبهی" میپوشی بستنی از خجالت آب میشود!
شما که جلو نشسته ای و کنترل را گرفته ای دستت!
شما که همه را زده ای،کشته ای،برده ای!
شما که اصلا با خدا سر و سِر داری!
یک زحمت کوچک برای من عاشق دل خسته ی زار بکش؛
در گوش خدا بگو برف زیاد ببارد
تا کار تعطیل شود!
از خانه به بهانه ی سرکار رفتن بزنم بیرون
بروم پشت پنجره کمی تماشایت کنم!
آخر...
دیشب از شعر نیمه نوشته ای که روی میز جا گذاشته بودم شنیدم،
وقت جمع کردن لباس ها از روی بند،
پیراهن های مرا اول در آغوش میکشی
بعد عطرش را در ریه هایت جا میدهی بعد جمع میکنی!
دلم خواست این صحنه را خودم ببینم!
شاید آن شعر به تو حسادت کرده!
شاید هم پیراهن ها را بیشتر دوست داری؟
من مشکوکم!
اصلا شما بگو برف زیاد ببارد!
باقی ش با من!
خب
امری،فرمایشی؟
فدایت...
دلت کوک!


#حامد_نیازی
#نامه_های_سوخته
@asheghanehaye_fatima



امشب
ساعت 00:00 به هوای بوسیدنم بیدار شو
دنبالم بگرد ولی صدایم نزن!
ملافه را دورت بپیچ و آرام دنبال نور کم سوی چراغ مطالعه بگرد
مرا که در حال عشق بازی با خودت در میان یک عاشقانه زمستانی دیدی،
مچم را بگیر و بگو چشمم روشن!
بعد،طوری با شیطنت و حسادت مرا ببوس
که صدای چراغ مطالعه
و صندلی،
صدای قلم و کاغذ
و صدای لبهایم در بیاید!
وقت بوسیدن طوری روی پایم بنشین و دستت را برایم طناب دار کن که صدای خدا هم در بیاوری که با غر و لند بگوید:
بروید بخوابید دیگر
دیر وقت است!
پس قرارمان
امشب راس ساعت عاشقی!

#حامد_نیازی
#نامه_های_سوخته
@asheghanehaye_fatima




من اهل همین حوالی ام
جایی میان پیراهن و عطر تنت
جایی که زندگی از آن جا به دنیا سلام میکند
جایی که هوا تو را نفس میکشد!
ولی...
شما اهل کجایی؟
من که اهل همین نزدیکی هام
درست جایی میان دو چشمت
جزیره ی زیبا و گم شده ای میان دو دریا!
نگفتید...
شما از کجا می آیی؟
به کجا میروی؟
از من نشنیده بگیر اما...
کاش اهل دوست داشتن آباد باشی!
از شهر تنهایی بیایی و
به کشور عشق بروی!
مرا ببین...
آغوشم برای شما باز است ها...
بسم ا...

#حامد_نیازی
#نامه_های_سوخته
@asheghanehaye_fatima



دلتنگ نباشم؟
چگونه؟
همین که می دانم تنها کتاب میخوانی
تنها چای مینوشی
تنها بغض میکنی!
دلتنگ میشوم
وقتی تنها سفر رفتن را یاد گرفته ای
تنها خاطره ساختن را بلد شده ای
و تنها خندیدن را از بر!
دلتنگ میشوم
همین که صبح ها بدون دوستت دارم بیدار میشوی
و خوشحال میشوی با عکسهای تک نفره !
اینکه نیستم کنارت دلتنگ میشوم!
دلتنگم...
وقتی کسی نیست شب هایت را بخیر کند و...
دعا میکنم شبهایم را خدا به خیر کند!
دلتنگم زمانی که به یاد می آورم
ما هنوز دونفریم!
و به تار مویت قسم این دلتنگی
خود عشق است!
حالا بگو...
دل تنگت نباشم؟

#حامد_نیازی
#نامه_های_سوخته
@asheghanehaye_fatima



اگر نیمه شب...
خیالت هوای بوسه کرد و
روی تخت
لای ملافه ها
در آغوش شمعدانی ها
لب حوض
پشت پنجره ها
میان میهمانی شکلات ها
در دل یک عاشقانه و
شاید هیچ جا،پیدایم نکردی بدان...
من این شب ها پیراهنت را تن میکنم تا محبوبه ی گوشه ایوان مرا با تو اشتباه بگیرد و پشت پلکهایش تا صبح تابم دهد!
نگو چرا که...
غیرتم نگذاشت بیش از این،خدا جدا از هم ببیند ما را!


#حامد_نیازی
#نامه_های_سوخته✔️
@asheghanehaye_fatima



داشتم کف دستهایم را روی تخت می کشیدم
گفت چکار میکنی؟!
گفتم یک بوسه ی داغ دیشب همین ساعتها از رو لب هایمان سر خورد و افتاد همین جاها!
دنباش میگردم
با مهربانی و شیطنت نگاهم کرد و گفت صبح پیدایش کردم،اینجاست،بیا برش دار!
چشم هایش را بست،عطر موهایش را
به اتاق پاشیدو یک نرگس کوچک روی لبهایش کاشت!
چشمهایم از شیطنت برق زد وقتی دیدم همه جای
صورتش پر است از بوسه...
با لبخند گفت باااااز چکار میکنی؟
گفتم خب دنبال همان دیشبی می گردم
مجبورم همه را بچشم تا همان پیدا شود!
او که خندید
دنیا خندید
عشق خندید
خدا هم خندید و من...
مثل باران یک ریز بوسیدمش!



#حامد_نیازی
#نامه_های_سوخته✔️