@asheghanehaye_fatima
#ویلهلم_هامر س_هوی، «تصویرگرِ سرآغازهای تنهایی مدرن»
ویلهلم هامرسهوی (Vilhelm Hammershøi)، نقاش بلژیکی (1864ـ1916) که نمایندۀ سمبولیسم شناخته میشود.
برخی از تابلوهای هامرسهوی را وقتی میبینیم، گمان میکنیم یکی از نقاشان همین دهههای اخیر، حتا یکی از نقاشان نسل جوان این تابلوها را کشیده است و اگر مبلمان و لباسِ قرن نوزدهمی را کنار بگذاریم، به سختی میتوان باور کرد یا حدس زد این تابلو برای اواخر قرن نوزدهم است.
در نمایشگاهی که در واپسین سالهای قرن نوزدهم در دوسلدروف برگزار شده بود، هامرسهوی نیز با چند تابلو حضور داشت. در آن نمایشگاه ریلکه، نقاش نامدار آلمانی، پس از تماشای آثار هامرسهوی گفته بود: «دیروز برای نخستین بار هامرسهوی را دیدم... یقین دارم آدم هر چه بیشتر [تابلوهای] او را ببیند، بیشتر او را بازخواهد شناخت و بیشتر سادگی اساسیاش او را کشف خواهد کرد. دوباره او را خواهم دید، بدون آنکه با او صحبت کنم، زیرا او فقط دانمارکی حرف میزند و آلمانی نمیداند. آدم حس میکند او فقط نقاشی میکند و هیچ کار دیگری نمیتواند و نمیخواهد انجام دهد.» این توصیفِ یکی از بزرگترین شاعران همعصر هامرسهوی از او و تابلوهایش است. و همین شخصیت در تابلوهای او نمود پیدا کرده است. شهرت هامرسهوی بیش از همه برای تابلوهایی است که در هنر نقاشی به «آتِریور» (Interieur) معروفند؛ یعنی نقاشی از فضای داخل ساختمان، مانند اتاقها، راهروها، پلکان.
اما حرف اصلیام دربارۀ هامرسهوی را با این پرسش آغاز میکنم: آثار هامرسهوی یادآور نقاشان پیشینش است یا یادآور نقاشان پسینش؟
برخی هامرسهوی را «یان فِرمرِ» بلژیک مینامند (فرمر، همان نقاش بلندآوازۀ هلندیِ قرن هفدهم). دلیل این لقب این است که بسیاری از تابلوهای فرمر نیز از نوع «آتریور» (درونِ ساختمان) هستند. اما من نقاشان بسیاری را میتوانم نام ببرم که متعلق به میانۀ قرن بیستم یا حتا دههها و سالهای اخیر بودهاند و شباهتهای آشکاری کارهایشان به کارهای هامرسهوی دارد. به عنوان مثال میتوانم به ادوارد هوپرِ (وفات 1967) آمریکایی اشاره کنم، یا به گیورگوس روریس، نقاش یونانی که هماکنون دوران میانسالیاش را میگذراند. حتا میتوانم به نقاشان جوانی چون دانیل کاوز اشاره کنم.
نتیجهای که میخواهم از این مقایسه بگیرم این است که هامرسهوی در معروفترین تابلوهایش چیزی را به تصویر میکشد که در آینده بر بومها حکمفرما شد: تنهایی و انزوای انسان مدرن. اما تنهایی و انزوایی که هامرسهوی تصویر میکند هنوز گزنده، پوچ و تروماتیک نیست. به عنوان مثال، این «تنهایی مدرن» در آثار هوپر به «تنهایی در کنار دیگری» تبدیل شده است؛ انسان مدرن تنهاست، حتا اگر در یک اتاق در کنار دیگری باشد. در تابلوهای روریس، انسان مدرن تنهاست و این تنهایی شکلی پوچ و خودویرانگر پیدا کرده و به اسارت در دیوارها تبدیل شده است. یا در تابلوهای دانیل کاوزِ جوان، این تنهایی شکلی تروماتیک و بیمارگونه یافته است.
ویژگیهایی چون «جامعهگریزی»، پناه آوردن به خانه و بریدن از دیگران در تابلوهای هامرسهوی مشهود است. خانه حس دلتنگی و افسردگی در خود دارد، اما هنوز به یک اسارتگاه وجودی تبدیل نشده است. هنوز کسی در خانه هست که خانه را «پُر» از معنا میکند. خانه هنوز پناهگاه است، هنوز با همۀ دلتنگیها و تنهاییهایش امید آدمی است و هنوز پوچی گزندۀ مدرن خانه را به تبعیدگاهِ آدمی تبدیل نکرده است. این تفاوت هامرسهوی با نقاشان بزرگ دیگری است که دههها یا حتا بیش از صد سال پس از او به همین درونمایه روی آوردند. بنابراین، هامرسهوی را «تصویرگر سرآغازها تنهایی مدرن» مینامم.
در بیشتر تابلوهای هامرسهوی زنی را درون اتاق یا ساختمان میبینیم که پشت به بیننده دارد. این زن سرگرم کاری است و همان عنصری است که به رغم نمایش تنهایی، روحی خوشایند به این تنهایی بخشیده است. زن انگار شبحی دوستداشتنی است که خلأ خانه و تنهایی را پر کرده است.
در ادامه برخی از تابلوهای هامرسهوی را با هم میبینیم، همچنین او را با برخی نقاشان معاصر مقایسه میکنم.
#ویلهلم_هامر س_هوی، «تصویرگرِ سرآغازهای تنهایی مدرن»
ویلهلم هامرسهوی (Vilhelm Hammershøi)، نقاش بلژیکی (1864ـ1916) که نمایندۀ سمبولیسم شناخته میشود.
برخی از تابلوهای هامرسهوی را وقتی میبینیم، گمان میکنیم یکی از نقاشان همین دهههای اخیر، حتا یکی از نقاشان نسل جوان این تابلوها را کشیده است و اگر مبلمان و لباسِ قرن نوزدهمی را کنار بگذاریم، به سختی میتوان باور کرد یا حدس زد این تابلو برای اواخر قرن نوزدهم است.
در نمایشگاهی که در واپسین سالهای قرن نوزدهم در دوسلدروف برگزار شده بود، هامرسهوی نیز با چند تابلو حضور داشت. در آن نمایشگاه ریلکه، نقاش نامدار آلمانی، پس از تماشای آثار هامرسهوی گفته بود: «دیروز برای نخستین بار هامرسهوی را دیدم... یقین دارم آدم هر چه بیشتر [تابلوهای] او را ببیند، بیشتر او را بازخواهد شناخت و بیشتر سادگی اساسیاش او را کشف خواهد کرد. دوباره او را خواهم دید، بدون آنکه با او صحبت کنم، زیرا او فقط دانمارکی حرف میزند و آلمانی نمیداند. آدم حس میکند او فقط نقاشی میکند و هیچ کار دیگری نمیتواند و نمیخواهد انجام دهد.» این توصیفِ یکی از بزرگترین شاعران همعصر هامرسهوی از او و تابلوهایش است. و همین شخصیت در تابلوهای او نمود پیدا کرده است. شهرت هامرسهوی بیش از همه برای تابلوهایی است که در هنر نقاشی به «آتِریور» (Interieur) معروفند؛ یعنی نقاشی از فضای داخل ساختمان، مانند اتاقها، راهروها، پلکان.
اما حرف اصلیام دربارۀ هامرسهوی را با این پرسش آغاز میکنم: آثار هامرسهوی یادآور نقاشان پیشینش است یا یادآور نقاشان پسینش؟
برخی هامرسهوی را «یان فِرمرِ» بلژیک مینامند (فرمر، همان نقاش بلندآوازۀ هلندیِ قرن هفدهم). دلیل این لقب این است که بسیاری از تابلوهای فرمر نیز از نوع «آتریور» (درونِ ساختمان) هستند. اما من نقاشان بسیاری را میتوانم نام ببرم که متعلق به میانۀ قرن بیستم یا حتا دههها و سالهای اخیر بودهاند و شباهتهای آشکاری کارهایشان به کارهای هامرسهوی دارد. به عنوان مثال میتوانم به ادوارد هوپرِ (وفات 1967) آمریکایی اشاره کنم، یا به گیورگوس روریس، نقاش یونانی که هماکنون دوران میانسالیاش را میگذراند. حتا میتوانم به نقاشان جوانی چون دانیل کاوز اشاره کنم.
نتیجهای که میخواهم از این مقایسه بگیرم این است که هامرسهوی در معروفترین تابلوهایش چیزی را به تصویر میکشد که در آینده بر بومها حکمفرما شد: تنهایی و انزوای انسان مدرن. اما تنهایی و انزوایی که هامرسهوی تصویر میکند هنوز گزنده، پوچ و تروماتیک نیست. به عنوان مثال، این «تنهایی مدرن» در آثار هوپر به «تنهایی در کنار دیگری» تبدیل شده است؛ انسان مدرن تنهاست، حتا اگر در یک اتاق در کنار دیگری باشد. در تابلوهای روریس، انسان مدرن تنهاست و این تنهایی شکلی پوچ و خودویرانگر پیدا کرده و به اسارت در دیوارها تبدیل شده است. یا در تابلوهای دانیل کاوزِ جوان، این تنهایی شکلی تروماتیک و بیمارگونه یافته است.
ویژگیهایی چون «جامعهگریزی»، پناه آوردن به خانه و بریدن از دیگران در تابلوهای هامرسهوی مشهود است. خانه حس دلتنگی و افسردگی در خود دارد، اما هنوز به یک اسارتگاه وجودی تبدیل نشده است. هنوز کسی در خانه هست که خانه را «پُر» از معنا میکند. خانه هنوز پناهگاه است، هنوز با همۀ دلتنگیها و تنهاییهایش امید آدمی است و هنوز پوچی گزندۀ مدرن خانه را به تبعیدگاهِ آدمی تبدیل نکرده است. این تفاوت هامرسهوی با نقاشان بزرگ دیگری است که دههها یا حتا بیش از صد سال پس از او به همین درونمایه روی آوردند. بنابراین، هامرسهوی را «تصویرگر سرآغازها تنهایی مدرن» مینامم.
در بیشتر تابلوهای هامرسهوی زنی را درون اتاق یا ساختمان میبینیم که پشت به بیننده دارد. این زن سرگرم کاری است و همان عنصری است که به رغم نمایش تنهایی، روحی خوشایند به این تنهایی بخشیده است. زن انگار شبحی دوستداشتنی است که خلأ خانه و تنهایی را پر کرده است.
در ادامه برخی از تابلوهای هامرسهوی را با هم میبینیم، همچنین او را با برخی نقاشان معاصر مقایسه میکنم.